بی‌کاغذِ اطراف
روایت آدم‌ها و شهرهایشان, مجله‌ی ادبیات مستند

آخرین روزهای خیابان قصه‌خوانی پیشاور

 


خیابان قصه‌خوانی و بازار قصه‌گوهای پیشاور روزگاری قلبِ تپنده‌ی این شهر تاریخی بود؛ خیابانی که محلی‌ها و مسافران در قهوه‌خانه‌هایش جمع می‌شدند و قصه‌هایشان را برای هم می‌گفتند. این مطلب بی‌کاغذ اطراف روایتِ پرسه‌ای است در این خیابان قدیمی که حالا انگار دیگر آخرین روزهای عمرش را می‌گذراند.

چای فروشی کوچک و رنگ‌پریده‌‌ای که بین مردم پیشاور به قهوه‌خانه‌ی زمین‌دار معروف است به خیابان قصه‌‌خوانی و بازار قصه‌گوهای پیشاور مشرف است. مغازه تقریباً سر خیابان قصه‌خوانی واقع شده و باید از پلکانی تاریک بگذری تا به آن برسی. زیر سقفی کوتاه، مشتریان وفادار روی چهارپایه‌های سیاه و دودزده می‌نشینند و در فنجان‌های کوچک چای سبز پیشاوری یا به قول خودشان قهوه می‌نوشند.

چای سبز پیشاوری یادگار سالیان گذشته است که پیشاور شهر تجاری مهمی در هندوستان و آسیای میانه بود. خیابان قصه‌خوانی، خیابان قدیمی و اصلی شهر، را به‌خاطر قهوه‌خانه‌هایی که پاتوق مردم پیشاور بوده‌اند چنین نامیده‌اند. تاجران و مسافران خسته عصرها در این قهوه‌خانه‌ها دور هم جمع می‌شدند تا قصه‌های عشق و جنگ و سفرهای سخت به سرزمین‌های دوردست را حین نوشیدن فنجان‌های بی‌پایان چای سبز معطر برای همدیگر تعریف کنند؛ کاری که به آن قهوه‌خوانی یا قصه‌گویی می‌گفتند. گاهی هم قصه‌گوهای حرفه‌ای معرکه می‌گرفتند و مسافران را با افسانه‌های بلند ماجراجویی مجذوب خود می‌کردند.

آن روزها خیابان قصه‌خوانی و بازارش نقش اردوگاه را برای کاروان‌های تجاری بازرگانان مسافر از آسیای میانه، هند و افغانستان بازی می‌کرد. به دلیل رفت‌وآمد مداوم مسافران و سوداگرانی از مکان‌های دور مثل سمرقند، کابل و دهلی کسب‌و‌کار مهمانسراهای پیشاور سکه بود.

برای مردم محلی، خیابان قصه‌خوانی و بازارش هنوز هم جایی برای گردهمایی، گفت‌وگو درباره‌ی اخبار و نوشیدن چای سبز محبوب‌شان است. اما بازار قصه‌گوها دیگر مثل قبل نیست. نیروهای طالبان همچنان گهگاه در پیشاور عملیات تروریستی انجام می‌دهند و در سال‌های اخیر هم چندین بمب‌گذاری در خیابان قصه‌خوانی و بازار قصه‌گوها به قیمت جان تعداد زیادی غیرنظامی تمام شده است.

خیابان قصه‌خوانی از دروازه‌ی قوسی کابُلی آغاز می‌شود، یکی از شانزده دروازه‌ی شهر قدیمی که روزگاری مسافران را به سرزمین‌های ممنوعه‌ی افغانستان و فراتر از آن سوق می‌داد. با ده دقیقه پیاده‌روی می‌توانی تمام طول خیابان قصه‌خوانی را که همیشه پر از مردم، ریکشاهای پرسروصدا و اتوموبیل‌ است طی کنی. انتهای شرقی خیابان به یک دوراهی ختم می‌شود: سمت راستی شما را به کوچه‌های هزارتوی محله‌های قدیمی شهر می‌برد و سمت چپی به بازار یا خیابان مسگرها. از بازار مسگرها هم خیابان‌های باریک و شلوغ به میدان مرکزی شهر به نام چوک یادگار (میدان یادبود) ختم می‌شوند.

در آوریل 1930 نیروهای انگلیسی در بازار قصه‌گوها به معترضان تیراندازی کردند و صدها نفر را کشتند، به همین دلیل، اواسط خیابان، بنای یادبود قوسی‌ای از سنگ مرمر سفید برای گرامی‌داشت یاد و خاطره‌ی کشته‌شدگان این قتل عام ساخته‌اند.

