یکی از اساسیترین عناصر هر روایت داستانی یا غیرداستانی آغاز روایت است؛ نقطهی شروع مواجههی خواننده و متن که در شکلدهی به تجربهی خواندن نقش مهمی دارد. با این حال، به نظر میرسد که اهمیت آغاز روایت در نقدها و پژوهشها عموماً نادیده مانده است. متن حاضر ــ که بخشی از پیشگفتار کتاب آغاز روایتها است ــ پس از نگاهی گذرا به سیر تحوّل آغاز روایت در نمایشنامهها، رمانها، روایتهای مدرنیست و روایتهای پسامدرن، میان آغاز روایت و روایت آغاز ــنقطهی شروع تاریخچههای کشورها، ادیان، اقوام و خیلی از موجودیتهای اجتماعی دیگرــ پل میزند.
آغاز روایت یکی از اساسیترین عناصر هر روایتی، داستانی یا ناداستانی، عمومی یا شخصی، رسمی یا برانداز، است. با این حال اهمیت تام آغاز روایت از دیرباز نادیده انگاشته شده یا برداشت درستی از آن صورت نگرفته است و اخیراً تا حدودی به اهمیتش پی بردهاند. در حال حاضر فقط چند پژوهش به این موضوعِ بسیار غنی و البته بغرنج میپردازند. بعضی از پژوهشهای دیگر نیز کمکم دارند آغاز روایتها را آنطور که بایستهشان است تحلیلِ تاریخی، نظری و ایدئولوژیک میکنند.
اگر بدانیم آغاز روایت چه تأثیر شگرفی بر کنش خوانش دارد، این نادیدهانگاریِ منتقدانه و نظری عجیبتر هم به نظر میرسد. شکی نیست که آغاز روایتهای شاخص تا دههها در ذهن حتی خوانندگان غیرجدی هم میمانَد؛ شاهدش این آغازهای بهیادماندنی: «صغیروکبیر فرضشان بر این است که مرد مجردِ پول و پلهدار قاعدتاً زن میخواهد»؛ «اسماعیل صدایم کنید»؛ «خانوادههای خوشبخت همه مثل همدیگرند اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند»؛ «دیرزمانی زود به بستر میرفتم»؛ «خانم دالووی گفت که گل را خودش می خرد»؛ «من انسانی نامرئی هستم»؛ «لولیتا، چراغ زندگی من، آتش اندام جنسی من.» چنین فهرستی (که میتوانست همچنان ادامهدار باشد) شاهدی هستند بر تأثیر ذهنی و عاطفیِ خطوط آغازین پرطنین آثاری که تأثیر شگرفی بر ما میگذارند. یا حتی آثاری که دیگر از سکه افتادهاند: کامو بهسرعت دارد از متون اصیل کنار گذاشته میشود، اما نخستین کلمات رمان بیگانه همچنان طنینانداز است: «امروز مادرم مرد.»
آغاز روایت همواره بخشی از مباحث انتقادی بوده است، هرچند اغلب به شیوهای که پیچیدگیها و انشعابات این موضوع غنی و بغرنج را میپوشاند.
در تاریخ ادبیات، دو لحظهی کلیدی همچنان در آغاز روایتها میدرخشند: یکی بسته شدن نطفه، تولد و غسل تعمید نامیمون تریسترام شندی است که باعث میشود تا آخر عمر سرگردان بماند. این همراه میشود با بازنماییِ باقیِ قصه بی هیچ ترتیب زمانی مشخص، از جمله چندین اپیزود که از لحاظ زمانی جلوتر هستند و به همین خاطر احتمال پا گرفتن یک نقطهی آغاز مشخص و ثابت در قصه، یا فبیولا، را ضعیف میکند. این روایتگریِ پسرو همراستاست با جایگذاری نامعمول مطالب پیرامتنی در جایجای متن، مطالبی که معمولاً در پیشگفتار میآیند (جالبترینش این است که مقدمهی نویسنده وسط جلد سوم میآید!). این کارِ استرن بلافاصله الگویی وسوسهانگیز برای نویسندگانِ متعاقبی شد که میخواستند با ترتیب زمانی و آغاز روایت بازی کنند، از لرد بایرون و الکساندر پوشکین گرفته تا الستر گرِی.
