بارتلبی محرر، داستانی از والاستریت کوتاهترین داستان هرمان ملویل (1891-1819)، نویسندۀ آمریکایی، است که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میلادی نوشته شد. ملویل این داستان را ابتدا به صورت بینام در دو شمارۀ مجلۀ پاتنام چاپ کرد و چند سال بعد، نسخۀ کامل آن را با نام خود به انتشار رساند. این روایت کوتاه و عجیب با چند جستار مهم فلسفی همراه شده. در این یادداشت با کمک گرفتن از آن جستارها و بهخصوص تفسیر ژیل دلوز (1995-1925)، فیلسوف فرانسوی، در جهان زایش و بازآفرینی زبان و جنونآمیزی آن گردشی کوتاه میکنیم.
داستان کوتاه بارتلبی محرر با روایتی ساده و ضرباهنگی کند از یک زندگی روزمره و ملالآور کارمندی در دفتر ثبت اسناد رسمی شروع میشود. این روایت چنان بیاهمیت مینماید که راوی – در نقش سردفتردار – خود نیز به آن اذعان دارد و طرح چنین روایتی را از آن نظر که خالی از هر گونه اوج و فرود داستانی است، عجیب میداند.
محیطی مملو از رخوت با کارمندانی که در سیطرۀ نظام بوروکراتیک به دفعات کارهای از پیش تعیینشدهای را انجام میدهند و صد البته کوشش و جهدی درخور نمیکنند و به همان حداقلها و گاه کمتر و به اندازۀ هیچ رضایت میدهند. شکایت از انبوه کارهای تلنبارشده راوی را بر آن میدارد تا کارمند جدیدی را – به کنایه بخوانید – برای امر خطیر استنساخ و نمونهخوانی متون حقوقی استخدام کند؛ آنچه به آن ورود یک نیروی تازهنفس میگوییم. در واقع، نقطۀ اوج داستان که در خود هیچ اوج و کنشی ندارد از همین جا آغاز میشود.
بارتلبی وارد میشود
«بارتلبی محرر» تنها معرفی جامع و کاملی از این کارمند تازهوارد است. کسی که کارش را بهدرستی انجام میدهد؛ ساکت و منظم است و رئیس و سرپرست خود را – در قالب استعارۀ پدر – خشنود میکند. بارتلبی، این مرد منزوی تکیده و پریدهرنگ در بطن یک متن به ذات کمیک ظاهر میشود؛ متنی که به قول ژیل دلوز به طور خشونتباری کمیک است و همیشه به امر عینی و تحتاللفظی اشاره دارد.
بارتلبی که در سراسر داستان «هیچکس» نیست، زمانی برای اشخاص داستان، برای ما خوانندگان که از ابتدا متحیر چنین روایتی هستیم، یک بار و تا ابد به فعلیت میرسد؛ وقتی در برابر درخواست رئیس برای ادامۀ کارها یا تغییر در وظایفش یک جملۀ ترجیعبندی و فقط همین ترجیعبندی را تکرار میکند: «ترجیح میدهم که نکنم» (I would prefer not to)؛ جملهای عاری از احساس، سرد و خشک، رسمی و کارمندی که در وضعیت نامعمولی به کار میرود.
بله، بارتلبی به جای هر جملۀ متداول و دهها جایگزین معنایی و دستوری دیگر – که بلافاصله به ذهن خواننده نیز متبادر میشود تا از خلال آن عبارات و جملات جایگزین بکوشد معنای آنچه را بارتلبی میگوید یا آنچه را که قصد دارد بگوید، درک کند – فقط همین را میگوید که او ترجیح میدهد نکند. ژیل دلوز این جمله را یک «فرمول غیرگراماتیکی» مینامد که به زبان ساده میشود فرمولی که جملات بر اساس الگوهای دستوری یا گراماتیکی ساخته نمیشوند؛ بیانی که در حد فاصل مجموعهای از عبارات صحیح به کار میرود.
در تمام طول این داستان که بیشتر به شرح گزارشی عجیب میماند، بارتلبی بر محور همین فرمول یا بیان میگردد و جنون و سرگشتگی مستتر در آن را به اطرافش منتقل میکند. بیایید این جمله را همچون یک فرمول شیمیایی در نظر بگیریم با این تفاوت که در هیچیک از اتمها یا مولکولهایش – اینجا کلمات – تغییر، کنش و واکنشی رخ نمیدهد اما به طرز سرسامآوری این جملۀ جنونآمیزِ پیوسته جاری تکثیر میشود.