هر دو طرف خیابان قصه‌خوانی ردیفِ مغازه‌هایی را می‌بینی که ادویه، پارچه، میوه‌ی خشک، شیرینی و فالوده می‌فروشند. بوی خوش ادویه‌جات، کباب و مرغ کراهیِ دستفروش‌های کنار خیابان هم مدام در هوا پیچیده است.

چای سبزی که در قهوه‌خانه‌های خیابان قصه‌خوانی سرو می‌شود از قرن‌ها پیش، نوشیدنی ملی پشتون‌ها بوده است. گرچه قهوه‌خانه یکی از عناصر اساسی همه‌ی بازارهای پیشاور است اما با خیابان قصه‌خوانی پیوندی ناگسستنی دارد. ابراهیم ضیا، مورخ و نویسنده‌ی محلی‌ای که چند کتاب درباره‌ی پیشاور نوشته، می‌گوید در دهه‌ها‌ی 1960 و 1970 خیابان قصه‌خوانی و بازار قصه‌گوها در واقع مرکز زندگی فرهنگی پیشاور بوده و قهوه‌خانه‌ها جایی برای ملاقات محلی‌ها. مردم عصرها به این قهوه‌خانه‌ها سرازیر می‌شده‌اند و تا دیروقت مشغول صحبت و رد و بدل کردن شایعات و غیبت کردن بوده‌اند. ضیا می‌گوید قدمت چای سبز پیشاور به دوران باستان برمی‌گردد، مدت‌ها قبل از آن‌که مبلغان انگلیسی چای سیاه را معرفی کنند.

در مورد منشأ چای سبز پیشاور اطلاعات زیادی در دست نیست، تا حدی به این دلیل که پیشاور مدت‌ها نقطه‌ی تلاقی مسیرهای رفت‌وآمد مسافران و ارتش‌ها بین هند و آسیای میانه بوده است. بسیاری از آداب و رسوم فرهنگی و آشپزی این منطقه یادگار مهمانان کاروانسراها و ارتش‌های متجاوزی‌اند که زمانی سر از این شهر درآورده‌اند. موقعیت جغرافیایی پیشاور آن را به یکی از دروازه‌های مهم تجارت در آسیای مرکزی تبدیل کرده بود و تاجران ابریشم خام، زعفران، میوه، نیل، شکر، چای، نخ طلا و نقره، توری و شال کشمیری مدام به این شهر سفر می‌کردند.

محلی‌ها می‌گویند کسب‌و‌کار قهوه‌خانه‌های خیابان قصه‌خوانی از رونق افتاده و روزهای طلایی‌شان به پایان رسیده است. از هشت قهوه‌خانه‌ای که زمانی در این خیابان بودند حالا فقط دو مغازه باقی مانده است. ابراهیم ضیا، که چاپخانه‌ای هم در کوچه‌ی مجاور خیابان قصه‌خوانی دارد، از تغییر سرنوشت این خیابان ناراحت است و می‌گوید در دهه‌‌های 1960 و 1970، گرچه وسایل نقلیه کم بودند و بیشتر مردم از دوچرخه و درشکه استفاده می‌کردند، این‌جا اوضاع بسیار خوبی داشت، ازدحام کمتر بود و همه‌‌جا تمیز و مرتب بود.

قهوه‌خانه‌ها در تمام طول شب باز بودند. آن سال‌ها همزمان با غروب خورشید، دروازه‌های شهر بسته می‌شدند و مسافران مجبور بودند منتظر بمانند تا دروازه‌ها با اذان صبح باز شوند. قصه‌گوهای خیابان قصه‌خوانی هم در جمع‌های شبانه‌ی همین مسافران قصه‌هایشان را می‌گفتند. اما بعدتر، جنگ‌های منطقه، مخصوصاً جنگ افغانستان و موج حمله‌های تروریستی، خیابان قصه‌خوانی را از رونق انداخت. حالا دیگر به نظر می‌رسد چیز زیادی تا پایان عمر خیابان قصه‌خوانی و بازار قصه‌گوها نمانده است؛ خیابانی که انگار قرار است مثل خیلی از قصه‌های فراموش‌شده در شلوغی‌های تاریخ گم شود.

 

 

نویسنده: منظور علی

ترجمه و تلخیص: ‌امین شیرپور

منبع: Roads and Kingdoms

مطالب مرتبط

من شیر بودم! | روایتی از تعزیه عاشورا

مکرمه شوشتری
5 ماه قبل

پیرمرد خواب شیرها را می‌دید

نفیسه مرشدزاده
5 سال قبل

شرح یک مرگ عادی | روایتی از احتضار و مرگ و محرم

فاطمه نقوی
4 ماه قبل
خروج از نسخه موبایل