۱. تعریف روایتشناسی فمینیستی
مطالعهی جنسیت و روایت شیوههایی (از نظر تاریخی محتمل) را وارسی میکند که جنس، جنسیت و/یا سکشوالیته از طریق آنها ممکن است هم به خود متون روایی شکل بدهند و هم به نظریههایی که خوانندگان و محققان با استفاده از آنها به این روایتها نزدیک میشوند. در این موضوع گسترده، حوزهای که با عنوان «روایتشناسی فمینیستی» شناخته میشود الزامات جنس، جنسیت و/یا سکشوالیته را در درک «ماهیت، شکل و کارکرد روایت» بررسی کرده (پرینس [1987] 2003: 65) و بدین ترتیب به بررسی گسترهی کاملی از عناصری هم میپردازد که متون روایی را برمیسازند. در نتیجه روایتشناسی فمینیستی معطوف به شیوههایی هم هست که مفاهیم، مقولات، روشها و تمایزات روایتشناختی گوناگون از طریق آنها وارسی جنسیت و سکشوالیته را در مقام جنبههای معنارسان روایت پیش میبرند یا مسدود میکنند.
۲. تبیین
مطالعهی جنس، جنسیت و سکشوالیته در مقام عناصر معنارسان روایت که معمولاً تحت نام روایتشناسی فمینیستی و بهتازگی روایتشناسی کوییر صورت میگیرد شامل رویکردها و پرسشهای گوناگونی میشود. در حقیقت هر سه عبارتِ تعیینکننده ــجنس، جنسیت، سکشوالیتهــ تعاریف مختلفی داشتهاند. در دانشگاهیترین حرفههای کنونی «جنس» به معنای قالبهای زیستی مؤنث و مذکر است (و برخی محققان «بیناجنس» را هم یک قالب در نظر میگیرند)، در حالی که «جنسیت» به هویتها، نقشها و رفتارهای اجتماعی و همچنین کیفیات مردانگی و زنانگی اشاره دارد که به یک جنس خاص منتسب میشود و «سکشوالیته» به گرایش میل جنسی به یک ابژهی جنسدار یا جنسیتیافتهی خاص ارجاع دارد. در هر صورت نظریهپردازان پستمدرن تمایز بین «جنس» و «جنسیت» را بر اساس این حقیقت زیستی به چالش کشیدهاند که خود «جنس» کلیت واحدی نیست. واژهی «جنسیت» رایجترین عبارت مرجع کنونی است، چون حاوی مفروضات دوتایی دربارهی هویتهای بدنمند نیست و وجود تراجنسیتی و «جنسیت کوییر» را به رسمیت میشناسد.
حوزهی جنسیت و روایت رویکردهای متنوع خود را بر این باور مشترک بنا میگذارد که جنس، جنسیت و سکشوالیته نهتنها برای تفسیر متنی و دریافت خواننده، بلکه برای خود بوطیقای متنی و در نتیجه اشکال، ساختارها، اعمال بازنمایانه و زمینههای ارتباطی متون روایی اهمیت دارند. روایتشناسی فمینیستی با این ادعا که این حاملهای اصلیِ جایگیریِ اجتماعی بار روایی دارند، به شیوهی مهم و باارزشی از نظریهی سنتی روایت دور شد. در حقیقت گنجاندن جنسیت بود که نخستین بار مفروضات اولیهی روایتشناسی سنتی را از درون خود حوزه به چالش کشید و پیشگام آن چیزی شد که امروزه روایتشناسی «پساکلاسیک» نامیده میشود چون بر اهمیت زمینهی اجتماعی و تاریخی در تولید و دریافت روایت و در شکلدهی به اشکال و کارکردهای روایی تأکید میکند.
۳. تاریخچهی مفهوم و پژوهش آن
۱.۳. از قوانین جهانشمول تا آگاهی جنسیتی
آغاز بوطیقای روایی را چه به یونانیان باستان نسبت بدهیم و چه به فرمالیستهای روسی یا منتقدان نوی انگلیسیآمریکایی، با خیال آسوده میتوانیم بگوییم که پرسشهای جنسیت جزو تمایزها یا دغدغههای اولیهی این حوزه نبود. این اَشکال «کلاسیک» نظریهی روایت میخواست قوانین جهانشمول را تعیین کند، گونهشناسیهای فرمی را ترسیم کند و عناصر سبکی و ساختاری را توصیف کند که تصور میشد کاملاً منفک از محتوای مضمونی، خوانندگان واقعی، یا در موارد بسیاری، رمزگان فرهنگی رخ میدهد. با این وجود برخی صورتبندیهای اولیه به خاطرمان میآورند که ممکن است این ظاهراً جهانشمولها ناخواسته جنسیتیافته باشند. ریختشناسی پروپ ([1928] 1958) به کارکردهای جنسیتیافته متکی است، حتی با اینکه خود پروپ آرزو داشت محتوا را عاری از آن کارکردها کند (۹). با اینکه سی تا از 31 کارکرد شخصیتهای پروپ نامهایی نسبتاً خنثی دارند، در سراسرشان قهرمان مذکری بهطور ضمنی حضور دارد و کارکرد نهایی عروسی ــ«قهرمان [مرد] عروسی میکند و بر تخت مینشیند» (63)ــ یادآور ماهیت قراردادی خود قصههای عامیانه است. کاربرد گستردهی کارکردهای پروپ به قصهها و متون دیگر باعث جلب توجهات به چیزی شد که در عمل یک پیرنگ جنسیتیافته بود.
