بی‌کاغذِ اطراف
آخرین اتفاقات حوزه‌ی روایت, منتخب‌ها

مجموعه جستار های برتر دهه | جهانی پر از شگفتی


دهه‌ی 2010 دهه‌ی اوج‌گیری جستارنویسی بود و همین ویژگی تهیه‌ی فهرستی از برترین مجموعه جستارهای این دهه را دشوارتر می‌کند. با این حال، این مطلب می‌کوشد با ارائه‌ی فهرستی از برترین مجموعه جستار های انگلیسی‌زبان دهه، فهرستی از مجموعه جستارهای انگلیسی‌زبان مناقشه‌انگیز و فهرست بلندبالاتری از مجموعه جستارهای انگلیسی‌زبان شایان توجه، انتخاب را برای جستاردوستان آسان‌تر کند.


دوستان، حقیقت دارد: به پایان دهه رسیده‌ایم. دهه‌ی دشوار، تشویش‌انگیز و منحطی بود اما دست‌کم آثار ادبی عالی هم کم نداشت. بالأخره هر طور باشد بارقه‌ی امیدی پیدا می‌کنیم.
کتاب‌های زیر بعد از بحث‌‌ و جدل بسیار (و چند دور رأی‌گیری) میان کارکنان لیترری هاب انتخاب شده‌اند. چه اشک‌ها که جاری نشدند، چه احساساتی که جریحه‌دار نشدند، و چه کتاب‌ها که دوباره و چندباره خوانده نشدند. و همان‌طور که کمی بعد می‌بینید، انتخاب فقط ده کتاب کار سختی بود. بنابراین، فهرستی از کتاب‌هایی که نظرهای متضادی درباره‌شان وجود داشتند و فهرست بلندبالاتری از بازندگان شایان ذکر را هم ضمیمه‌اش کرده‌ایم. مثل همیشه، دست‌تان باز است هر کتابی را که پسندیده‌اید و از چشم ما دور مانده است در بخش نظرات اضافه کنید.

ده مجموعه جستار برتر

اُلیور سَکس، چشمِ ذهن (2010)

دکتر اُلیور سَکس در اواخر عمرش، شاید چون به دلش افتاده بود که پایان کار نزدیک است، توانش را بر پروژه‌های فکری جامعی مثل در حرکت (یک خاطره‌پردازی‌)، رود آگاهی (یک تاریخ فکریِ چندرگه) و اوهام (تأملی در حد و اندازه‌ی یک کتاب درباره‌ی ــ‌چه انتظار دیگری داشتید؟‌ــ اوهام) متمرکز کرد. اما او در 2010 کتاب کلاسیک دیگری هم به ما داد که نامش را برای اولین بار سر زبان‌ها انداخت. او انقلابی در فرم جستار به پا کرد و آن را در کانون ادبیات معاصر قرار داد: موردکاوی پزشکی به مثابه جستار.  سَکس در مجموعه جستار چشم ذهن بر بینایی تمرکز می‌کند و این مفهوم را به شکلی بسط می‌دهد که علاوه بر این‌که جهان را چگونه می‌بینیم شامل این هم شود که وقتی چشم‌هایمان را می‌بندیم و با اجزای عمیق‌ترِ آگاهی ارتباط برقرار می‌کنیم جهان را چگونه در مغزمان ترسیم می‌کنیم. سَکس با تکیه بر سرگذشت بیماران و مشاهیر و همچنین تاریخچه‌ی سرطان چشم خودش (بیماری‌ای که دست آخر به اندام‌های دیگرش هم سرایت کرد و در مرگش نقش داشت) از بینایی به مثابه عدسی‌ای برای دیدن تمام آن چیزهایی بهره می‌گیرد که ما را انسان می‌کنند، به یکدیگر پیوندمان می‌دهند و، به شکلی دردناک، میان‌مان جدایی می‌اندازند. جستارهای این مجموعه نمونه‌ی تمام‌عیار سبک سَکس هستند: حساس، جست‌وجوگر، با تبحری که اطلاعات و آزمایش‌های علمی را به قالب کلماتی درمی‌آورد که نه‌تنها می‌توانیم آن‌ها را بفهمیم، بلکه نگاه‌مان را به زندگی‌ای که پیرامون‌مان جریان دارد وسیع‌تر می‌کنند. موردکاوی‌های «سوی استریو»، لیلیان کالیرِ که در کنسرت‌ها پیانو می‌نواخت، و هاوارد ــ‌رمان‌نویس اسرارآمیزی که دیگر نمی‌توانست بخواند‌ــ نقاط اوج این مجموعه‌اند، اما هر جستار به گوهری می‌ماند که یکی از قصه‌گویان بزرگ عصر ما از دل معدن بیرون کشیده و صیقلش زده است.
ـ‌ دوایر مورفی، دبیر اجرایی کرایم‌ریدز

 جان جرمایا سالیوان،  کله‌پوک (2011)

در آغاز این دهه، جستار آمریکایی حال و روز خوبی داشت و کله‌پوک اصلِ جنس بود. عدد و رقم ندارم، اما می‌توانم به شما بگویم که این مجموعه‌ی نوشته‌های مطبوعاتی جان جرمایا سالیوان ــ‌که بیشتر در جی‌کیو اما چندتایی هم در پاریس ریویو و هارپرز منتشر شده بودند‌ــ تنها کتاب تمام‌جستاری بود که بیشتر دوستان اهل ادبیاتم از زمان سلانه‌سلانه تا بیت‌لحم خوانده بودند و احتمالاً یکی از معدود کتاب‌های تمام‌جستاری که اسمش به گوش‌شان خورده بود.

