با اینکه کوچک و سخت مجموعهای از متنهای نسبتاً کوتاه پراکنده به نظر میرسد، ترتیب و انسجام مضمونی و ساختاری بخشهای مختلف کتاب و حلقههای اتصال میان متنها کاملاً سنجیده و تحسینبرانگیز است. البته به نظرم این کتاب، حتی اگر چفتوبست درستی هم نداشت، باز همینقدر جذاب و خواندنی بود چرا که کوچک و سخت از معدود کتابهایی است که هر بخش آن بهتنهایی خواندنی است. میتوان بارها لای کتاب را باز کرد، کلمهها را مزهمزه کرد و از طنز پنهان در آن سرخوش شد.
«اواخر ماه اوت بچهای متولد شد یا آنطور که من حس کردم یک شیرِ کوهی آپارتمانم را قلمروی خودش کرد، یک موجودِ قدرتمندِ بیزبان.»
شیرِ کوهی فرزند نخست نویسندهای کانادایی-آمریکایی است: ریوکا گالچن که سال ۱۹۷۶ در تورنتوی کانادا به دنیا آمد. گالچن با نخستین رمانش اختلالات جوی به شهرت جهانی رسید و کتاب کوچک و سخت او دربرگیرندهی تأملات و یادداشتها، نقدهای ادبی و فرهنگی و خاطرات نویسنده درماههای نخست مادری است و در فهرست نهایی برترین مجموعهجستارهای دههی دوم قرن بیستویکم جای گرفته است.
با اینکه کوچک و سخت مجموعهای از متنهای نسبتاً کوتاه و پراکنده به نظر میرسد، ترتیب و انسجام مضمونی و ساختاری بخشهای مختلف کتاب و حلقههای اتصال میان متنها کاملاً سنجیده و تحسینبرانگیز است. البته به نظرم این کتاب، حتی اگر چفتوبست درستی هم نداشت، باز همینقدر جذاب و خواندنی بود چرا که کوچک و سخت از معدود کتابهایی است که هر بخش آن بهتنهایی خواندنی است. میتوان بارها لای کتاب را باز کرد، کلمهها را مزهمزه کرد و از طنز پنهان در آن سرخوش شد.
مثلاً بخش 44: «اگر بفهمید میتوانید با یک شامپانزه ارتباط برقرار کنید، حاضرید از این فرصت چشم بپوشید و ساعتهای متمادی از عمرتان را کنار گونههای دیگر جانداران بگذرانید؟» حدس بزنید گالچن این را ذیل چه عنوانی میگوید: «گاهی انگار چند هزار ساعت است که پیش بچهای.» از این عنوان ممکن است انتظار خواندن نالههای ناتمام مادری را داشته باشیم که مجبور شده همهی کار و زندگیاش را رها کند و مشغول کاری شود که به آن علاقهای ندارد. کاری کشدار و خستهکننده. اما… اما طنز گالچن همینجا خودش را نشان میدهد. او در کوتاهترین مسیر و با کمترین کلمهها شما را از اشتباه درمیآورد و صحنهی درست را جلوی چشمتان به نمایش درمیآورد: بچهداری سخت و در عین حال بانمک و شیرین است، درست به همان میزان که ارتباط با شامپانزه سخت و در عین حال بانمک و شیرین است. دقیقاً به همین میزان، نمک و شکر و طنز بیشتری لازم نیست.
عنوان اصلی کتاب هم (Little Labors) حاوی مقداری نمک است که شاید در فارسی ضربالمثل «فلفل نبین چه ریزه» معادل بهتری برایش باشد، گرچه قطعاً نمیتوان چنین عنوانی روی کتاب گذاشت. عنوان اصلی شاید به تمام کارهایی اشاره داشته باشد که در نگاه اول «خردهکاری» به چشم میآیند: «پوشکها؛ عوض کردنشان. شیشههای شیر؛ شستنشان. قنداقها. حمامها. بیخوابی. خردهغذاهای بچه. همهی اینها وجود دارند اما همانقدر به چشم میآیند که وجود جریان برق در خانه.»
فکر میکنید متن داخل گیومهی بالا زیر چه عنوانی آمده است؟ «چیزهایی که به اشتباه میگویند بخش بزرگ بچهداریست.» باز هم غافلگیری! عنوان به راه خودش میرود و متن به راه خودش. اما ترکیب این دو خطای ذهن را اصلاح میکند. ذهنِ پیشداور ما منتظر است زیر این عنوان چه چیزهایی بخواند؟ احتمالاً وقت گذراندن با بچه، بازی کردن با او، غذای مجزا درست کردن و… در حالی که همهی اینها در کنار روزانه به طور میانگین شش بار پوشک و خدا میداند چند بار لباس عوض کردن و شستوشو بسیار شیرین و دلپذیر است. یا در کنار ضدعفونی کردن شیشههای شیر و شیردوش. ذهن به سمت سختی غذا دادن به بچه میرود در حالی که بخش سختتر ماجرا تمیزکاری بعد از خورده شدن هروعدهی غذا است.
هنر گالچن همین است: بدون اینکه خطای ذهن را توی صورتمان بزند، اشتباهمان را با نرمی و لبخند نشانمان میدهد. مثلاً ما زیر عنوان «بچههای بقیهی مردم» منتظر خواندن مطلبی هستیم با مضمون «مرغ همسایه غاز است»، اما گالچن خیلی راحت و در یک جمله مینویسد «مشاهده شده که هیچ جذابیتی ندارند.» و این به حق نزدیکتر است؛ چون درنهایت برای مادر، ویژگیها و مشکلات فرزند خودش آنقدر پررنگ و حتی منحصربهفردند که جای زیادی برای بچهی بقیهی مردم نمیماند؛ حالا غاز باشند یا مرغ یا حتی شترمرغ.