علاقه به بوطیقای روایی طی دهههای 1960 و 1970 که باعث شد تودوروف واژهی «روایتشناسی» را ابداع کند (1969: 10) و نظریهپردازان انگلیسیآمریکایی مانند فرای و بوث و ساختارگرایانی (عمدتاً فرانسوی) مانند تودوروف، بارت، برمون، ژنت، گریماس، پرینس و اوسپنسکی پرچمدارش بودند، تأکید بر «علم» روایتِ متعهد به محو قوانین جهانشمولی را پررنگ میکردند که تصور میشد قائل به امکان تفکیکپذیری متن از تاریخ، زمینهی اجتماعی و دغدغههای مضمونی است. هرچند ژنت در کتاب گفتمان روایی از در جستوجوی زمان از دست رفتهی پروست بهعنوان متن کلیدی در پژوهشش بر نظم، مدت، تناوب، احوال، و صدای روایی بهره گرفت، هدفش این بود که تحقیق خود را از محتوای روایی خالی کند تا بتواند «عناصری را که جهانشمولاند یا دستکم فرافردیاند» شناسایی کند ([1972] 1980: 23). در نتیجه وقتی ژنت تصدیق کرد که «مرتب به منحرفترین جنبههای روایت پروستی سر میزد» (265، تأکید از متن اصلی است)، منظورش «انحراف» روایی است و نه جنسی. نظریهپردازان روایی همچون بوث ([1961] 1983) و چتمن (1978) امکان تفاوتهای جنسیتی بین نویسندگانی را که روی آثارشان تکیه میکردند مطرح کردند.
به هر حال در واکنش به تحول وسیعتری در مطالعات ادبی که در امکان تجرید عناصر فرمی از پیشامدهای فرهنگی تردید میکرد چشمانداز روایتشناختی خیلی زود از درون و بیرون به چالش کشیده شد. ظهور جنبشهای سیاسی دههی 1960 و نهادی شدن دانشگاهی آنها در مطالعات زنان، مطالعات قومی و مطالعات پسااستعماری محرک پژوهشهای جدید و آگاه به جنسیت بر اَعمال روایی شد. احتمالاً اولین پیکربندی دوبارهی درونی از روایتشناسی نزد بال (1977) صورت گرفت که شاید تأکیدش بر آثار زنان بیارتباط به یکپارچه کردن فرم، محتوا و زمینه در آثار خودش نباشد. همان سال شوالتر (1977) کل فرمالیسم را به خاطر «اجتناب از مسئلهی هویت جنسی بهطور کامل یا کنار گذاشتن آن بهعنوان چیزی بیربط و ذهنی» و در نتیجه «جنسزدایی از زنان نویسنده» به باد انتقاد گرفت (8). چنین چالشهای هویتخواهانهای در کنار چالشهای معرفتشناسانهی عمدهای که واسازی بر سر اصول استوار ساختارگرایی آوار کرده بود، همگرا میشدند تا یک فضای فکری لازم برای بازاندیشی در حتی جدیدترین آثار بوطیقای روایی را باز کنند.
حوزهی جنسیت و روایت رویکردهای متنوع خود را بر این باور مشترک بنا میگذارد که جنس، جنسیت و سکشوالیته نهتنها برای تفسیر متنی و دریافت خواننده، بلکه برای خود بوطیقای متنی و در نتیجه اشکال، ساختارها، اعمال بازنمایانه و زمینههای ارتباطی متون روایی اهمیت دارند.
اقدامات متعدد اوایل دههی 1980 همین بوطیقای «جنسیتزدوده»ای را هدف گرفته بود که فمینیستها معتقد بودند بر دیدگاه مردمَدار سرپوش میگذارد. نانسی کِی. میلر (1981) ثابت کرد که مفاهیم متداول پیرنگ و باورپذیری برساختههای مردمحوری هستند که به هیئت هنجارهای جهانشمول درمیآیند و استدلال کرد که «چرخشهای باورنکردنی» که در بسیاری از رمانهای زنان رایج است «پذیرفتن خطر تفاوت را در چارچوب بیاعتناییِ نظری خود ادبیات» فاش میکند (44). لنسر (1981) با این استدلال که زاویهی دید بنا به ضرورت به ایدئولوژی و به تکنیک مربوط است، آشکارا هدفش ایجاد یک بوطیقای توصیفی برای زاویهی دید بود تا هم نوشتههای زنان و هم دغدغههای فمینیستی را در خود جا دهد. د لائورتیس (1984) از پشت عینکی روانکاوانه ساختار اُدیپیِ جنسیتیافتهی میل روایی و زبان روایتشناختی در درک معمول از روایتگری و پیرنگ را نشان داد. به همین ترتیب برور (1984)، هومَنس (1984) و دوپلِسیس (1985) نیز با بررسی آن چیزی که پویایی متفاوت روایتهای زنان میدانستند، اندیشهی متعارف در باب پیرنگ را به چالش کشیدند.
