«چه بتوانید واقعاً نقاشی کنید و چه نتوانید، چه بتوانید نقش بازی کنید یا بنویسید و چه نتوانید، همینکه سعی کنید انجامش دهید پیوند متفاوتی با معنا خواهید یافت.» آنا دیوِر اسمیت در نامههایی به هنرمند جوان
دربارهی اینکه چطور جستار یا خاطرهپردازی بنویسیم، زیاد حرف زدهایم. اما دربارهی اینکه چرا این کار را انجام میدهیم نه؛ اینکه چرا نوشتن از خود اینقدر ارزنده است، اینقدر سودمند و هیجانانگیز است، ارزش این همه کلاس درس و دلسردی را دارد، ارزش این همه پیشنویس و در نهایت این همه زحمت برای رساندن کار به جایی که امکان خوانده شدنش فراهم شود. میتوانیم به جای اینکه پشت میز قوز کنیم و حروف را روی صفحهی نمایش تایپ کنیم، بافتنی بافیم، باغبانی کنیم، در بانک پول روی پول بگذاریم یا با بقیه برویم قایقسواری.
واضح است که هیجان چاپ شدن خاطراتمان بخشی از آن است، بگذریم از امکان مشهور شدن و خریدن ویلایی در فرانسه که همهی آشناها را تحت تأثیر قرار دهد. اما خاطره نویسی یا جستارنویسی یا هر چیز دیگری که اجازه دهد به زندگیتان بیندیشید، مزایایی بسیار فراتر از چاپ شدن اثرتان دارد. همهجور تأثیری بر ذهن و قلبتان میگذارد. از قیدوبند دنیا رهایتان میکند، از جایی که شاید جسمتان از سرِ ناچاری آنجا مانده باشد. اینگا کِلِندینِن در چشم ببر، خاطرهپردازیای دربارهی بیماریاش، میگوید «اینکه میتوانم در عوضِ سرهم کردن قصهای از میان خاطرات فرّار، از هیچ قصه بسازم خوشحالم کرد. همینطور ترسم را از گیر افتادن “درون” خودم زدود. شاید چیزی که بهش میگوییم بدنم در چیزی که بهش میگوییم بستر افتاده باشد، اما ذهنم میتواند هر جایی باشد و هر کسی را که دلم بخواهد همراهی کند.»
خاطره نویسی غنیتان میکند
سوزان پارکر، نویسندهی غلتیدن و غلتیدن، هرگز چیزی ننوشته بود تا اینکه گردن شوهرش، رالف، هنگام دوچرخهسواری در سراشیبی قلهی گریزلی در نزدیکی برکلیِ کالیفرنیا شکست. رالف هَگِر فیزیکدان هستهای بازنشسته بود. سوزان پارکر چهل و چند ساله بود، سیزده سال جوانتر از همسرش. این تصادف رالف را از گردن به پایین فلج کرد و سوزان پرستاری شد که طبق دستورالعملها باید هر چهار ساعت به شوهرش سوند وصل میکرد. «زندگی من پس از تصادف رالف ویران شد. هیچ چیز از آن باقی نماند. نوشتنْ دوستان جدید و معنای جدیدی از عزت نفس به من بخشید. رالف به من افتخار میکند. حالا مشغول گذراندن دورهی فوقلیسانس هنرهای زیبا هستم. زندگیام بسیار غنیتر از پیش شده است.»
خاطره نویسی گذشتهتان را به شما بازمیگرداند
واژهی انگلیسی memoir (خاطرهپردازی) در فرانسوی به معنی «خاطره» است. شما خاطرات خودتان را در قالبی جدید و زنده روی صفحهی کاغذ باز مییابید: اینکه پدر رنگکارتان به خانه میآمد، فین میکرد و رنگهایی را که در طول روز روی هم انباشته شده بودند نشان مادرتان میداد. یا مثلاً اینکه وقتی همگی فقیر بودید اقوامتان با شما زندگی میکردند و یک روز در توالتی تازه چسبکاریشده گیر افتاده بودید و داییها و خالههایتان در میزدند.
کتی بریچتیـکلارک، دانشجوی اوکلندیام، میگفت «من چیزهایی را مینویسم که از همان بیست سی سال پیش که برایم رخ دادند دلم میخواست روی کاغذ بیاورم. سعی میکنم سایهروشن نور و بوی نا و کفش ورزشی و عطر توی کمد دبیرستانم را ثبت کنم.»
