ایتالو کالوینو نویسندهی بزرگی است، از آن نویسندههایی که خیال میکنیم صبح بیدار میشدهاند و یکراست مینشستهاند پشت میز کار و شاهکار خلق میکردهاند. هر چه باشد، نویسندههای بزرگ کارشان را خوب بلدند. اما به نظر میرسد نوشتن برای هیچکس مثل آب خوردن نیست. نویسندههای بزرگ هم مثل خیلی از ما تصمیم میگیرند صبح اول وقت بنشینند و ده دوازده ساعت یکبند بنویسند و شب که شد راضی و خشنود بروند دنبال زندگیشان، اما در زندگی واقعی خیلی کم پیش میآید که نویسندهای چنین روزی داشته باشد. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از ایتالو کالوینو دربارهی همین کلنجار رفتن با روزها برای نوشتن.
هر روز صبح به خودم میگویم از امروزم باید حداکثر استفاده را ببرم؛ بعد اتفاقی میافتد که نمیگذارد به نوشتن برسم. امروز… خب امروز چهکار دارم؟ آها بله، قرار است برای مصاحبه بیایند. متأسفانه رمانم حتی یک قدم هم جلو نمیرود. همیشه همینطور است. هر روز صبح میدانم که کلِ آن روزم را هدر میدهم. همیشه کاری برای انجام هست: رفتن به بانک، دفتر پست، پرداخت قبضها و… همیشه باید با گیرودار بروکراتیک سروکله بزنم. وقتی بیرون میروم کارهای محولهای مثل خرید روزانه هم دارم: خرید نان، گوشت یا میوه. اول از همه روزنامه میخرم. روزنامه را که میخری، به محض اینکه پایت به خانه میرسد، میروی سراغ خواندنش. هر روز به خودم میگویم خواندن روزنامه وقت تلف کردن است، اما باز… نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. مثل مخدر است. خلاصه اینکه تازه بعدازظهر مینشینم پشت میزم که آنهم زیر انبوهی نامه که نمیدانم چند وقت است منتظر پاسخ هستند پنهان شده. این هم یکی دیگر از موانعی که باید ازش عبور کنم.
در نهایت مینشینم به نوشتن که تازه مسئلهی اصلی خودش را نشان میدهد. اگر بخواهم چیزی را از صفر بنویسم، سختترین لحظهاش همین شروع است، اما حتی اگر بخواهم دنبالهی چیزی را بنویسم که روز قبل شروعش کردهام، باز هم همیشه به بنبستی میخورم که آن را هم باید حل کنم. اواسط شب که میشود بالاخره کمکم جملاتم را مینویسم، اصلاحشان میکنم، چند جایشان را پاک میکنم، عبارات فرعی لابهلایشان میچینم و بازنویسیاش میکنم. دقیقاً همان لحظه معمولاً تلفن یا زنگِ در به صدا در میآید و دوست، مترجم یا مصاحبهکنندهای سروکلهاش پیدا میشود. صحبت از مصاحبه شد… امشب… مصاحبهکنندهها… نمیدانم فرصت میکنم برای مصاحبه آماده بشوم یا نه. شاید بد نبود بداهه حرف میزدم اما به نظرم برای آنکه مصاحبه بداهه به نظر برسد، باید از قبل آماده بود. خیلی کم پیش میآید مصاحبهکننده سؤالی بکند که برایت تازگی داشته باشد. بارها مصاحبه کردهام و به این نتیجه رسیدهام که سؤالها همیشه مثل هم هستند. همیشه میتوانم همان جوابهای تکراری را بدهم. اما به نظرم باید جوابهایم را تغییر بدهم چون با هر مصاحبهای چیزی تغییر کرده، درون خودم یا در دنیا. جوابی که دفعهی اول درست بوده شاید دفعهی بعد درست نباشد. همین میتواند دستمایهی نوشتن یک کتاب باشد. به من فهرست سؤالها را دادهاند، همان سؤالهای تکراری؛ هر فصل از آن کتاب کذایی میتواند حاوی جوابهایی باشد که هر بار میدهم. تفاوت فصلها در جوابهایی است که هر بار میدهم. این تفاوتها میتواند خط سیر قصه باشد، قصهای که شخصیت اصلی آن را زندگی میکند. شاید اینطوری حقیقتی را دربارهی خودم کشف کنم.
اما باید بروم خانه؛ مصاحبهکنندهها کمکم از راه میرسند.
خدا به دادم برسد!
– ایتالو کالوینو
مترجم: نیما م. اشرفی
منبع: پاریس ریویو، پاییز ۱۹۹۲، شمارهی ۱۲۴