۲.۳. چالشهای فمینیستی پیش روی روایتشناسی «درستوحسابی»
اوج مطالعهی جنسیت و روایت در 1986 رخ داد، در خلال انتشار همزمان «به سوی نظریهی راوی مداخلهگر» وارهول (1986) و «به سوی روایتشناسی فمینیستی» لنسر (1986) که خواهان یک بوطیقای رواییِ آگاه به جنسیت بود. وارهول بین راویان «فاصلهگذار» و «مداخلهگر» تمایز قائل شد و استدلال کرد که راوی مداخلهگر کمتر دستمایهی نظریهپردازی شده و قدر ندیده چون به نویسندگان زن و رمانهای «احساساتی» منتسب میشود. وارهول از راه متناظر کردن راوی «فاصلهگذار» با خصلتهای فرهنگی مردانه و راوی «مداخلهگر» با شاخصههای زنانه و همچنین نشان دادن اینکه هم مردان و هم زنان از هر دو استراتژی بهره میگیرند، از کنار گذاشتن کاربستهای «مداخلهگرانه» در قالب جزئی از تحقیر جنسیتیافتهی تعامل مستقیم با خواننده حول موضوعات دغدغهی عمومی انتقاد کرد. لنسر با اتکا بر مجموعهی وسیعتر مسائل روایتشناختی پرسید «آیا ممکن است نقادی فمینیستی و بهویژه مطالعهی روایتهای نوشتهی زنان از شیوهها و بینشهای روایتشناسی سود ببرد و آیا امکان دارد روایتشناسی هم بهنوبهی خود به خاطر ادراک برآمده از نقادی فمینیستی و تجربهی متون زنان متحول شود؟» (342). بحث او این بود که روایتشناسی میتواند رویکرد زیاده تقلیدی به روایت را از طریق خوانندگان فمینیست متعادل کند و برعکس، مطالعات فمینیستی هم ممکن است سودمندی روایتشناسی را برای کسانی بهجز روایتشناسان معلوم کند. لنسر به منظور رسیدن به این دو هدفِ همساز، اقدامات گوناگونی در راستای خلق یک بوطیقای روایی انعطافپذیرتر، دارای ذخیرهی بلاغی و آگاه به جنسیت پیشنهاد داد.
هیچ کدام از این جستارها از انتقادات در امان نماندند. نوشتهی وارهول چنان نارضایتی برانگیخت که در چند شماره از مجلهی انجمن زبان مدرن آمریکا (PMLA) پاسخهایی گرفت، پاسخهایی که از کار او در جنسیت دادن به فاصلهگذاری و مداخله انتقاد میکردند. دینگوت در نوشتهی بحثانگیزتری (1988) عبارات دوتایی لنسر را بهکلی رد کرد، با این استدلال که روایتشناسی فمینیستی «اصلاً لازم نیست، حتی محال است» چون «فمینیسم هیچ دخلی به روایتشناسی ندارد» (49 تا 50). لنسر (1988) این برداشت دینگوت را به چالش کشید که بوطیقای روایی را میتوان از محتوا و زمینه و حتی از نمونهی متنی خاصی منفک کرد. روایتشناسی فمینیستی با انتقاداتی از نظریهپردازان فمینیست هم مواجه شده که روایتشناسی را متعلق به ازمابهتران، نخبهگرا و از نظر سیاسی بیدغدغه میدانستند. بال در واکنش خود استدلال کرد که رد کردن تحلیل فرمی احمقانه است چون «نقادی سیاسی و ایدئولوژیک ممکن نیست، مگر با اتکا به شناخت نحوهی تولید معلولهای سیاسی در متون» ([1985] 2009: 13).
اما همانطور که نونینگ در نهایت نتیجه گرفت، «لنسر و سایر روایتشناسان فمینیست باعث ناخرسندی کسانی شدهاند که کار ایشان به نظرشان شبیه بالکانیزاسیون[1] ایدئولوژیک روایتشناسی و مشکوک است، اما رویکردهای جدید پرسشهای جدید و مرتبطی مطرح کرده و معلوم شده از نظر منتقدانِ بسیاری این پرسشها در مقایسه با ردهبندیها، گونهشناسیها و الگوهای محبوب روایتشناسان دغدغهی مهمتری هستند» (2000: 354). در حقیقت با شروع قرن جدید، مطالعهی جنسیت هم در نظریهی روایت به معنای وسیع و هم در روایتشناسی «درستوحسابی» به مشغلهی متعارفی بدل شده است. روایتشناسی فمینیستی که وارهول تعریفی سردستی از آن ارائه کرده بود در این مرحله مشتمل بر «مطالعهی ساختارها و استراتژیهای روایی در زمینهی برساختهای فرهنگی جنسیت» شد (نقل از مزی، 1996: 6)، هرچند همانطور که وارهول (1999) تشخیص داد، روایتشناسان فمینیست معمولاً به «درهم ریختن» تقابلهای دوگانه و مقولات شستهورفتهی روایتشناسی ساختارگرا از طریق تردید در استدلالِ «این یا آن» هم گرایش داشتند.
۳.۳. چرخش پساکلاسیک: ظهور روایتشناسیهای فمینیستی
مداخلههای جنسیتیافتهی وارهول (1989)، داستانهای اقتدار لنسر (1992) و مجموعهی روایتشناسی فمینیستی و زنان نویسندهی انگلیسی ویراستهی مِزی (1996)، همگی باعث رواج بیشتر مطالعهی جنسیت و روایت و محرک کارهای نوینی در این حوزه شدند. این جریان در آغازِ مرحلهی «پساکلاسیک» در روایتشناسی مؤثر بود، عبارت فراگیری که هرمن (1997) ابداع کرد تا به نظریههای گوناگونی اشاره کند که نهتنها از طریق «افشای محدودیتها»، بلکه از راه «بهرهگیری از امکانات الگویهای قدیمیترِ ساختارگرا» برای «بازاندیشی در بنیانهای مفهومیشان»، «به سوی ادغام و همنهاد حرکت میکردند» (هرمن، 1999: 3). رایجترینِ این رویکردهای پساکلاسیک رویکردهای شناختی، پسامدرن و زمینهای هستند که این آخری با پیشگامیِ یک بوطیقای فمینیستی پیش میرفت که «از منفک کردن پرسشهایی در باب دستور زبان روایی از پرسشهایی در باب زمینههایی که این روایتها در آن طراحی و تفسیر میشوند سر باز میزد» (11). وقتی سال 2000 از راه رسید، دیگر ریچاردسون (2000) میتوانست ادعا کند که نقادی فمینیستی با «وارسی مستمرِ عملاً هر مؤلفه یا عامل موجود در تعامل روایی»، «بهروشنی و سودمندی نظریه و تحلیل روایی را متحول کرده است» (168). همانطور که سامر (2007) اشاره کرده، روایتشناسی فمینیستی همچنان «تثبیتشدهترین شاخه» در چرخش زمینهای است (61).
