بی‌کاغذِ اطراف
بلاگ, قصه‌گویی و حوزه‌های مختلف, مدرسه‌ی روایت

هوش روایی چیست و چه نقشی در زندگی ما دارد؟ ‏


هوش روایی از آن اصطلاحاتی است که این روزها زیاد می‌شنویم. ایده‌ی اساسی هوش روایی این است که انسان از زمان تولد در معرض داده‌ها و اطلاعاتی قرار می‌گیرد که در قالب قصه ریخته شده‌اند. این تجربه‌ی تکرارشونده مغزِ انسان را برمی‌انگیزد تا مسیرهایی عصبی برقرار و تقویت کند که باعث می‌شوند انسان همه‌ی داده‌ها و اطلاعات دریافتی را از دریچه‌ی قصه پردازش کند. این مطلب بی‌کاغذ اطراف مقدمه‌ای است برای آشنایی بیشتر با مفهوم هوش روایی. 


هوش روایی مفهوم نسبتاً جدیدی است که پژوهشگران مختلفی، از مهندسان گرفته تا متخصصان علوم انسانی و روان‌شناسان، را گرد هم آورده و نیروی محرک پژوهش‌های میان‌رشته‌ای فراوانی شده است. اما این مفهوم دقیقاً چه معنایی دارد و چه کمکی به ما می‌کند؟ اگر درباره‌ی مفاهیمی مثل بهره‌ی هوشی یا هوش عاطفی مطالعه کرده باشید، حتماً می‌دانید که شیوه‌ی کار این هوش‌ها در اصل یکسان است. همه‌ی انواع هوش‌ها بر شکلی از توانایی تشخیص الگو تکیه دارند.

هر بار که مغز انسان با داده‌ها و اطلاعات جدید (مانند صدا، تصویر یا بو) روبه‌رو می‌شود، به دنبال الگو می‌گردد. مثلاً مغز می‌خواهد در جریان عبور و مرور اتومبیل‌ها، آب‌وهوا، بازی‌ها، آشپزی، باغبانی، ساختار ترانه‌ها و غیره الگویی بیابد. وقتی مغز الگویی (مثل ابرهای سیاه کم‌ارتفاع در افق) پیدا می‌کند، می‌کوشد آن را با الگوهایی که پیش‌تر تجربه کرده مطابقت دهد («هوم! انگار می‌خواهد ببارد!»). هرچه مغزتان در یافتن و مطابقت دادن الگوهای موجود در حوزه‌ا‌ی خاص (از قبیل ریاضیات، زبان یا ورزش هاکی) قوی‌تر شود، در آن حوزه «ماهرتر» خواهید شد.

خبر خوب این‌که مهارت تشخیص الگو شکلی از مهارت حل مسئله است که همه می‌توانند در طول زندگی با تمرین تقویتش کنند. در واقع، ما هر روز این کار را می‌کنیم، چون بخش بزرگی از رفتارها و کنش‌های روزانه‌ی ما بر مهارت تشخیص الگو تکیه دارد. رانندگی یکی از بهترین نمونه‌ها است. وقتی اولین بار پشت فرمان اتومبیل می‌نشینید، باید کاملاً مراقب باشید و در هر موقعیتی آگاهانه فکر کنید که حالا چه باید بکنید. هرچه در رانندگی بهتر و ماهر‌تر می‌شوید، توانایی‌تان برای تصمیم‌گیریِ ناخودآگاه و خودکار بیشتر می‌شود. مغز انسان می‌تواند داده‌ها و اطلاعات دریافتی را با الگوهایی که در حافظه ثبت کرده مقایسه کند و ظرف چند نانوثانیه تصمیم بگیرد. کنش‌هایی مانند پیچیدن به چپ، توقف فوری و جابه‌جایی بین خطوط بدل به رفتارهایی می‌شوند که انگار نیازی به فعالیت مغز ندارند. اگر کارهای روزانه‌تان را در نظر بیاورید، می‌توانید فعالیت‌های گوناگون دیگری را بیابید که به استفاده از الگوها و مهارت ذاتی انسان برای تصمیم‌گیری و انجام عمل تکیه دارند.

