دههی 2010 دههی اوجگیری جستارنویسی بود و همین ویژگی تهیهی فهرستی از برترین مجموعه جستارهای این دهه را دشوارتر میکند. با این حال، این مطلب میکوشد با ارائهی فهرستی از برترین مجموعه جستار های انگلیسیزبان دهه، فهرستی از مجموعه جستارهای انگلیسیزبان مناقشهانگیز و فهرست بلندبالاتری از مجموعه جستارهای انگلیسیزبان شایان توجه، انتخاب را برای جستاردوستان آسانتر کند.
دوستان، حقیقت دارد: به پایان دهه رسیدهایم. دههی دشوار، تشویشانگیز و منحطی بود اما دستکم آثار ادبی عالی هم کم نداشت. بالأخره هر طور باشد بارقهی امیدی پیدا میکنیم.
کتابهای زیر بعد از بحث و جدل بسیار (و چند دور رأیگیری) میان کارکنان لیترری هاب انتخاب شدهاند. چه اشکها که جاری نشدند، چه احساساتی که جریحهدار نشدند، و چه کتابها که دوباره و چندباره خوانده نشدند. و همانطور که کمی بعد میبینید، انتخاب فقط ده کتاب کار سختی بود. بنابراین، فهرستی از کتابهایی که نظرهای متضادی دربارهشان وجود داشتند و فهرست بلندبالاتری از بازندگان شایان ذکر را هم ضمیمهاش کردهایم. مثل همیشه، دستتان باز است هر کتابی را که پسندیدهاید و از چشم ما دور مانده است در بخش نظرات اضافه کنید.
ده مجموعه جستار برتر
اُلیور سَکس، چشمِ ذهن (2010)
دکتر اُلیور سَکس در اواخر عمرش، شاید چون به دلش افتاده بود که پایان کار نزدیک است، توانش را بر پروژههای فکری جامعی مثل در حرکت (یک خاطرهپردازی)، رود آگاهی (یک تاریخ فکریِ چندرگه) و اوهام (تأملی در حد و اندازهی یک کتاب دربارهی ــچه انتظار دیگری داشتید؟ــ اوهام) متمرکز کرد. اما او در 2010 کتاب کلاسیک دیگری هم به ما داد که نامش را برای اولین بار سر زبانها انداخت. او انقلابی در فرم جستار به پا کرد و آن را در کانون ادبیات معاصر قرار داد: موردکاوی پزشکی به مثابه جستار. سَکس در مجموعه جستار چشم ذهن بر بینایی تمرکز میکند و این مفهوم را به شکلی بسط میدهد که علاوه بر اینکه جهان را چگونه میبینیم شامل این هم شود که وقتی چشمهایمان را میبندیم و با اجزای عمیقترِ آگاهی ارتباط برقرار میکنیم جهان را چگونه در مغزمان ترسیم میکنیم. سَکس با تکیه بر سرگذشت بیماران و مشاهیر و همچنین تاریخچهی سرطان چشم خودش (بیماریای که دست آخر به اندامهای دیگرش هم سرایت کرد و در مرگش نقش داشت) از بینایی به مثابه عدسیای برای دیدن تمام آن چیزهایی بهره میگیرد که ما را انسان میکنند، به یکدیگر پیوندمان میدهند و، به شکلی دردناک، میانمان جدایی میاندازند. جستارهای این مجموعه نمونهی تمامعیار سبک سَکس هستند: حساس، جستوجوگر، با تبحری که اطلاعات و آزمایشهای علمی را به قالب کلماتی درمیآورد که نهتنها میتوانیم آنها را بفهمیم، بلکه نگاهمان را به زندگیای که پیرامونمان جریان دارد وسیعتر میکنند. موردکاویهای «سوی استریو»، لیلیان کالیرِ که در کنسرتها پیانو مینواخت، و هاوارد ــرماننویس اسرارآمیزی که دیگر نمیتوانست بخواندــ نقاط اوج این مجموعهاند، اما هر جستار به گوهری میماند که یکی از قصهگویان بزرگ عصر ما از دل معدن بیرون کشیده و صیقلش زده است.