نقطهی عطف دوم، مکث معروف پیش از اولین ضربهی قلمموی لیلی بریسکو در رمان به سوی فانوس دریایی است:
به سبب پریشانی از حضور آقای رمزی قلمموی اشتباهی را برداشته بود و سهپایه هم که با حالتی عصبی روی زمین نصب شده بود در زاویهی درستی قرار نداشت و حالا که ترتیب درست کار را داد و بدین وسیله چیزهای نامتناسب و نامربوطی را که حواسش را جای دیگری برده و سبب شده بودند چندوچون خود و چندوچون روابطش را با دیگران به یاد بیاورد زیر نگین آورد، با هر دو دستش قلممو را بلند کرد. قلممو در جذبهی دردناک اما هیجانانگیزی یک لحظه لرزلرزان در هوا بر جای ماند. از کجا شروع کند؟ منظور این بود که در کدام نقطه نخستین اثر را بگذارد؟ یک خط که روی بوم میکشید، او را در معرض خطرهای بیشمار و تصمیمهای فراوان و برگشتناپذیر قرار میداد. هر آنچه در عالَمِ نظر ساده مینمود در عالم عمل آناً پیچیده میشد… با اینهمه باید خطر میکرد؛ اثر میگذاشت. با احساس جسمانی عجیبی، آنچنان که گویی به پیش رانده میشد و در عین حال ناچار بود خود را پس بکشد، نخستین حرکت سریع و قاطع خود را انجام داد.
وولف اینجا اصلیترین مقتضیات روانشناختی و نگارشی آغاز کردن اثر هنری را به شیوایی توصیف میکند؛ به طرز کنجکاویبرانگیزانندهای، این توصیفات بههیچوجه با آغاز الهامشدهی روایت خودش در به سوی فانوس دریایی همخوان نیست (او بیستودو صفحهی اول را «بیوقفه و در کمتر از چهارده روز نوشت») و بیشتر با آغاز دشوار رمان خانم دالووی میخوانَد که نیازمند چندین بار پیشنویسی بود.
آغاز روایت در نمایشنامهها
نگاهی کوتاه به انواع آغازهایی که در تاریخ ادبیات به کار رفته میتواند روشنگر باشد. نمونههای برگرفته از نمایشنامه میتوانند گسترهی وسیع آغازهای ممکن را بهتر نشان بدهند: نمایشنامههای چخوف معمولاً به سادهترین و بیهیجانترین شکل ممکن شروع میشوند؛ بالعکس، در خطوط آغازین دوشسِ ملفی اثر وبستر، مخاطب مستقیم به میانهی قصه پرتاب میشود، جایی که شخصیت اصلی، بوزولا، روی صحنه میآید و ناباورانه فریاد میزند «بیرون رانده شده؟» برای فراهم کردن پیشدرآمد لازم ممکن است صحنهای کمابیش پرسروصدا خلق شود، درست مثل آغاز نمایشنامهی رقبا اثر شریدان که در آن یکی از شخصیتها از دیگری میخواهد توضیح بدهد که در شهر بَث چهکار میکند. چنین تفصیلهای مصنوعی شاید هجو شوند، همانطور که در گشایشِ بسیار مفصل و بیدلیل پیچیدهی سیمبلین اثر شکسپیر میبینیم. نمایشنامههای قاب مهمترین نمایشها را از زمان سِنِکا به اینسو عَرضه کردهاند؛ پس از تراژدیِ اسپانیایی اثر توماس کید، شخصیتهای قابکننده اغلب روی صحنه میماندند تا نمایشی را که دیالوگ خودشان معرفی یا خلق کرده تماشا کنند. آغازهای کاذب هم ممکن هستند، مثل کلفتها اثر ژنه یا چیز واقعی اثر استاپارد، که در آن اولین صحنهای که تماشاگر میبیند نمایشی از کار در میآید که شخصیتها بازیاش میکردهاند، و بعد در ادامه خودِ «واقعی»شان میشوند. در ابتدای نمایشنامهی حماقت تالی اثر لنفورد ویلسون، شخصیت اصلی وارد میشود، تماشاچی را خطاب قرار میدهد و اطلاعاتی مقدماتی دربارهی نمایش ارائه میکند. بعد از چند دقیقه مکث میکند، برمیگردد به اول و دوباره همان روایت را با کمی تغییر تکرار میکند، طوری که به نظر میرسد این تکرار به خاطر تماشاچیهایی است که کمی دیرتر به سالن تئاتر میآیند. در نمایشنامهی کام دل اثر کاریل چرچیل صحنهی آغازینِ مختصر بارها روی صحنه تکرار میشود، هر بار با کمی تغییر در پیشروی قصه.