راهی برای رهایی نیست
سردفتردار، کارمندان، پلیس، زندانبان و ما میخواستیم بارتلبی چیزی را نفی کند یا ارادهای را بطلبد اما در کلام او، در کلمات بیروح و بیجانش هیچ سلب و ایجابی نیست. او نمیگوید چه چیز را نمیخواهد، چه قصدی دارد یا ندارد؛ به جای این کار به کار دیگری مشغول میشود یا هر چه، فرمول او فقط «ترجیح میدهد که نکند» است. او ترجیح دیگری را هم پیش نمیکشد. محرر فقط در ناممکن بودن رونویسی و استنساخ اسناد، یا در پاسخ به هر عمل دیگری، صراحت نشان میدهد. به همین خاطر، ژیل دلوز فرمول بارتلبی را فرمولی ویرانکننده میداند.
به نظر میرسد که بقای بارتلبی در بیان این کلمات است. او چون نمیگوید نه و چون نمیگوید آری، هنوز سرپاست. جملۀ جنونآمیز بارتلبی تمام آن نظم و نظام ماشینی را زیر و رو میکند. او آن مردان «عاقل» و ناظم یک سیستم متصلب معنایی و هنجاری را هم سرگردان و پریشان میکند. در این بیشتر تأمل کنیم که بارتلبی با این فرمول در واقع عمل استنساخ یا رونویسی از کلمات را هم پس میزند، یعنی عملی که خود تولیدکننده و انتشاردهندۀ کلمات بیشتر و بیشتری است. مگر اصلاً وظیفهای که به بارتلبی محرر سپرده بودند همین نبود که سطربهسطر هر متنی را بخواند، با یکدیگر مطابقت دهد و رونویسی کند؟ او این چرخۀ تولید را متوقف میکند بیآنکه عمل نمادین خود را تأیید یا تکذیب کرده باشد.
آیا بارتلبی محرر «ترجیح میدهد که…» همهچیز از نقطۀ صفر آغاز شود و بعد باز دوباره تکرار شود؟
زایش زبان در زبان
اگر بپذیریم که ادبیات در بطن خود زبان تازهای میزاید که مصادیقش در شاهکارهای ادبی جهان وجود دارد، ملویل را هم باید نویسندهای بدانیم که به قول ژیل دلوز، زبانی خارجی ابداع کرده که در زیر سایۀ زبان انگلیسی جاری میشود و البته همزمان آن را به عقب میراند. شاید با کمی احتیاط بتوان در تعبیر دیگری آن را خلق یک زبان رمزی بر گسترۀ زبان رسمی و دستوری/گراماتیک دانست. این زبان رمزگونه یا زبانی درون زبان که فاقد هرگونه خصلت ارجاعی است تا بدانجا پیش میرود که به گرداگرد بارتلبی نیز میپیچد و گریز از آن دیگر ممکن نیست.
این محررِ بیارجاع، این «هیچکس» که از گذشتۀ او تقریباً چیزی نمیدانیم جز نور کمسویی از واقعیتی مبهم و مشکوک که در انتها راوی از سر ناچاری میکوشد بر ذهن خواننده بتاباند و نیز این انسان بیآتیهای که گویی در لحظهای ناگهان خلق میشود و بعد بدون ردی در جهان از بین میرود، یادآوری اغراق شدهای از همان هیچ بزرگی است که آفرینش از آن سرچشمه گرفته است. بارتلبی در خواستن/نخواستن هستی مییابد. او بالقوه تواناست و در همهکس پدیدار میشود. او زبان و کلمات و حتی تمایزپذیری شخصیتها را در قلمرویی نامتعین محصور میکند. منطقهای مهآلود میان آری و نه، میان آنچه مرجح است و آنچه مرجح نیست. شاید این همان خصلت دگرگونساز ادبیات است، آنچه ژاک رانسیر «متافیزیک ادبیات» مینامد؛ بنیانی که جان و جوهرۀ ادبیات را «در دل تناقض ابدی استقلال و قانونگریزی حفظ و تثبیت میکند.» فرمول ژیل دلوز هم دربارۀ زبان بارتلبی فرمولی است که در تقابل با داستان، نمادها و هرگونه نظام معنایی میایستد.
نویسنده: هدیه رهبری