ـ دوایر مورفی، دبیر اجرایی کرایمریدز
جان جرمایا سالیوان، کلهپوک (2011)
همهی ما سراغ چیز خوبی رفته بودیم. تکتک جستارهای کلهپوک درخشان و سرگرمکنندهاند و گوشهی کوچکی از تجربهی آمریکایی را وامیکاوند؛ حتی اگر این گوشه فقط خانهای باشد که سالیوان و دیگر نویسندگان سالخورده در آن نشستهاند (جستار «آقای لیتل» واقعاً گل سرسبد این مجموعهی بی حشو و زواید است که برندهی جایزهی ملی مطبوعات و جایزهی پوشکارت شد و لیاقتش را هم داشت). اما جستارهای این مجموعه دربارهی چه هستند؟ خب، اکسل رُز، جشنوارههای موسیقی راک مسیحی، زندگی کردن نزدیک منطقهی فیلمبرداری تپهی تکدرخت، جنبش تی پارتی، مایکل جکسن، بانی وِیلر، تأثیر جانوران و ــخدا شاهد استــ دِ میز (کشتیگیری که در مسابقهی دنیای واقعی/قوانین جاده به شهرت رسید).
اما به قول دن کویس چیزی که این جستارها را به هم وصل میکند، جدا از لحن کلّی و تمایزشان، «کنجکاوی چشمگیر نویسندهشان دربارهی جهان، تیزبینیاش برای یافتن جزئیات بینقص و شوخطبعی عالی و دلنشین او در پرده برداشتن از ضعفهای اخلاقی خودش و سوژههایش است». این جستارها خیلی خوب هم نوشته شدهاند و از فنون داستاننویسی و جملهپردازی بسیار بهره گرفتهاند. لذت ادبی خواندن آنها چنان شدید و گیراست که جیمز وود در شروع نقدی که دربارهی این مجموعه برای نیویورکر نوشته بود از خوانندگان پرسید: «جملههای زیر شروع جستارند یا شروع داستان کوتاه؟» (با توجه به زمینهی بحث، سؤال سختی نبود.)
بعید است موقع خواندن این مجموعه احساس نکنید کسی دری به مغزتان باز کرده، چیزهای نیمبندی را که دربارهشان با دوستانتان حرف میزنید برداشته، آنها را زیرورو کرده، در آنها زیسته، و در قالبی هوشمندانهتر و بهتر و تماموکمالتر از آنچه در توانتان است دوباره به خودتان تحویلشان داده است. بنابراین، این مجموعه را بخوانید حتی اگر خواندنش به وحشتتان میاندازد.
ـ امیلی تمپل، دبیر ارشد لیترری هاب
رابین وال کیمِرِر، علفبافی (2013)
خیلیها در نسل من (و نسل جوانتر) این نوع استیصال ــو خشم فراوانــ را در آغاز بزرگسالی تجربه کردهایم، وقتی خود را در جهانی یافتهایم که در آن انگار صاحبان قدرت عزمشان را جزم کردهاند هر چیزی را که بدن انسان همیشه برای زنده ماندن نیازمندش بوده ــهوا، آب، زمینــ متروک یا نابود کنند. اینکه توقع داشته باشیم کتابی یکتنه از این استیصال حرف بزند یکجورهایی منصفانه به نظر نمیرسد. با این حال، علفبافی چنین کاری میکند و توصیفهایی از سنّت بومیان آمریکا را با علوم محیط زیست میآمیزد تا نشان بدهد که بقا در گذر چندین هزاره چه شکل و شمایلی داشته است. جستارهای کیمرر تجربهی شخصی او را در مقام زنی از قبیلهی پوتاووتامی، گیاهبومشناس و معلم در کنار قصههایی دربارهی شیوههای متعدد انسانها برای زیستن در ارتباط با گونههای دیگر بازگو میکنند. او چه با شرح دادن کار دلپ ــاو از میان کندهها برخاست تا زندگیاش را وقف احیای جنگلهای ساحل اُرگن کندــ و چه با شرح دادن کار کسانی دیگر در تولید شکر افرا، سبدبافی با پوست زبانگنجشک سیاه، یا کشتوکار در باغهای سهخواهران ــباغهایی که بنا به سنّت بومیان آمریکا در آنها سه محصول ذرت، لوبیا و کدو حلوایی میکارندــ امیدوارمان میکند. دربارهی سهخواهران که یکدیگر را در فرایند رشد تقویت میکنند، مینویسد «آنها، چه بلالهای ذرت باشند و چه میوههای آماسکرده، تسلایمان میدهند که همهی موهبتها در ارتباط با هم تکثیر میشوند. اینگونه است که جهان استمرار مییابد.»