نمایش تمهیدات پیرامتنی خاص خودش را دارد. این تمهیدها شامل خلاصهی شفاهی پیش از اجرا در نمایشهای رومی، پیشسخنهای اغلب مفصل در نمایشهای الیزابتی، پیشگفتارهای نمایشهای دوران سلطنت چارلز دوم و قرن هجدهم، نیایشها و پیشگفتارهای سانسکریت، و خطاب مستقیم مخاطب در آغاز نمایش باغ وحش شیشهای تنسی ویلیامز یا ساقیِ جک گلبر است. در تئاترهای عامهپسندتری که تماشاچیانِ کمحوصلهتری دارند، معمولاً همان آغاز نمایش به بازیگرِ ستاره صحنهای اختصاص میدهند تا مخاطب بداند بازیگری که بابت دیدنش پول پرداخته در سالن حضور دارد. نسخهی چاپیِ این نمایشنامهها شامل مطالب پیرامتنی بسیار بیشتری است که روی صحنه ارائه نمیشود، که شاخصترینشان پیشگفتارهای مفصل و راهنمای صحنههای بیپایان برنارد شاو است. نمایشهای معاصر و آوانگارد معمولاً حالتهای ارائهی تئاتری را دستکاری و پسوپیش میکنند.
آغاز روایت در رمانها
به همین ترتیب، نگاهی گذرا به استراتژیهای معمول آغاز روایت در طول دورههای درخشان تاریخ رماننویسی نیز میتواند روشنگر باشد. پیش از طلوع مدرنیسم، اکثر نویسندهها گشایش متنشان را با پُرگویی قاببندی میکردند تا مطمئن شوند صفحات اولیهی اثرشان حس آغاز متن را به خواننده میدهد. اگر هدف نویسنده یکپارچگی متن بود، باید آغاز متن طبیعی و روشن خودش را نشان میداد. نمونهی خصیصهنمای این مورد تام جونز اثر فیلدینگ است. در فصل اولِ این رمان نویسنده خواننده را خطاب قرار میدهد و به او انتظارات صحیح از روایتِ پیشِ رو را گوشزد میکند. فصل بعد شامل اطلاعاتِ پیشزمینهایِ مفصل دربارهی اسکوایر آلورتی و خواهرش، برژیت، است. تازه در فصل سوم است که رسیدن بچهی سرراهی، یا همان تام جونز، توصیف میشود. بعد در چند فصل بعدی جوانیِ تام جونز به تصویر کشیده میشود. تمام عناصر مربوط به سرآغاز قصه در اینجا به خواننده ارائه میشود، به جز حقایق کلیدیای که در پایان اثر برملا میشوند.
استراتژی محبوب نویسندگان واقعگرای قرن نوزدهم آغاز روایت از زاویهی دیدی کاملاً بیرونی بود که در آن تمام اختیارات دانای کل از او دریغ میشد؛ رمان در آستانهی فردا اثر تورگنیف اینطور آغاز میشود: «در یکی از روزهای گرم تابستان ۱۸۵۳ کنار رودخانهی موسکوا نزدیک آبادی کونتسوف، دو جوان زیر سایهی درخت زیرفونی روی سبزهها دراز کشیده بودند. اولی بلندقد و سیاهچرده بود و بینی نوکتیز و اندکی کج، پیشانی بلند و ظاهری بیستودوسهساله داشت.» در این رمانها اغلب همان ابتدا مکان مورد نظر با جزییات توصیف میشد، گویی از زبان کسی که تصادفاً در آن صحنه حضور داشته؛ رمان بازگشت بومی (۱۸۷۹) با فصلی دوازده پاراگرافی گشوده میشود که کاملاً مختص توصیف اگدون هیث است؛ فصل دوم اینطور آغاز میشود: «بر این شاهراه پیرمردی راه میپیمود. سرش چون کوهِ برفگرفته سفید بود.» سایر رمانهای قرننوزدهمی با توصیف سرراستتری از اولین شخصیت آغاز میشوند و در نتیجه خواننده را مستقیم وارد ماجرا میکنند: «صبحی دلانگیز در هنگامهی پایکوبی لندن، سرگرد آرتور پِندِنیس، طبق عادت، از سکونتگاهش بیرون آمد تا صبحانهاش را در کافهای مخصوص در خیابان پالمال صرف کند، کافهای که او مایهی افتخارش بود.» پِندِنیس اثر تاکِری با شخصیتپردازی مختصر این مرد، جامعهاش و موقعیتی که رخدادها در آن اتفاق خواهند افتاد آغاز میشود.