بعد در این برهه، فمینیسم و روایتشناسی نقطهی اشتراک مشهودی روی نقشهی ادبی تشکیل دادند، با سوابق نظری و روششناختی فراوان و متنوعی که همیشه هم با عنوان «روایتشناسی فمینیستی» شناخته نمیشد. باوئر (1988) به شیوهی ثمربخشی از هر دو مفهوم کارناوال و گفتوگوگرایی باختین (شپرد، دیالوگیسم) بهره گرفته تا دربارهی پویایی گفتمان و قدرت در نوشتههای زنان آمریکایی بیندیشد. کین (2007) چشماندازی فمینیستی به بررسی خود از همدلی روایی وارد میکند (کین، همدلی روایی) و خواهان توجه بیشتر به خوانندگان زن داستانهای عامهپسند میشود. دننبرگ (2009) برداشتهای نوینی از پیرنگ ارائه میدهد که رویکردهای شناختی، هستیشناختی و فضایی را با هم ترکیب میکنند و همچنین بیهیاهو بر تاریخ دورودراز نوشتار به دست و دربارهی زنان تمرکز میکند. این پروژهها بیشتر از آنکه یک روایتشناسی فمینیستی یکپارچه را پیش ببرند، به شکل جمعی اقدامات آگاه به جنسیت متنوعی را به اندیشهی روایی میبخشند که لزوماً سازگار با یکدیگر نیستند اما هر یک مشروعیت و در حقیقت ضرورت لحاظ کردن جنسیت در روایتپژوهی را به رسمیت میشناسند.
در هر صورت چرخش «پساکلاسیک» محدودیتهای رویکرد لنسر و به میزان کمتری رویکرد وارهول را هم فاش کرد، محدودیتهایی که در پی تحولات جداگانه در اندیشهی فمینیستی و اندیشهی روایتشناختی بارزتر از پیش شد. همانطور که پیج اشاره کرده، لنسر (1992) بر یک «الگوی دوتایی از جنسیت» اتکا میکند که «بر تفاوت تأکید دارد» و میخواهد «مقولهی “زنان” را طوری برسازد که گویی یک گروه جهانشمول است» (2006: 46 و 47). میشود نشان داد همین دوتایی بر جستارهای مزی (1996) تأثیر میگذارد و در آثار کِیس (1999) ادامه مییابد که با وارسی استراتژیهای «زنانه» و مداخلات مردانه که در عوض اقتدار روایی به کشمکشهای متنی دامن میزنند، کار آغازشده به دست لنسر و وارهول را پیش میبرد. بهعلاوه، تمام این کتابها و اغلبِ آثار دهههای 1980 و 1990 در زمینهی روایتشناسی فمینیستی متکی بر مجموعهی آثار معیار نویسندگان انگلیسی، آمریکایی و فرانسوی است که تاریخشان به قرنهای نوزدهم و بیستم برمیگردد. پیج با تمرکز بر جنبههای گوناگون الگوهای پیرنگ در متون قرون وسطایی ژاپنی و انگلیسی، بر روایتهای رسانهای دربارهی هیلاری رادهم کلینتون و چری بوث بلر و بر سنت قصهگویی کودکان در نیوزیلند این محدودیت را رفع میکند. وارهول (2003) با استفاده از استراتژیهای مداخلهی خاص خودش و با کاوش در واکنشهای عاطفی به روایتهای سریالی از سریالهای آبکی گرفته تا رمانهای کارآگاهی به مسئلهی خوانندهی متجسد و جنسیتیافته میپردازد. به این ترتیب پیج و وارهول به جرگهی چندین محقق دیگر ــمشهورتر از همه فریدمن (1998)ــ میپیوندند که اندیشهی روایت فمینیستی را در راستای چندین مسیر نظری و جغرافیایی «از نو نقشهبرداری» کردهاند، کاری که به توصیف آلبر و فلادرنیک (2010) «مرحلهی تنوعبخشی» (5) برای کل روایتشناسیهاست.
۴.۳. نقشهبرداری از نو: به سوی رویکردی متقاطع
سامر (2007) در جستاری بحثانگیز که از گسلی روششناختی بین روایتشناسیهای سنتی و زمینهای پرده برمیدارد، استدلال میکند که شاید تحمیل از بالا به پایینِ مقولات روایی از آن دست که روایتشناسان کلاسیک به کار میبردند برای پروژههایی که میکوشند تمام احتمالات روایی را توصیف کنند معتبر باشد، اما چنین رویکردی در حوزههایی مانند «روایتشناسی پسااستعماری یا بینفرهنگی» که معطوف به «خصلتهای خاص متون خاص تعبیهشده در زمینههای فرهنگی و تاریخی خاص» هستند نامعتبر است (70). بنابراین به ادعای سامر این پروژههای زمینهای باید بنا به استقرا پیکرهی جامعی از متون بسازند تا بر اساس آنها نظریهپردازی کنند. هیچ بوطیقای روایی بهکلی از نمونههای منفرد جداییپذیر نیست، اما از هر دو رویکرد در روایتشناسی فمینیستی استفاده شده: برخی روایتشناسان فمینیست میکوشند نظریههای کاملاً جهانشمولی بسازند، در حالی که سایرین هوادار بوطیقایی هستند که از نظر فرهنگ خاصتر باشد و حدومرز مجموعهی متون مشخصی را تعیین کند. احتمال بیشتری هست که گروه اول از روششناسیهای استنتاجی استفاده کنند و گروه دوم از روششناسیهای استقرایی، اما اصلیترین تفاوت مربوط به حد امکان ایجاد هرگونه بوطیقای روایی است که بتواند تمامی متون را شرح دهد.