علاوه بر این، نوشتنْ گذشتهتان را از نو شکل میدهد. آیا قصههایی که نوشتهاید در مقایسه با وقتی که واقعاً اتفاق افتادند بامزهتر و واضحتر نیستند؟ و آیا این نسخههای جدید و زنده جای آن خاطرات کهنهی آشفتهی تلخ را در سرتان نگرفتهاند؟ نوشتن به شما امکان میدهد که خاطراتتان را به دست بگیرید و دگرگونشان کنید. شاید آنها با سقوط آزاد وارد ذهنتان شدهاند، همانجا فرود آمدهاند و بعد بخشی از وجود شما شدهاند؛ اما حالا با نزولی کنترلشده ترکتان میکنند.
خاطره نویسی روابط شما را تغییر میدهد
برای خوب نوشتن باید اقوامتان را شخصیتهایی با افکار و علایق پنهانی خودشان در نظر بگیرید، نه شخصیتهایی شرور (با سبیل تابخورده و موهای اجقوجق). با این کار، آنها و همینطور نقششان در شکل دادن به زندگیتان را از منظری تازه میبینید. دوستم تینا مارتین بهم میگفت «مجبوری به پدری که واقعاً وظیفهاش را انجام نداده مثل قربانیها واکنش نشان بدهی؟ فکر میکنم فوقالعاده است که کسی بتواند در رابطهای چیزی به دست بیاورد که به او پیشکش نشده. مگر همهی ما قصههای خودمان را خلق نمیکنیم و روابط خودمان را تصور نمیکنیم؟»
خاطره نویسی به رنجهایتان حد و مرز میدهد
نوشتن دید مناسبی از زندگی خودتان به شما میدهد. یک بار وقتی رفته بودم مورگانِ خرابکار (دختر نوجوانم) را از مرکز پلیس بیاورم و منتظر بودم تا بیاورندش، در راهرو متوجه دستگاه فروش خودکاری شدم که «روز خوبی داشته باشید» با حروف دیجیتال قرمز روی صفحهاش روشن و خاموش میشد. گریه میکردم، اما پس ذهنم آن جزئیات طعنهآمیز را هم ثبت میکردم، دستگاه فروش چشمکزن. آن شب نویسنده بودن به کمکم آمد. خیلی از روزها و شبها کمکم میکند. (و البته بسیار بسیار ارزانتر از رواندرمانی است!)
به محض اینکه رخدادی را روی کاغذ میآورید کمکم از آن فاصله میگیرید. بعد دیگر حتی خصوصیترین و وحشتناکترین جزئیات زندگیتان هم به مادهی خام تبدیل میشوند. وقتی بدبختیتان را به کاغذ سنجاق میکنید قدرتش را از او میگیرید. ایزابل آلنده، که پائولا:یک خاطرهپردازی را دربارهی مرگ دخترش نوشته است، بهم میگفت «نوشتن همیشه فرایند لذتبخشی است. به مکان آرامی درون خودت میخزی و چیزی را که شاید خیلی دردناک باشد به کلمات تبدیل میکنی. این کار به رنج حد و مرز میدهد. سردرگمی را میزداید. کمکت میکند درک کنی و و در نهایت بپذیریاش».
به محض اینکه رخدادی را روی کاغذ میآورید کمکم از آن فاصله میگیرید. بعد دیگر حتی خصوصیترین و وحشتناکترین جزئیات زندگیتان هم به مادهی خام تبدیل میشوند. وقتی بدبختیتان را به کاغذ سنجاق میکنید قدرتش را از او میگیرید.
نوشتن میتواند به معنای واقعیِ کلمه زندگیتان را نجات دهد. تیم اوبراین، نویسندهی آنچه با خود حمل میکردند، شبی به خودکشی فکر میکرد و همانطور که فکرش را میکرد دربارهاش نوشت. «واقعاً ماشین تحریر را رها میکنم و به بالکن میروم، به پریدن فکر میکنم و بعد برمیگردم و یک جملهی دیگر تایپ میکنم.»
زنی در کلاسم که هشت سال بود ماجرای حلنشدهی قتل شوهرش راحتش نمیگذاشت داستان جدیدی برای خودش نوشت که در آن بیوهای تنها و پابهسنگذاشته نبود، بلکه زن سرزندهای بود که چیزهای زیادی برای عرضه کردن به دنیا داشت.