آغاز روایتهای مدرنیست
از سوی دیگر، متنهای مدرنیست معمولاً با شیرجه در سیر وقایعی آغاز میشوند که به نظر بلاتکلیف میآیند. ظاهراً اتفاق مهمی رخ نمیدهد؛ کشمکش خاصی نیز نشان داده نمیشود. مارسل در تختخوابش پهلوبهپهلو میشود، باک مولیگان بذلهگویی میکند و ریشش را میزند، خانم دالووی تصمیم میگیرد خودش گل بخرد، لینا گرو در جادهای خاکی قدم میزند؛ نمونهی بارز این گرایش در گشایشِ رمان مرد بیکفایت اثر موزیل نمود یافته است، همانطور که از عنوان فصل اول نیز بر میآید، «به طرز عجیبی چیزی از آن دستگیرتان نمیشود.» موقعیت اولین صفحه از رمان مدرنیست مطابق ضربآهنگ آشنای روزمره یا بیولوژیکی روز یا شب است: کمی بعد از طلوع خورشید، بعد از بیدار شدن، سر میز صبحانه (مثل اولیس، خانم دالووی، محاکمه و موجها)، یا دم غروب و خیلی وقتها پیش از خواب (مثل دل تاریکی، مرگ ویرجیل، و در جستوجوی زمان از دست رفته.) فاکنر در اینجا استثناست، چون ترجیح میداد رمانش را با بعدازظهر داغ و آرامِ میسیسیپی آغاز کند، جایی که همه چیز آرام حرکت میکند. همینطور که رمان مدرنیست پیش میرود، چیزی نمیگذرد که خوانندهی دقیق دلایل مضمونی، نمادین یا ساختاریِ گشایش بیتکاپو اما فریبدهندهی اثر را در مییابد؛ نخستین پاراگرافهای هر داستان مدرنیستی همواره حاوی معانی پنهان است. در عین حال، روایتهای مدرنیست بهندرت وانمود میکنند که از آغازِ قصه شروع شدهاند؛ به قول مِلبا کادیکین معمولاً «لبهی ناصافی» وجود دارد که ورای فبیولا و پیش از آن ادامه یافته است. در نتیجه، مهارت آغاز متن در مقابل مجموعهی بیپایان رخدادهایی قرار داده میشود که تا حدی برایشان محدودیت ایجاد میکند.
آغاز روایتهای پسامدرن
در مقابل، متنهای پسامدرن اغلب به شیوهای عریان یا پارادوکسیکال بر اولین بخشهای روایت تأکید میکنند. اولین کلمههای یا دو تا یا هیچ اثر ریموند فِدِرمن در بخشی پدیدار میشوند که عنوانش «این آغاز نیست» است. میتوان از بِکِت هم شاهدهای فراوانی آورد ــمثل «تولدْ مرگ او بود» از فسهی ۴ــ که کارکرد معمول آغاز روایت را به چالش میکشند. در دو پرنده در شنا اثر فلن اوبراین که جزو نخستین آثار پسامدرن به شمار میرود، راوی میگوید «با یک آغاز و یک پایان موافق نبودم. کتابِ خوب شاید سه آغاز کاملاً متفاوت و بههممربوط داشته باشد که فقط در پیشآگاهی نویسنده وجود دارند» و البته خودِ این رمان در واقع چهار آغاز دارد. رمان مواظب حرف زدنت باش (۲۰۰۲) اثر دنیل هندلر هم برای ادای احترام به «بتهوون، کسی که تنها اپرایش نه با یک، که با چهار پیشدرآمد شروع میشود» چهار آغاز دارد.