در هر صورت در دل این دوشاخگی، پیکرهی همچنان بیقرینهی روایتشناسی فمینیستی قرار دارد که بیشتر سفید است تا بیننژادی، بیشتر انگلیسی و آمریکایی است تا جهانی، بیشتر پس از 1800 است تا پیش از آن، بیشتر رمانی و سینمایی است تا همهژانری. این بیتوازنی بر نیاز به رویکردهای متقاطع صحه میگذارد که بیشتر از آنکه الزامات فرضی جنسیت را کنار بگذارند، روایتها را در چارچوب ویژگیهای حاملهای اجتماعی چندگانه وارسی کنند. نظریهی تقاطع که کرنشاوِ حقوقپژوه این نام را بر آن گذاشت، استدلال میکند که جنبههای گوناگون هویت همگرا میشوند تا جایگاهها، پنداشتها، محدودیتها و فرصتهای اجتماعی را برای افراد و گروهها خلق کنند ([1989] 1991). در نتیجه مادری که اغلب یک تجربهی جهانی زنانه نگریسته میشود، با توجه به ملیت، سن، نژاد، طبقهی اجتماعی و متغیرهای بسیار دیگر از نو درجهبندی میشود. نظریهی تقاطع بر این باور است که هیچ تجربهی زنانه یا مردانهی یکپارچهای وجود ندارد، حتی درون یک فرهنگ واحد، چه برسد به فرهنگهای مختلف، چون فرهنگها همیشه در زمینهی وجوه هویت، مکان، عاملیت فردی و قلمروی گفتمانی برساخته میشوند و بهنوبهی خود اینها را برمیسازند. بنابراین اندیشهی تقاطعی آن روایتشناسی را رد میکند که فرض بگیرد جنس یا سکشوالیته پیشبینیپذیر یا پیشبینیکننده هستند. روایتشناسیِ متقاطع بهجای اینکه با آغاز از فرض تفاوت به یک رویکرد استنتاجی برسد، آنچنان که در روایتشناسی فمینیستی دههی 1980 رایج بود، در تلاش است از راه مطالعهی دقیق نمونههای متنی فراوان و گوناگون به یک نظریهی روایتشناختی برسد.
گنجاندن جنسیت بود که نخستین بار مفروضات اولیهی روایتشناسی سنتی را از درون خود حوزه به چالش کشید و پیشگام آن چیزی شد که امروزه روایتشناسی «پساکلاسیک» نامیده میشود.
هرچند کتاب فریدمن (1998) به معنای دقیق کلمه یک اثر روایتشناختی نیست و آشکارا از نظریهی تقاطع بهره نمیگیرد، با دفاع از تقدم بررسی «نقش تفاوتهای ژئوپلیتیک و فرهنگی در فراهم آوردن آن چیزی که سرمنشأ روایت میشود، برمیانگیزدش و به حرکتش میاندازد» (134) به نظریهی فمینیستی روایت کمک شایانی کرد تا به سمت اندیشهی تقاطعی تغییر جهت دهد و از تأثیرات آشکار اروپاییآمریکاییاش فاصله بگیرد. فریدمن با هواداری از تغییرِ پارادایم روانکاوانه به پارادایم انسانشناختی، زمینهساز بوطیقای فمینیستی روایتی میشود که همان اندازه که وابسته به زمان است به مکان هم بستگی دارد. فریدمن در آثار جدیدتری (وارهول و لنسر) تا آنجا پیش میرود که مذهب را هم در پارادایم متقاطع روایت بگنجاند، وجهی از هویت که اغلب نادیده گرفته میشود. لنسر (2010) خواهان آن شده که نهتنها متون، بلکه کل دانشپژوهی روایتشناختی طی یک برنامهی وسیع جهانی از نو نقشهبرداری شود تا ببینیم روایتشناسی فمینیستی در کجاها تأثیرات آشکار عملی داشته و روایتپژوهی کجاها کاوشنشده باقی مانده است. بسیاری از محققان فمینیستِ دیگر هم حالا برنامهی گنجاندن روایتهای متفاوت را از طریق معطوف کردن توجه خود به متون منفرد غیر انگلیسیآمریکایی، به نوشتهها و بازنماییهای مردان و همچنین به ژانرهایی جز رمان و فیلم پیش میبرند. با این وجود هنوز تا خلق یک روایتشناسی کلنگر که برای این پژوهشهای چندگانه بسنده باشد راه زیادی مانده است.