از عنوان کتاب میگفتم که حرف به اینجا رسید. میخواستم بگویم «کوچک و سخت» برای (Little Labors) جایگزینی زیادی جدی است. کتابی که گرچه حرفهای جدی میزند، خواندن و فهمش سخت نیست؛ حتی یک خط هم «ناله» ندارد و بهجایش با طنزی چندلایه و البته در کمال اختصار، حرفهای لازم را به گوشمان میرساند.
البته جذابیت کتاب به کوتاهی یا طنز بودنش محدود نمیشود. نویسنده در سراسر کتاب ارجاعات جالبی به ادبیات و سینما و فرهنگ ژاپن دارد. او به نویسندگان زن قرن بیستم در نقاط مختلف دنیا هم نگاهی میاندازد اما نکتهی جالب در تمام این رفتوبرگشتها برای من اعترافات صادقانه و البته سهمگین گالچن است. او جایی مینویسد «نمیتوانستم از وضعیت زنان نویسندهی معاصر سر در بیاورم و بهنظرم علتش این بود که برداشت اولیه و شخصیْ مانع رسیدن به درک عمیق میشود.» یا میگوید یکی از دلایل علاقهاش به رمان آخرین سامورایی هلن دِیوت این است که «باید کلی از بخش اصلی کتاب را بخوانی تا بفهمی راوی زن است و بعد کلی دیگر را بخوانی تا بفهمی راوی مادر است.» یا جایی دیگر، وقتی میگوید در طول عمرش بیشتر کتاب نویسندههای مرد را خوانده، اعتراف میکند که «شاید به خاطر اثبات خود یا تنفر از خود بود که کتابهای نویسندگان زن را نخوانده بودم.» و این اعتراف ادامه دارد تا جایی که میگوید «قبلاً دربارهی حسادت به مردها فکرکرده بودم… داشتن بچهی پنهانی اولین چیزی بود که واقعاً مایهی حسادتم شد.»
در حالی که گالچن میتوانست صداقت در اعترافات را همینجا تمام کند، کارت دیگری رو میکند و ریشهی ترجیح دادن مردها به زنها را درون خودش و حتی مادرش واکاوی میکند. بد نیست یادآوری کنم که همهی این حرفها و اعترافات در راستای موضوع اصلی کتاب یعنی «شیرِ کوهی» است، چرا که در نهایت، با آمدن شیرِکوهی هم گالچن و هم مادرش به شکلی طبیعی و البته بیسابقه عاشق یک «دختر» میشوند؛ دختری که گرچه دلیل زنده ماندنِ مادرش است، باعث نوع جدیدی از افسردگی در او هم میشود: «درست است که میگویند دلیل زنده ماندن آدم بچه است؛ اما چیزی که نمیگذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است.» و در این «راحت بمیرد» هزار بادهی ناخورده میبینم، چرا که مرگْ اختیاری نیست و وقتی حتی برای چیزی غیراختیاری نمیتوان راحت بود، قطعاً قطعاً قطعاً برای چیزهای اختیاری هم نمیتوان راحت بود. در واقع، نمیشود اختیار داشت. مثلاً خوابیدنْ اختیاری است اما آیا با حضور نوزاد میشود هر وقت بخواهیم بخوابیم؟ کتاب خواندن، آشپزی، بیرون رفتن، صحبت کردن، تماشای فیلم و حتی دستشویی رفتن، دوش گرفتن و حتیتر دست روی دست گذاشتن و مطلقاً هیچ کاری نکردن را هم به این فهرست اضافه کنید.
توصیفهای گالچن از شیرِکوهی هم خواندنیاند و یکی از جذابترینهایشان «آنات مذهبی بچه» است: «همانا مکرر درگیر جدال قاشق است، با آنکه همواره گودی قاشق به زمین رومیگرداند و هر چه در خود دارد، فرو میریزد ــمگر آنکه قاشق حامل ماست باشد که ماست به او اطمینانی پوچ بخشیده، چرا که تماماً فرو نمیریزد و فرو نریختنش او را میفریبدــ هنوز از پس بارها شکست از هر آنچه جز «ماست» دگرباره قاشق را با دیدگانی درخشان و شوقی بیپایان برمیگرداند.»
به نظرم کتاب گالچن کتابی دوستداشتنی است، نه چون صرفاً جذاب نوشته شده یا چون طنز است یا هر دلیل دیگر… کوچک و سخت دوستداشتنی است؛ نخست برای صمیمیتش و دوم برای همهی توضیحاتی که نداده است. برای سفیدخوانیاش و احترام گالچن به مخاطب و اینکه برعکسِ مطولنویسانِ شاید نامطمئن، روی هوش مخاطب اطمینان میکند و بهاختصار مینویسد. به نظرم میزان سفیدخوانی افراد هم با همدیگر متفاوت است؛ حتی تجربهی خوانشهای دوم و سوم متن با بار نخست هم متفاوت خواهد بود. هرکس به اندازهی تجربهی زیستهاش میتواند از این کتاب بهره بگیرد و این ویژگی کمیابی است.
نویسنده: مرضیه رافع