رمان آدا اثر نابوکوف با تلمیح و نقیضه آغاز میشود: «یکی از نویسندگان بزرگ روس در آغاز رمان معروفش میگوید “خانوادههای خوشبخت کموبیش با هم متفاوتاند؛ اما خانوادههای شوربخت همه شبیه هماند” (آنا آرکادییِویچ کارنینا، تبدّلیافته به انگلیسی توسط آر. جی. استونلور، مونت تابور، ۱۸۸۰). این گفته با قصهای که در ادامه میآید ارتباط ناچیزی دارد.» الستر گرِی در رمان لانارک تعدادی از استراتژیهای رمان شندی را دوباره به کار میبرد: این رمان با کتاب سوم آغاز میشود و در ادامه، یعنی صد صفحه بعد، پیشگفتار و کتاب اول میآید.
ایتالو کالوینو در اگر شبی از شبهای زمستان مسافری از آغاز رمان جلوتر نمیرود، کتابی که بیشترش از فصلهای آغازین رمانهای مختلف تشکیل شده است. راوی میگوید: «جاذبهی پراحساسی که در حالت ناب اولین جملهی اولین فصل بسیاری از داستانها وجود دارد بهزودی با ادامهی داستان از بین میرود: این عهد و پیمانی است که زمان خواندن به ما داده میشود و میتواند تمام امکانات رشد را به مخاطره بیندازد. میل دارم بتوانم کتابی بنویسم که همهاش فقط جملهی شروع باشد و تمام مدت همان نیروی اولیهاش را حفظ کند، انتظاری که فقط بر یک موضوع متمرکز نمیشود.»
دگرگونیِ استراتژیهای آغاز روایتها به طور کامل در ابتدای مقالهی «تصنیف به مثابه توضیح» اثر گرترود استاین نشان داده شده است: «هیچ تفاوتی در آغازها و میانهها و پایانها وجود ندارد، جز اینکه هر نسلی به چیز متفاوتی نگاه میکند.»
تحلیل آغاز روایت از دیرباز تا دوران مدرن
آغاز روایت همواره بخشی از مباحث انتقادی بوده است، هرچند اغلب به شیوهای که پیچیدگیها و انشعابات این موضوع غنی و بغرنج را میپوشاند. از دوران باستان دو گزارهی شاخص دربارهی این موضوع به یادگار مانده است. یکی گفتهی بسیار سادهی ارسطو در رسالهی بوطیقا که «آغاز چیزی است که خود بنا بر ضرورت علّی پسآیند چیزی نیست، اما به طور طبیعی چیزی از پس آن هست یا خواهد بود». بعدتر در بوطیقا، ارسطو میگوید پیچیدگی نمایش «متشکل است از آنچه بیرون از صحنه و پیش از آغاز سیر وقایعِ موصوف اتفاق میافتد، و بخشی از آن پیچیدگی متشکل است از آنچه روی صحنه رخ میدهد» از این گفته میتوان اینطور نتیجه گرفت که احرازِ نقطهی دقیق آغاز روایت شاید دشوارتر از چیزی باشد که خود ارسطو پیشتر گفته بود. گفتهی معروف دیگرِ عهد باستان، حکم هوراس به آغاز نقل از میانهی قصه، به جای آغاز صریح آن است؛ او با تصدیق هومر میگوید هومر ایلیاد را با خشم آشیل در نزدیکی پایان جنگ تروآ آغاز میکند، نه با تخمی که لیدا گذاشت (از ابتدای قصه) و هلن از آن پدید آمد. بدین ترتیب، تقابل بین آغاز قصه (فبیولا) و آغاز نقل آن (سیوژه) برای نخستین بار در نقد ادبی پدیدار میشود.
«میل دارم بتوانم کتابی بنویسم که همهاش فقط جملهی شروع باشد و تمام مدت همان نیروی اولیهاش را حفظ کند، انتظاری که فقط بر یک موضوع متمرکز نمیشود.»