ـ کُرین سیگل، دبیر ارشد لیترری هاب
هیلتن آلز، دخترهای سفید (2013)
او آشکارا پراستعدادترین منتقد آمریکایی زنده است. میتواند دربارهی ژانرهایی مثل موسیقی پاپ و فیلم بنویسد، جایی که جزو مخاطبان بودن سودایی است که در تاریکی تحقق مییابد. آن قدر هم باهوش هست که بداند دنیای هنر چگونه آدمها را با اشارهی سر حامیان سفیدپوست قدرتمندشان به شهرت میرساند؛ نکتهای مهم در زمانهای که ژانـمیشل باسکیا گرانترین هنرمند مدرن آمریکاست. تسلط تکاندهنده و همیشه شوقانگیز آلز بر هنر اجرامحور (پرفورمنس) باعث میشود مخصوصاً در توصیف تأثیر هنر قوی باشد، تأثیری که فرّار و بیثبات است و بر ملغمهای از مفاهیم ساختگی و واقعیتِ ملموسِ اثر این مفاهیم بر رفتار ــمثل نژادــ مبتنی است. مثلاً فقط آلز است که هنگام نوشتن دربارهی فلَنِری اُکانر روی «یگانگیِ پریشان و گریزناپذیر میان سیاه و سفید، مقدّس و پلشت، سرگین و ستاره» در او انگشت میگذارد. آلز در این کتاب سراغ زندگی و آثار هنرمندان متعددی ــاز اِمینم تا ریچارد پرایر، از آندره لئون تالی تا مایکل جکسنــ میرود که افسونِ نژاد و سفید بودن را به غضب و ترانه تبدیل میکنند و پیچیدگیِ زیبایی این آثار را چنان وصف میکند که گویی زندگیاش به آن وابسته است. خاطرهپردازیهای کوتاهی هم در این کتاب هستند که قلبتان را از تپش میاندازند. این کتاب اثری کلیدی برای فهم فرهنگ آمریکاست.
ـ جان فریمن، دبیر اجرایی لیترری هاب
اولا بیس، در باب مصونیت (2014)
تشویشانگیز است که در باب مصونیت چند سال بعد از انتشارش هم به اندازهی قبل برای دفاع از علوم بنیادین مبرم (و ضروری) به نظر میرسد. با خواندن این کتاب میفهمیم که واکسیناسیون مشتق کلمهی واکا ــبه معنای گاوــ است چون در قرن هفدهم کشف کردند که اغلب کمی قرار گرفتن در معرض آبلهی گاوی برای مصون شدن از بلای بیماری آبله کافی است؛ گریزی به ریشهشناسی که ترسهای مدرن از توطئهی غولهای صنعت داروسازی و مقاصد واکسیناسیون را بیاساس میکند. اما بیس هرگز ترسهای دیگران را سرزنش نمیکند یا کوچک نمیشمارد و با خوشخلقی و گشادهروییاش شگردی تروتمیز (و مهم) را به کار میگیرد:به نظر میرسد حرفش این است که چون ما هم جزئی هستیم از همان جهانی که از آن میترسیم پس خود ما هم ناخالص، نفوذپذیر و آسیبپذیریم، همیشه چنین بودهایم، و با این حال از آنچه فکر میکنیم بسیار قویتریم.
ـ جانی دایمند، سردبیر لیترری هاب
ربکا سولنیت، مادر همهی پرسشها (2016)
مادر همهی پرسشها، مجموعهای از جستارهای نوشتهشده بین سالهای 2014 و 2016، به شیوههای متعدد ما را به بعضی از ابزارهای ضروری برای دوام آوردن زیر شکنجهی سالهای ترامپ مسلح میکند، سالهایی که خیلی از ما ــو مخصوصاً زنهاــ مدام از صاحبان قدرت شنیدهایم چیزهایی که میبینیم و میشنویم وجود ندارند و هرگز وجود نداشتهاند. سولنیت همچنین تصریح میکند که برچسبهایی مثل «زن» و دیگر برچسبهای جنسیتی در واقع هویتهایی سیالاند. مویرا دانگن در نقدی بر این کتاب در نیویورکر میگوید «شاید یک تعریف سودمند و کارآمدِ زن این باشد: کسی که زنستیزی را تجربه میکند». فارغ از اینکه چه کلمههایی به کار ببریم، سولنیت در مقدمهی کتابش مینویسد که «وقتی واژهها راهی به دل ناگفتنیها باز کنند چیزی که جامعه تا آن زمان تحملش میکرده گاهی تحملناپذیر میشود». این اثر قصهگویی همیشه حیاتی بوده است، همچنان حیاتی خواهد بود و در این کتاب به شکلی درخشان انجام شده است.