۵.۳. روایتشناسی کوییر(خوانی)[2]
سکشوالیته در مقایسه با مفهوم جنسیت، دیرتر و با شمول کمتری وارد گفتگوی روایتشناختی شده اما رواج چشمگیر «نظریهی کوییر» از دههی 1990 به اینسو توجهات را به الزامات سکشوالیته برای تحلیل روایی جلب کرده است. اصطلاح «کوییر» به دستکم سه شیوه در مطالعهی روایت به کار رفته است: برای تعیین تکبهتک هویتهای جنسی غیردگرجنسگرا؛ برچیدن مقولات جنس و جنسیت؛ و هر عملی که از مقولات و دوتاییها تخطی یا واسازیشان کند. این رویکردها به شیوههای متفاوت چالشهایی نهتنها در برابر روایتشناسی «درستوحسابی»، بلکه مقابل خود روایتشناسیِ فمینیستی میگذارد. مثلاً پافشاری لنسر (1995) بر این موضوع که راویان غیرنمایشیِ دیگرگو جنسیتیافته هستند ــو معمولاً جنسیتی متناظر با جنس نویسنده مییابندــ ممکن است به شکل سودمندی به این استدلال برسد که دیگرگویی جایگاه آزادانهتری برای صدای روایی بیجنسیت است.
یکی از دغدغههای اصلی در نظریهی کوییرِ روایت ــدغدغهای که هنوز نظریهپردازان را در دو سوی خطوط آرمانشهری و پادآرمانشهری تقسیم میکندــ بر این متمرکز بوده که آیا روایت به شکل برگشتناپذیری دگرجنسگراهنجار است یا برعکس، از پس «کوییرخوانی» بر میآید. روف (1996) از هنجارمندی دگرجنسگرای بنیادین روایتهایی بحث میکند که «شامل» شخصیتهای لزبین، گی یا کوییر میشوند و همچنین از خود نظریهی روایت با تعاریف دوتاییاش که تعریف روایت را «همیشه به یک برنامهی همانگویانهای بدل میکند که در آن پرسش از “منطق” روایت در همان لحظهای که کسی میخواهد پاسخی برایش ارائه دهد پس گرفته میشود» (48). روف با اعلام اینکه «آنجایی برای رسیدن نیست» (187) به صف پژوهشگرانی چون دی. اِی. میلر (1992) میپیوندد، پژوهشگری که میپرسد «مدتهاست که روایت به عقد ازدواج درآمده و خویشاوند خانواده است، برای ما چه مانده که روایت کنیم؟» (46)، و همچنین پژوهشگرانی چون اِدِلمن که از «آن (نا)منطقی که روایت از خلالش مرتکب جرمی میشود که ظاهراً فقط گزارشش میکند» پرده برمیدارند (1994: 191). فاروِل با خوشبینی بیشتری به توان بالقوهی کوییر در روایت معتقد است که سوژهی لزبین «رمزگان جنسیتی نامتقارن» (1996: 17) در روایت سنتی را بر هم میزند و پویایی قدرت را از نو مینویسد، در حالی که لنسر (1995) با کاوش در الزامات روایتهایی مانند نوشته بر بدن جنت وینترسن که جنسیت راوی در آن نامشخص است، پیشنهاد میدهد که مقولات روایتشناختی از لحاظ وجود توان بالقوهی کوییر تجدیدنظر شوند. الزامات کوییر بودن برای خودِ روایتمندی همچنان متفکران سکشوالیته و روایت را به خود مشغول نگه داشته است و با خیال راحت میتوان گفت که هیئتمنصفه هنوز سرگرم بررسی قابلیت بروز یک چرخش کوییرِ چشمگیر در روایت است. حالا که نظریهپردازان روایت هنجارمندی دگرجنسگرا را به وسیعترین معنای ممکن در نظر میگیرند ــچیزی که بِرلَنت و وارنر (1998) نظامی از «نهادها، ساختارهای ادراک و سوگیریهای عملی» تعریف میکنند که حتی در «بافتهایی که کمترین ربط مشهودی به عمل جنسی دارند» به سود دگرجنسگرایی هستند (547)ــ حوزهی بررسی موضوع وسیعتر شده است.
۴. موضوعاتی برای بررسی بیشتر
هرچند مطالعهی جنسیت و روایت دورنماهای جدیدی را گشوده، بسیاری از چالشها به قوت خود باقی است. (الف) شاخصترینشان خلق یک پیکرهی رواییِ حقیقتاً جهانی و متقاطع و از خلال آن، بوطیقایی است که برای رسیدگی به جنبههای جنسیتِ برآمده از متون روایی گوناگون دنیا در گذشته و حال بهاندازهی کافی انعطافپذیر باشد. (ب) با توجه نادیدهگیری عمومی شخصیت (جنیدیس) در روایتشناسی در مقابل اهمیتش در مطالعات فمینیستی و کوییر، شاید روایتشناسهای فمینیست و کوییر بتوانند بهنحو مثمر ثمری کار نوآورانهی وُلُک (2003) را پی بگیرند و توزیع جنسیتی شخصیتها و الزامات متقاطع توزیع شخصیتها را بررسی کنند. (پ) روایتشناسی هنوز تا حد زیادی به نحوی پیش میرود که انگار این زناناند که جنسیت «دارند» و مردان رها از جنسیتاند؛ در باب جنسیتپذیری نویسندگان، راویان و شخصیتهای مرد، کار کمی متناظر با اصول تقاطعی مشابهی که روایتشناسان فمینیست در خصوص آثار زنان انجام دادهاند صورت گرفته است.