سنتهای انتقادی کلاسیک دیگر چنین نظریاتی را تکمیل میکنند. در ناتیاشاسترا، بهاراتا شاعر سانسکریت چندین بیت را به مقدمات و پیشگفتارهای نمایشهای کلاسیک هندی، که در نمایشنامههایی مثل شاکونتالا اثر کالیداسا مشاهده میشوند، اختصاص میدهد. چنین گشایشِ بهتأخیرافتادهای به نمایشهای غربی هم راه پیدا کرد، البته پس از اینکه در آغاز سهگانهی فاوست اثر گوته (تقدیمنامه، پیشپرده در تئاتر، پیشگفتار در آسمان) به کار رفت. اگر بخواهیم رخدادهای قصه را در نظر بگیریم، بهاراتا آغاز روایت (prarambha) را بخشی از نمایشنامه میداند که کنجکاوی مخاطب در دستیابی به مقصود اصلی را بر میانگیزاند و در آغاز روایت است که نطفهی پیرنگ (bija) خلق و «کمکم پخش میشود»؛ این امر باعث خلق گشایش (mukha) میشود و منشأ چیزها، رخدادها و شور و هیجان فراوان نمایشنامه را فراهم میکند.
تا آخر قرن نوزدهم، پژوهشها دربارهی آغاز روایتها پایشان را فراتر از نظرات ارسطو نگذاشتند. کورنی در جستار «در باب سه وحدت» میگوید هرچند تراژدی فقط یک مجموعه رخداد را روی صحنه نشان میدهد و باید آغاز و میانه و پایان داشته باشد، اما «این سه بخش نهتنها سیر وقایعی منفک هستند… بلکه علاوه بر آن، هر کدام ممکن است حاوی چندین آغاز و میانه و پایان دیگری به همان ترتیب باشند». به عبارت دیگر، هر بخش ممکن است متنوعتر و خودبسندهتر از چیزی باشد که تا پیش از آن تصور میشد. جالب اینجاست که جان درایدن، کسی که عمیقاً تمایل داشت عناصر کاملاً ناهمگون را به کل واحدی پیوند بزند، همین ایده را در «جستاری در شعر دراماتیک» طور دیگری بیان میکند: «کورنی میگوید باید یک سیر وقایع باشد، یعنی یک سیر وقایع کامل که ذهن مخاطب را در آرامش کامل نگه دارد؛ اما این تحقق نمییابد مگر با چندین سیر وقایعِ ناکامل، که به آن رهنمون میشوند.»
سال ۱۸۶۳ گوستاو فرایتاگ همین موضوع را در کتاب تکنیک نمایش پی میگیرد. او پنج بخش برای هر نمایش قائل میشود: مقدمه، صعود، اوج، نزول و فاجعه. مقدمه تمام اطلاعات پیشزمینهای لازم برای فهم نمایشنامه را فراهم میکند: مکان و زمان سیر وقایع، مناسبات اجتماعی و فردی شخصیت اصلی و فضای کلی نمایش. او میگوید پیشگفتار کلاسیک، منفک از خودِ نمایش، مخاطرهآمیز است، چراکه «شاعری که آن را قطعهای جداگانه میداند ناگزیر است از توضیح مفصل آن» و تقسیم کردن آن به بخشهایی که خودشان باید «مقدمه، صعود، اوج متناسب و پایان» داشته باشند. فرایتاگ همچنین میگوید علیالقاعده مصلحت آن است که بلافاصله نقطهی مضمونیِ شاخصی، یک صحنهی تمامشده و گذاری کوتاه به اولین لحظهی سیر وقایع صعودی، را تعیین کرد.
اما شایسته است در آخرین نکته دربارهی این موضوع به هنری جیمز اشاره کنیم. او در مقدمهی رمان رودریک هادسون مینویسد: «در حقیقت، هیچ کجای دنیا روابط و مناسبات هیچ جا متوقف نمیشوند، مسئلهی حاد هنرمند از ازل این بوده که، با هندسهی خودش، دایرهای [محیط] بکشد که در آن به نظر برسد روابط و مناسبات رضایتمندانه تن به توقف میدهند». این نخستین برونریزیِ تفکر مدرن دربارهی دشواریِ تصنیفِ آغازهای مجابکننده و گیراست.