هوش روایی هم کارکردی مشابه دارد. ایده‌ی اساسی هوش روایی این است که انسان از زمان تولد در معرض داده‌ها و اطلاعاتی قرار می‌گیرد که در قالب قصه ریخته شده‌اند. این تجربه‌ی تکرارشونده مغزِ انسان را برمی‌انگیزد تا مسیرهایی عصبی برقرار و تقویت کند که باعث می‌شوند انسان همه‌ی داده‌ها و اطلاعات دریافتی را از دریچه‌ی قصه پردازش کند. به بیان دیگر، انسان از همان سنین خردسالی می‌آموزد که معنای جهان را از طریق سازماندهی افکارش در قالب الگوهای داستانی درک کند. الگوهایی که حکم «اجزای قصه» را دارند و با مسئله‌ها و سفرهای اکتشافی و گره‌گشایی‌ها تکمیل می‌شوند.

اما هوش روایی چگونه می‌تواند کمک‌مان کند تا گره از مسائل باز کنیم و دست به نوآوری بزنیم؟

هر بار که مسئله‌ای را حل می‌کنید، مغزتان تجربه‌ی حل آن مسئله را به شکل «بسته»‌ای داستانی در حافظه‌ی شما بایگانی می‌کند. این بسته‌ها نوعی پایگاه داده یا کتابخانه‌ی داستانی تشکیل می‌دهند که فقط از آنِ شما است؛ کتابخانه‌ای که از روز تولد تا مرگ به بسط و توسعه‌ی آن مشغولید.

همین ‌طور که به این کتابخانه قصه‌های جدید اضافه می‌کنید، ذهن‌تان این قصه‌ها را ذیل مقوله‌هایی قرار می‌دهد که برای شما معنادارند؛ این فرایند تا حد زیادی به استفاده از هشتگ در شبکه‌های اجتماعی برای جداسازی و دسته‌بندی محتوا شبیه است. مثلاً ممکن است دسته‌بندی‌هایی برای قصه‌ها و ماجراهای مربوط به #مدرسه و #کار و #فوتبال داشته باشید. این دسته‌بندی برای شخصی دیگر می‌تواند به صورت #غواصی و #نقاشی و #کدنویسی باشد. پایگاه داده‌ی داستانی شما دربرگیرنده‌ی تجربه‌های زیسته‌ی خودتان و تجربه‌های دیگری است که از زبان دیگران می‌شنوید یا به واسطه‌ی آنان کسب می‌کنید.

وقتی در موقعیتی جدید قرار می‌گیرید و با وضعیتی غیرمنتظره مواجه می‌شوید، هوش روایی‌تان وارد عمل می‌شود. «مغز عزیز، مشکلی پیش آمده». هوش روایی وضعیت را تحلیل می‌کند و از خودش می‌پرسد «آیا قبلاً مشکلی مانند این داشته‌ام؟» مغز برای پاسخ به این پرسش در پایگاه داده‌ای که در حافظه انبار شده، دنبال تجربه‌های مشابه می‌گردد. به عبارت دقیق‌تر، مغز دنبال مشکلی همسان می‌گردد که همین الگو را داشته باشد. اگر مغز نمونه‌ای مشابه پیدا کند، آن وقت تجربه‌ی مرتبط با آن را فرا می‌خواند و بر اساس آن راهکاری پیش پایتان می‌گذارد تا از عهده‌ی مسئله بر بیایید.

اگر مغز الگویی انطباق‌پذیر پیدا نکند، از شما می‌خواهد به سفری اکتشافی بروید و دنبال راهی برای حل این مشکل جدید بگردید. پس از آن‌که فرایند جست‌وجو را به پایان رساندید و مشکل را برطرف کردید، مغزتان همه چیز را در قالب یک بسته‌ی داستانی جدید در پایگاه داده‌ی حافظه ذخیره می‌کند.

توانایی مسئله‌جویی و الگویابی و راه‌‌‌حل‌سازی همان چیزی است که پدیده‌ی هوش روایی را تا این حد جذاب می‌کند. این توانایی سامانه‌ی ذاتی و پیشرفته‌ای است که با تکیه بر راه‌حل‌هایی که به واسطه‌ی تجربه‌های زیسته و زندگی واقعی به دست آمده، برای مسائل و مشکلات دنیای واقعی چاره‌جویی می‌کند.