(ت) مانند سایر مطالعات هویتمحور دربارهی روایت، مطالعهی روایتهای کوییر بر جنبههای تقلیدی شخصیت و پیرنگ تأکید کرده است؛ توجه کاملتر به فرم متنی به شکلدادن بوطیقای جامعتری برای مطالعهی روایتهای کوییر کمک خواهد کرد. (ث) به پرسش کشیدن مفروضات جنسیتیافته و «خنثاجنسیت» در خودِ روایتشناسی میتواند بهعنوان راهی برای به چالش کشیدن دوتاییهای هنوز مسلط، حتی درون خود روایتشناسیهای پساکلاسیک، به «کوییرخوانی» ثمربخشِ عناصری روایی همچون دیگرگویی، روایتپریشی و گفتمان آزاد غیرمستقیم بپردازد. (ج) بذل توجه به روایتشناسیِ شناختی که در حال شکوفایی است، شاید دشوارترین چالش جاری برای بوطیقای جنسیتی روایت باشد. در حالی که پالمر معتقد است روشِ شناختی مبنایی برای رویکردهای تاریخی و فرهنگی خلق میکند (۲۰۱۰: 7)، جنسیت تاکنون در حاشیهی روایتشناسیِ شناختی مانده است و برخی اندیشمندان فمینیست تمایل افراطی این روش به ارائهی نظریههای جهانشمول ذهن را بهاندازهی ساختارهای جهانشمولی که روایتشناسی کلاسیک مطرح میکند مسئلهساز میدانند.
در نهایت، (چ) روایتشناسی آگاه به جنسیت و سکشوالیته میتواند فرصتهای نوینی پیش روی دانشپژوهی و نظریهی فمینیستی و کوییر بگذارد، بهویژه اگر بحث از ژانرهای غیرادبی باشد. در نتیجه در حالی که شایسته است روایتشناسان بکوشند روایتشناسیای خلق کنند که شمول بیشتری برای جنسیت داشته باشد، پژوهشگران جنسیت و سکشوالیته هم شایسته است در تلاش برای رسیدن به نظریههای فمینیستی و کوییری باشند که ژرفای روایتشناختی بیشتری داشته باشد. بسط روایتشناسی به چنین حوزههای بهشدت اجتماعی ممکن است مستلزم رفعورجوع برخی مشکلات دیرپا در مجموعه اصطلاحات تخصصی و ربط موضوعی باشد که ارزش بوطیقای روایی را برای غیرمتخصصان نامعلوم نگه داشته است. اما چنین تلاشهایی میتواند در نشان دادن بهای روایتشناسی به گروه بینارشتهایِ محققان و خوانندگان سودمند باشد.
[1] Balkanization عبارتی در ادبیات ژنوپلتیک که به معنای تقسیم یک منطقه به چند ناحیهی مجزا و عموماً متخاصم است و در زمینهی این نوشته به چندپارگی روایتشناسی به حوزههایی که تعاملی با هم ندارند اشاره میکند- م.
[2]اصطلاح queering از ادغام و تلخیص دو کلمهی queer و reading ساخته شده و به قرائت متن از منظر کوییر اشاره دارد- م.
کتابشناسی
ارجاعات
Alber, Jan & Monika Fludernik, eds. (2010). Postclassical Narratology: Approaches and Analyses. Columbus: Ohio State UP.
Bal, Mieke (1977). Narratologie. Essais sur la signification narrative dans quatre romans modernes. Paris: Klincksieck.
Bal, Mieke ([1985] 2009). Narratology. Introduction to the Theory of Narrative. Toronto: U of Toronto P.
Bauer, Dale (1988). Feminist Dialogics: A Theory of Failed Community. Albany: State U of New York P.
Berlant, Lauren & Michael Warner (1998). “Sex in Public.” Critical Inquiry 24, 548–66.
Booth, Wayne C. ([1961] 1983). The Rhetoric of Fiction. Chicago: U of Chicago P.
Brewer, Mária Minich (1984). “A Loosening of Tongues: From Narrative Economy to Women Writing.” MLN: Modern Language Notes 99, 1141–61.
Case, Alison A. (1999). Plotting Women: Gender and Narration in the Eighteenth- and Nineteenth-Century British Novel. U of Virginia P.
Chatman, Seymour (1978). Story and Discourse: Narrative Structure in Fiction and Film. Ithaca: Cornell UP.
Crenshaw, Kimberlé ([1989] 1991). “Mapping the Margins: Intersectionality, Identity Politics, and Violence Against Women of Color.” Stanford Law Review 43, 1241–99.
Dannenberg, Hilary (2009). Coincidence and Counterfactuality: Plotting Time and Space in Narrative Fiction. U of Nebraska P.
De Lauretis, Teresa (1984). Alice Doesn’t: Feminism, Semiotics, Cinema. Bloomington: Indiana UP.
Diengott, Nilli (1988). “Narratology and Feminism.” Style 22, 42–51.
DuPlessis, Rachel Blau (1985). Writing Beyond the Ending: Narrative Strategies of Twentieth-Century Women Writers. Bloomington: Indiana UP.
Edelman, Lee (1994). Homographesis: Essays in Gay Literary and Cultural Theory. New York: Routledge.
Farwell, Marilyn (1996). Heterosexual Plots and Lesbian Narratives. New York: New York UP.
Freeman, Elizabeth (2010). Time Binds: Queer Temporalities, Queer Histories. Durham: Duke UP.
Friedman, Susan Stanford (1998). Mappings: Feminism and the Cultural Geographies of Encounter. Princeton: Princeton UP.
Genette, Gérard ([1972] 1980). Narrative Discourse: An Essay in Method. Ithaca: Cornell UP.
Herman, David (1997). “Scripts, Sequences, and Stories: Elements of a Postclassical Narratology.” PMLA: Publications of the Modern Language Association of America 112, 1046–59.
Herman, David (1999). “Introduction: Narratologies.” D. Herman (ed.). Narratologies: New Perspectives on Narrative Analysis. Columbus: Ohio State UP, 1–30.