روایتِ آغاز
در پایان باید اشاره کرد که آغازها در بسیاری از متون غیرداستانی حتی مهمتر هم هستند. بیشترِ نهادها و همهی کشورها روایتی رسمی با نقطهی آغازی تعیینکننده دارند، و نقطهی آغاز و آنچه در بر میگیرد تأثیر بسزایی در تاریخچهای دارد که در ادامهاش میآید. معروف است که ادوارد سعید گفته وضعیت فلسطینیان به این دلیل به خطر افتاده که روایت مجابکنندهای دربارهی خاستگاه و ریشههایشان نداشتهاند. دین هم یکی دیگر از منابع عظیم روایتِ آغازهاست؛ در حقیقت این شاید یکی از کارکردهای اصلی هر دینی باشد که چنین روایتی را ارائه دهد. ظاهراً اینوئیتها از این قاعده مستثنا هستند، چون جامعهشان تنها جامعهای است که اسطورهی آفرینش ندارد. البته هندوها، با داشتن اسطورههای آفرینش متعدد (و اغلب ناهمساز) این کمداشت را جبران کردهاند. این فلسفهی نظام گیتی از گذشتههای دورتری میآید: مدت زمان مابین خلق برهما تا نابودی جهان ۴٬۳۲۰٬۰۰۰٬۰۰۰ سال است و این چرخهی خلقت و نابودی ۳۶٬۰۰۰ بار تکرار شده است.
روایت یهودی-مسیحی خلقت در «سِفر پیدایش» دو قصهی مختلف و ناهمساز را کنار هم میآورد: در باب اول، پیش از آنکه آدم و حوا در ششمین روز خلق شوند، پرندگان و حیوانات زمین در روزهای مختلفی خلق میشوند؛ در باب دوم، ابتدا آدم آفریده میشود، بعد پرندگان و حیوانات پدید میآیند، و در نهایت حوا از دندهی آدم خلق میشود. علاوه بر این روایت رسمیِ مغشوش، روایت غیررسمی دیگری نیز هست که شامل اپیزود خلقت «لیلیث» پیش از خلقت حواست. توجیه تبار و خاستگاه این زن ظاهراً برای مؤلفان کتاب مقدس مشکل عمدهای بوده است. سنتهای عرفانی و کابالا هم نسخههای دیگری تولید کردند، مثلاً «پدید آمدن آدم از گل به دست حوا.» علاوه بر آن، ریشهی بسیاری از قصههای کتاب مقدس در اسطورههای سومری است که سابقهاش به هزار سال پیش از آنها باز میگردد.
هر فرهنگی نیز آغازها را به شیوهای متفاوت تعریف میکند، بهخصوص وقتی آن آغازها شامل تصورات دیگری از مردمانشان باشند. در نتیجه، خودزندگینامههای بومیان آمریکایی اغلب با شرح حال اعضای پیشینِ خانواده آغاز میشوند، شرح حالی که بسیار فراتر از شجرهنامههای معمولِ زندگینامههای مدرن است. آنطور که هرتا دی. سوییت میگوید، یک بومیِ عضو قبیلهی یوکان قصهی زندگیاش را با تاریخ مردمش، اسطورهی خلقت مردمش، و شرح حال زندگی مادر و بستگان دیگرش آغاز میکند: «او حتی تا صفحهی ۵۲ خودزندگینامهاش هم به روز تولد خودش نمیرسد». به همین ترتیب، جرونیمو نیز خودزندگینامهاش را با روایت خلقت جهان آغاز میکند و بعد میرود سراغ روایت اساطیریِ خلقت مردمش. در پایان باید یادآور شویم که بد نیست استراتژیهای آغاز را از دیدگاه اجتماعی و ایدئولوژیک نیز بررسی کرد و در این راه از اهمیت فرهنگی و سیاسی قصههای خلقت رسمی یا پذیرفتهشده پرده برداشت.
نویسنده: برایان ریچاردسون
مترجم: نیما م. اشرفی
منبع: پیشگفتار کتاب آغاز روایتها
این مطلب پیشتر با عنوان «آغاز روایتها؛ داستانهای بهیادماندنی از کجا شروع میشوند؟» در وبسایت انتشارات اطراف منتشر شده و برای «بیکاغذ اطراف» از نو ویرایش و تنظیم شده است.