بیایید به کمک یک مثال با سازوکار این سامانه بیشتر آشنا شویم. فرض کنید در منطقه‌ی شمال‌غرب اقیانوس آرام با قایق مشغول سفرید و باید زیر باران، آتشی روشن کنید. مغز شما در برخورد با این مسئله خواهد کوشید تا در پایگاه داده‌ی تجربه‌ها قصه‌ای پیدا کند که در آن این کار را انجام داده باشید. اگر چنین قصه‌ای پیدا شود، مغزتان اطلاعات مرتبط با آن را فرا می‌خواند و می‌گوید چه‌کار کنید. در نتیجه آتش را روشن می‌کنید و مسئله حل می‌شود. هر چیز تازه‌ای هم که در این موقعیت خاص طی فرایند روشن کردن آتش زیر باران یاد بگیرید، در پایگاه داده‌ی کنونی و در بخش #آتش_زیر_باران بایگانی خواهد شد.

اما اگر مغز نتواند دسته‌ای با عنوان #آتش_زیر_باران در پایگاه داده‌ی حافظه پیدا کند، هشدار می‌دهد که «مشکل کاملاً جدیدی پیش آمده!» در مرحله‌ی بعدی، مغز دنبال الگویی داستانی می‌گردد که مسئله‌ی آن تا جای ممکن با مشکل پیش رو شباهت داشته باشد.

مغز همزمان با این‌که در پایگاه داده‌ی حافظه الگوهای همانند را جست‌وجو می‌کند، معلوماتی را از این‌جا و آن‌جا و از میان دسته‌بندی‌هایی با الگوی مشابه ــ‌یا متفاوت‌ــ بیرون می‌کشد. شاید هرگز زیر باران، آتش روشن نکرده باشید، اما خاطره‌ای از دوست‌تان در دوره‌ی دبیرستان یادتان مانده باشد که یک بار یک بسته پفک را آتش زد. چون این قضیه در پایگاه داده‌ی ذهنی‌تان ذیل داستان‌های مربوط به #آتش دسته‌بندی شده، هوش روایی‌تان آن را بازیابی می‌کند و توجه شما را به آن جلب می‌کند. بعد با خودتان فکر می‌کنید «اتفاقاً الآن توی کوله‌پشتی‌ام پفک دارم. شاید بتوانم با آن آتش روشن کنم.»

هوش روایی درست به همین شیوه باعث نوآوری و خلاقیت می‌شود. مغز از الگوها کمک می‌گیرد تا در پایگاه ‌داده‌های داستانی‌، معلومات مرتبط با موقعیت را از دسته‌بندی‌های مختلف بیرون بکشد؛ معلوماتی که ممکن است در حل و فصل مشکل جدید به کار بیایند. سپس، مغز این معلومات را تحلیل می‌کند تا درباره‌ی تجربه‌های قبلی به نگرشی کلی برسد. هوش روایی از این نگرش‌های جدید استفاده می‌کند تا ایده‌های جدید خلق کند، مثل ایده‌هایی که ممکن است برای ایجاد آتش در زیر باران مفید باشند. وقتی هم که سرانجام موفق می‌شوید و با یک بسته پفک زیر باران آتش روشن می‌کنید، مغز این تجربه و راه حل جدید را در پایگاه داده‌ی حافظه و در دسته‌ای با عنوان #آتش_زیر_باران ذخیره خواهد کرد.


مترجم: حسین رحمانی

منبع: این مطلب بخشی از کتاب طراحی قصه: روش‌هایی خلاقانه برای نوآوری نوشته‌ی دنیس ویترز است که ترجمه‌ی آن به‌زودی در نشر اطراف منتشر خواهد شد.

مطالب مرتبط

بهش نمی‌آمد اسمش زورآباد باشد | روایتی از کتاب «رهیده»‏

روح‌الله حسینی
1 سال قبل

افتاد یا هُلش دادند؟ | وقتی یک شکاک به فوتبال یاد می‌گیرد عاشقش باشد

کیوان سررشته
2 سال قبل

روایت و معماری | از سازه تا قصه‏

صبا مدنی
3 سال قبل
خروج از نسخه موبایل