ـ کُرین سیگل، دبیر ارشد لیترری هاب
ترِسی مکمیلان کاتم، زمخت: و جستارهای دیگر (2019)
ترِسی مکمیلان کاتم
ـ امیلی فایرتاگ، معاون سردبیر لیترری هاب
مناقشهانگیزها
کتابهای زیر در آستانهی ورود به فهرست ده مجموعه جستار برتر بودند اما ما (یا دستکم یکی از ما) نمیتوانستیم بیحرفوحدیث با ورودشان به این فهرست موافقت کنیم.
اِلیف بتومن، تسخیرشده (2010)
الیف بتومن
ـ اِلِنی تئودوروپولوس، عضو تحریریهی لیترری هاب
رکسان گی، فمینیست بد (2014)
ـ مالی اُدینتز، دبیر همکار کرایمریدز
چارلی فاکس، این هیولای جوان (2017)
اگر علت منفور بودن کلیشهها پیروی آنها از ــبه قول ژرژ باتایــ «معیار عام» باشد، پس هیولاها یاغیهایی ناسازند، انحرافهای خندهدار یا ترسناک از آرمانی کلاسیک. هیولاها ــمنحرفها در تحتاللفظیترین معنایشــ از مسیر «پسندیده» دور افتادهاند. نُه فصل کتاب که به هیولایی خاص یا نوع خاصی از هیولاها مربوط میشوند پر از ارجاعهایی به رسانههای آشنا و رسانههای کمتر شناختهشده هستند. فاکس با شناوریِ عجیبوغریبِ عالمانه سروقت هنرهای تجسمی، فیلمها، ترانهها و کتابها میرود. مثلاً جستار «خانهی جنزده»ی او در قالب نمایشنامهای با دو شخصیت اصلی نوشته شده: کلاوس («خونآشامِ کلهپوستیِ جوانِ سیاهمست») و هرماینی («ساحرهای نوجوان با پوست سبز و موهای سیاه شبقی» که بیشتر شبیه جادوگر خبیث است تا شبیه همنامش هرماینی گرنجرِ هری پاتر). گروه همسرایان لشکری از قاشقزنهاست. جستار از کامرون جِیمیِ فیلمساز شروع میشود و بقیهاش آمیزهی سیالی است از انحطاط گوتیک و دیترویت و لسآنجلس به مثابه شهرهایی برای مردگان. در کنار همهی اینها، کلاوس از آرتفروم، مات و مبهوت و تایمآوت نقل قول میکند. این جستار شاهکاری تکنیکی است که گفتوگوی خیالی را محملی برای نقد فرهنگی میکند.