خاطره نویسی لذتبخش است
وقتی قصههایتان را روی کاغذ میآورید، خود همین کار تمام وجودتان را پر از انرژی میکند و به شما حس زنده بودن، مهم بودن و رضایت میبخشد. با آنچه میخواهید از خودتان بگویید، با لذت ناب تماشای واژههای شگفتانگیزی که از سرانگشتانتان خارج میشوند، واژههایی که پیش از این هرگز در جهان نبودهاند، حس میکنید که رشد کردهاید، جانتان تازه شده و به رنگهایی شادتر در آمدهاید. اخیراً یکی از دانشجویان دورههای نویسندگیام ایمیلی برایم فرستاد و گفت:
روزهایی هست که میدانم یکشبه پانزده کیلو وزن اضافه کردهام. نه پیادهرویای در کار است و نه حتی قدم زدن، نه بیرون رفتن از خانه، نه لباس عوض کردن و شاید نه حتی از تختخواب درآمدن. بعد فکر میکنم میتوانم از روی تخت بنویسم. حتی لازم نیست صورتم را بشویم یا مسواک بزنم. میتوانم سهلانگارانه ورزش را پشت گوش بیندازم و باید بگویم گاهی از این همه بامزه و تودلبرو بودن خودم به وجد میآیم. بعد از حدود یک ساعت معمولاً احساس میکنم آنقدر وزن کم کردهام که لباس عوض کنم! و شاید، شاید حتی از خانه بیرون بروم.
خاطره نویسی باعث میشود بفهمید به چه چیزی فکر میکنید
بخشی از لذت نوشتن به این است که میفهمید به چه چیزی فکر میکنید. وقتی تلاش میکنید منظورتان را مثلاً دربارهی بزرگ شدن در قالبِ بچهای آمریکایی با چهرهای کُرهای، وادار شدن به جدایی از همسرتان یا توصیف تجربهی درمان معتادان در زندان واضح بگویید، میآموزید و در حین آموختن شخصیتتان را شکل میدهید؛ چون اگر همان چیزی نباشید که میآموزید، پس چه هستید؟ به قول ای. بی. وایت «تمرین و عادت نوشتن هم ذهن را تخلیه و هم آن را پربارتر میکند».
خاطره نویسی دیدتان را عوض میکند
شما در جایگاه نویسنده، به همه چیز دقت میکنید: سگی که همین حالا لیوانی کاغذی را زیر میز با سروصدا دربوداغان میکند، چیز سفید اسرارآمیزی روی موهای شوهرتان، اینکه شوهر سابقتان آنقدر گریه کرد که خوندماغ شد و تمام پیراهن و پلیور آبیرنگش خونی شد و شما مجبور شدید همهچیز را با دستمال پاک کنید و بگویید «از این به بعد، شعر و شاعری سر میز شام ممنوع!»
مثل عکاسی میشوید که دوربینش را در جستوجوی رنگ و سایهروشن و ترکیبهای جذاب همهجا با خودش میبرد. چون دوربین دارید نه فقط خانهها، که نور روی آنها را هم میبینید. چیز بدی نیست، توجه به نور.
خاطره نویسی به زندگیتان معنا میدهد
به هر حال زندگی واقعی یعنی چیزی از پسِ چیز دیگر: آبپاشهایی که باز ماندهاند، دردی در بازو، مرگ، گیر افتادن در شغل یا رابطه، مختصری خوشی، شکستهای مبهم، حوادث غیرمنتظره. با عشقِ زندگیتان ازدواج نمیکنید یا اگر بکنید، درست پیش نمیرود. سخت کار میکنید، با این حال هرگز مدیر عامل نمیشوید. به ده شهر مختلف نقلمکان میکنید، اما همه جا همان جهنم است.