Homans, Margaret (1984). “Feminist Fictions and Feminist Theories of Narrative.” Narrative 2, 3–16.
Keen, Suzanne (2007). Empathy and the Novel. Oxford: Oxford UP.
Lanser, Susan (1981). The Narrative Act: Point of View in Prose Fiction. Princeton: Princeton UP.
Lanser, Susan (1986). “Toward a Feminist Narratology.” Style 20, 341–63.
Lanser, Susan (1988). “Shifting the Paradigm: Feminism and Narratology.” Style 22, 52–60.
Lanser, Susan (1992). Fictions of Authority: Women Writers and Narrative Voice. Ithaca: Cornell UP.
Lanser, Susan (1995). “Sexing the Narrative: Propriety, Desire, and the Engendering of Narratology,” Narrative 3, 85–94. Published with some revisions in Mezei (1996) as “Queering Narratology,” 250–61.
Lanser, Susan S. (2010). “Are We There Yet? The Intersectional Future of Feminist Narratology.” Foreign Literature Studies 32, 32–41.
Mezei, Kathy, ed. (1996). Feminist Narratology and British Women Writers. Chapel Hill: U of North Carolina P.
Miller, D. A. (1992). Bringing Out Roland Barthes. Berkeley: U of California P.
Miller, Nancy K. (1981). “Emphasis Added: Plots and Plausibilities in Women’s Fiction.” PMLA: Publications of the Modern Language Association of America 96, 36–48.
Nünning, Ansgar (2000). “Towards a Cultural and Historical Narratology: Concepts, Diachronic Approaches and Projects.” B. Reitz & S. Rieuwerts (eds.). Anglistentag 1999 Mainz: Proceedings. . Trier: WVT, 345–73.
Page, Ruth E. (2006). Literary and Linguistic Approaches to Feminist Narratology. Basingstoke & New York: Palgrave Macmillan.
Palmer, Alan (2010). Social Minds in the Novel. Columbus: Ohio State UP.
Prince, Gerald ([1987] 2003). A Dictionary of Narratology. Lincoln: U of Nebraska P.
Propp, Vladimir ([1928] 1958). Morphology of the Folktale. Bloomington: Indiana UP.
“Queer Temporalities” (2007). Special Issue of GLQ: A Journal of Lesbian and Gay Studies 15.
Richardson, Brian (2000). “Recent Concepts of Narrative and the Narrative of Narrative Theory.” Style 34, 168–75.
Rohy, Valerie (2009). Anachronism and its Others: Sexuality, Race, Temporality. Albany: SUNY Press.
Roof, Judith (1996). Come as You Are: Sexuality and Narrative. New York: Columbia UP.
Showalter, Elaine (1977). A Literature of Their Own: British Women Novelists from Brontë to Lessing. Princeton: Princeton UP.
Sommer, Roy (2007). “Contextualism Revisited: A Survey (and Defence) of Postcolonial and Intercultural Narratologies.” Journal of Literary Theory 1, 61–79.
Todorov, Tzvetan (1969). Grammaire du “Décameron.” The Hague: Mouton.
Vincent, J. Keith (2012). Two-Timing Modernity: Homosocial Narrative in Modern Japanese Fiction. Cambridge: Harvard UP.
Warhol, Robyn R. (1986). “Toward a Theory of the Engaging Narrator: Earnest Interventions in Gaskell, Stowe, and Eliot.” PMLA: Publications of the Modern Language Association of America 101, 811–18.
Warhol, Robyn R. (1989). Gendered Interventions: Narrative Discourse in the Victorian Novel. New Brunswick: Rutgers UP.
Warhol, Robyn R. (1999). “Guilty Cravings: What Feminist Narratology Can Do for Cultural Studies.” D. Herman (ed.). Narratologies: New Perspectives on Narrative Analysis. Columbus: Ohio State UP, 340–55.
Warhol, Robyn R. (2003). Having a Good Cry: Effeminate Feelings and Pop-Culture Forms. Columbus: Ohio State UP.
Warhol, Robyn R. & Susan S. Lanser (forthcoming). Queer/Feminist Narrative Theory. Columbus: Ohio State UP.
Woloch, Alex (2003). The One vs. the Many: Minor Characters and the Space of the Protagonist in the Novel. Princeton: Princeton UP.
معرفی منابع برای مطالعهی بیشتر
Herman, David, James Phelan, Peter J. Rabinowitz, Brian Richardson, & Robyn Warhol (2012). Narrative Theory: Core Concepts and Critical Debates. Columbus: Ohio State UP.
Lanser, Susan S. (2010). “Sapphic Dialogics: Historical Narratology and the Sexuality of Form.” J. Alber & M. Fludernik (eds.). Postclassical Narratology: Approaches and Analyses. Columbus: Ohio State UP, 186–205.
Peters, Joan Douglas (2002). Feminist Metafiction and the Evolution of the British Novel. Gainesville: UP of Florida.
Prince, Gerald (1982). Narratology: The Form and Function of Narrative. Berlin: Mouton.
Prince, Gerald (1995). “On Narratology: Criteria, Corpus, Context.” Narrative 3, 73–84.
Rimmon-Kenan, Shlomith ([1983] 2002). Narrative Fiction: Contemporary Poetics. London & New York: Routledge.
Scholes, Robert E. & Robert Kellogg (1966). The Nature of Narrative. New York: Oxford UP.
Shen, Dan (2005). “Why Contextual and Formal Narratologies Need Each Other.” Journal of Narrative Theory 35, 141–71.
نویسنده: سوزان اس. لنسر
مترجم: نرگس حسنلی