در مخیلهی فاکس، دیوید بووی و هیدرا کنار پیتر پن، دنیس هاپر و ماینادها زندگی میکنند. کتاب فاکس دستش را به سمت نقاب چهرهی هیولا دراز میکند، نه چون واقعاً میخواهد کنارش بزند، بلکه چون میخواهد آن را حس کند و بو بکشد، میخواهد اول بداند چطور خلق شده و بعد مطمئن شود هنوز راحت سر جایش نشسته. این هیولای جوان، با آمیزهی زیبایی از نزاکت فیلمهای هنری و خوشآبورنگیِ فیلمهای تجاری کمبودجه، دنبال جواب این سؤال است که هیولاها چگونه در فرهنگ ساخته میشوند. مگر ترسناکترین چیزها را در پستولید نمیسازند؟ آیا هیولا فقط فریب نیست، چیزی مثل همسراییِ تکرارشونده یا جیغِ صداگذاریشده؟
ـ آرُن رابرتسن، دبیر دستیار
النا پاسارِلو، جانوران ژستهای عجیب میگیرند (2017)
ـ اِلِنی تئودوروپولوس، عضو تحریریهی لیترری هاب
راس گِی، کتاب لذتها (2019)
گی روی هیچ سوژهای زیادی معطل نمیماند و این احساس را به ما میدهد که لذت محصول شرایطِ خوشایند نیست، بلکه محصول توجه ماست. گوشبهزنگ بودن او برای کشف امکانپذیریهای یک روز و آگاه بودنش به همهی لحظههای کوچک لذتآفرین سرمشقی برای زیستن در میان گروههای متنازعِ اقتصاد توجه است. این لحظههای کوچک گوناگوناند، از لحظههای مادی ــدر آغوش گرفتن یک غریبه، قلمهزدن درخت انجیرــ تا روحانی و فلسفی. حس میکنیم در باغِ گی کنارش نشستهایم و او درست همان وقت دارد بلند بلند فکر میکند. شنیدن حرفهای او مزیت بزرگی است.
ـ کُرین سیگل، دبیر ارشد لیترری هاب
بازندگان شایان ذکر
این فهرست گلچینی است از کتابهای دیگری که نامزدهای جدّی ورود به هر دو فهرست بالا بودند. تصمیمگیری کار سختی بود.
Terry Castle, The Professor and Other Writings (2010)
Joyce Carol Oates, In Rough Country (2010)
Geoff Dyer, Otherwise Known as the Human Condition (2011)
Christopher Hitchens, Arguably (2011)
Roberto Bolaño, tr. Natasha Wimmer, Between Parentheses (2011)
Dubravka Ugresic, tr. David Williams, Karaoke Culture (2011)
Tom Bissell, Magic Hours (2012) · Kevin Young, The Grey Album (2012)
William H. Gass, Life Sentences: Literary Judgments and Accounts (2012)
Mary Ruefle, Madness, Rack, and Honey (2012)
Herta Müller, tr. Geoffrey Mulligan, Cristina and Her Double (2013)
Leslie Jamison, The Empathy Exams (2014)
Meghan Daum, The Unspeakable (2014)
Daphne Merkin, The Fame Lunches (2014)
Charles D’Ambrosio, Loitering (2015)
Wendy Walters, Multiply/Divide (2015)
Colm Tóibín, On Elizabeth Bishop (2015)
Renee Gladman, Calamities (2016)
Jesmyn Ward, ed. The Fire This Time (2016)
Lindy West, Shrill (2016)
Mary Oliver, Upstream (2016)
Emily Witt, Future Sex (2016)
Olivia Laing, The Lonely City (2016)
Mark Greif, Against Everything (2016)
Durga Chew-Bose, Too Much and Not the Mood (2017)
Sarah Gerard, Sunshine State (2017)
Jim Harrison, A Really Big Lunch (2017)
J.M. Coetzee, Late Essays: 2006-2017 (2017)
Melissa Febos, Abandon Me (2017)
Louise Glück, American Originality (2017)
Joan Didion, South and West (2017)
Tom McCarthy, Typewriters, Bombs, Jellyfish (2017)
Hanif Abdurraqib, They Can’t Kill Us Until They Kill Us (2017)
Ta-Nehisi Coates, We Were Eight Years in Power (2017)
Samantha Irby, We Are Never Meeting in Real Life (2017)
Alexander Chee, How to Write an Autobiographical Novel (2018)
Alice Bolin, Dead Girls (2018)
Marilynne Robinson, What Are We Doing Here? (2018)
Lorrie Moore, See What Can Be Done (2018)
Maggie O’Farrell, I Am I Am I Am (2018)
Ijeoma Oluo, So You Want to Talk About Race (2018)
Rachel Cusk, Coventry (2019)
Jia Tolentino, Trick Mirror (2019)
Emily Bernard, Black is the Body (2019)
Toni Morrison, The Source of Self-Regard (2019)
Margaret Renkl, Late Migrations (2019)
Rachel Munroe, Savage Appetites (2019)
Robert A. Caro, Working (2019)
Arundhati Roy, My Seditious Heart (2019)
نویسنده: امیلی تمپل
مترجم: الهام شوشتریزاده
منبع: Literary Hub