ولی با دوربین دوچشمی و از روی تپه، یعنی از زاویهی دیدی که نوشتن در اختیارتان میگذارد، همان رخدادها نظم و انسجام مییابند. حاصلش ثبت وفادارانهی زندگی نیست، بلکه زندگیای است معنایافته، بیغلوغش و غنی. هر تصمیمی که حین شکل دادن به قصهتان میگیرید (چه چیزهایی را در آن بگنجانید، چه چیزهایی را حذف کنید، چه چیزهایی را ساکت کنید، بر چه چیزهایی تأکید کنید)، فرایندی را آغاز میکند که طی آن رخدادهای تصادفی به قصهای با هدف و معنا تبدیل میشوند و زندگی شما هم در همان مسیر تغییر مییابد. پدرم میگفت «زندگی به طرز ناامیدکنندهای حقیر است. آنچه مهم است رؤیاهایی است که درون آن میپرورانیم، واژههایی که مییابیم تا با کنار هم چیدن جزئیات ناخوشایند به شکل مجموعهای خوشایند توصیفش کنیم».
یکی از دوستانم مبتلا به افسردگی بود. چند دوست نزدیکش را بر اثر ایدز از دست داده بود و بار خاطرات دوران کودکی ناخوشایندش در یتیمخانه را به دوش میکشید. او در کلاس نوشتنِ خلاقانه شرکت کرد و آنجا مدرس از هنرجوها خواست که داستان زندگیشان را به شکل قصهای خیالی و حماسی به قهرمانی خودشان بنویسند. این مشق زندگی مایکل را زیرورو کرد. همیشه خودش را قربانی قصهی خودش دیده بود اما حالا خودش را قهرمان میدید. این را هم میدید که در جایگاهِ قهرمان قدرتِ عوض کردن پایانبندی قصهاش را دارد. عزمش را جزم کرد تا همین کار را انجام دهد.
خاطره نویسی میگذارد با دیگران سهیم شوید
پس از اینکه نوشتن کمکتان کرد از مسائل سر در بیاورید، دیدی را که به دست آوردهاید با دیگرانی که به آن احتیاج دارند سهیم میشوید. ویلیام استایرِن این را وقتی کشف کرد که مطلبی دربارهی رنج افسردگی حاد نوشت، مطلبی که بعدتر به خاطرهپردازیِ تاریکی مرئی تبدیل شد. «واکنشهای چشمگیر [به این مطلب] این حس را به من داد که انگار درِ قفسی را باز کردهام که آدمهای بسیاری مشتاق بودهاند از آن خارج شوند و اعلام کنند آنها هم احساساتی را که توصیف کردهام تجربه کردهاند.» استایرن نتیجه میگرفت که آگاهسازی مخاطبانش دربارهی افسردگی دلیل ارزشمندی شده تا به خاطرش حریم شخصی خودش را در معرض دید دیگران بگذارد.
کِرک رید، نویسندهی چطور یاد گرفتم بشکن بزنم، به من میگفت به خانه برگشتن آسان نیست، آن هم وقتی خانهات در لکزینگتونِ کنتاکی باشد و خاطرهپردازی صادقانهای دربارهی همجنسگرایی نوشته باشی. «اما اصل کار پسربچههای چهاردهسالهی همجنسگرایی هستند که در شهرستانهای کوچک زندگی میکنند. اگر دستشان به کتاب برسد و حتی ذرهای کمکشان کند، آسایش من در مراسم شب سال نوی کلیسا اهمیت ناچیزی دارد.»
بعد از انتشار کتاب محکم در آغوشم بگیر، ایمیلهایی از مادرانی دریافت میکردم که همان مسائل من را از سر گذرانده بودند. این نامهها برایم مهم بودند. زنی به نام لوئیز سیلی میگفت «تو به من یادآوری کردی تنها کاری که میتوانم انجام دهم بهترین کار است: دوست داشتن پسرم و هرگز تسلیم نشدن.» (باید اعتراف کنم که خوانندهی دیگری محکم در آغوشم بگیر را «وسیلهای قوی برای پیشگیری از بارداری» خواند!)
بنویسید. هر چه که هست، بنویسید. آن را روی مرمر بتراشید. در مایکروسافت ورد تایپش کنید. با جلبک روی ساحل هجی کنید. هر یک از ما گونهای در حال انقراض به ظرافت تکشاخ هستیم.
نویسنده: اَدایر لارا
مترجم: سبا هاشمینسب
منبع: این مطلب بریدهای است از کتاب Naked, Drunk and Writing نوشتهی ادایر لارا که پیشتر با عنوان «خاطره نویسی را پشت گوش نیندازید» در وبسایت انتشارات اطراف منتشر شده و برای «بیکاغذ اطراف» از نو ویرایش و تنظیم شده است.