همه‌ی ما سراغ چیز خوبی رفته بودیم. تک‌تک جستارهای کله‌پوک درخشان و سرگرم‌کننده‌اند و گوشه‌ی کوچکی از تجربه‌ی آمریکایی را وامی‌کاوند؛ حتی اگر این گوشه فقط خانه‌ای باشد که سالیوان و دیگر نویسندگان سالخورده در آن نشسته‌اند (جستار «آقای لیتل» واقعاً گل سرسبد این مجموعه‌ی بی‌ حشو و زواید است که برنده‌ی جایزه‌ی ملی مطبوعات و جایزه‌ی پوشکارت شد و لیاقتش را هم داشت). اما جستارهای این مجموعه درباره‌ی چه هستند؟ خب، اکسل رُز، جشنواره‌های موسیقی راک مسیحی، زندگی کردن نزدیک منطقه‌ی فیلم‌برداری تپه‌ی تک‌درخت، جنبش تی پارتی، مایکل جکسن، بانی وِیلر، تأثیر جانوران و ــ‌خدا شاهد است‌ــ دِ میز (کشتی‌گیری که در مسابقه‌ی دنیای واقعی/قوانین جاده به شهرت رسید).

اما به قول دن کویس چیزی که این جستارها را به هم وصل می‌کند، جدا از لحن کلّی و تمایزشان، «کنجکاوی چشمگیر نویسنده‌شان درباره‌ی جهان، تیزبینی‌اش برای یافتن جزئیات بی‌نقص و شوخ‌طبعی عالی و دلنشین او در پرده برداشتن از ضعف‌های اخلاقی خودش و سوژه‌هایش است». این جستارها خیلی خوب هم نوشته‌ شده‌اند و از فنون داستان‌نویسی و جمله‌پردازی بسیار بهره گرفته‌اند. لذت ادبی خواندن آن‌ها چنان شدید و گیراست که جیمز وود در شروع نقدی که درباره‌ی این مجموعه برای نیویورکر نوشته بود از خوانندگان پرسید: «جمله‌های زیر شروع جستارند یا شروع داستان کوتاه؟» (با توجه به زمینه‌ی بحث، سؤال سختی نبود.)

بعید است موقع خواندن این مجموعه احساس نکنید کسی دری به مغزتان باز کرده، چیزهای نیم‌بندی را که درباره‌شان با دوستان‌تان حرف می‌زنید برداشته، آن‌ها را زیرورو کرده، در آن‌ها زیسته، و در قالبی هوشمندانه‌تر و بهتر و تمام‌وکمال‌تر از آنچه در توان‌تان است دوباره به خودتان تحویل‌شان داده است. بنابراین، این مجموعه را بخوانید حتی اگر خواندنش به وحشت‌تان می‌اندازد.
ـ امیلی تمپل، دبیر ارشد لیترری هاب

رابین وال کیمِرِر، علف‌بافی (2013)

میان همه‌ی جستارهای کتاب علف‌بافی من که همه‌جایش را نشانه‌گذاری کرده‌ام ــ‌کتابی که دکتر رابین وال کیمرر در آن جانانه بحث می‌کند چرا و چگونه باید ادامه دهیم‌ــ یک جستار مستقیم به هدف می‌زند: روایت او درباره‌ی فرانتز دُلپ، استاد دانشگاهی که جنگلبان شده. وقتی دُلپ چند دهه پیش به مزرعه‌ای که زمانی با همسر سابقش داشت سر زد با منظره‌ی ویرانی مواجه شد: مالکان جدیدِ مزرعه زمینی را که او سعی کرده بود در آن زندگی‌ای برای خودش بسازد تباه کرده بودند. او در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته که «میان کُنده‌ها و غبار سرخ پیچان نشستم و گریستم».

خیلی‌ها در نسل من (و نسل جوان‌تر) این نوع استیصال ــ‌و خشم فراوان‌ــ را در آغاز بزرگسالی تجربه‌ کرده‌ایم، وقتی خود را در جهانی یافته‌ایم که در آن انگار صاحبان قدرت عزم‌شان را جزم کرده‌اند هر چیزی را که بدن انسان همیشه برای زنده ماندن نیازمندش بوده ــ‌هوا، آب، زمین‌ــ  متروک یا نابود کنند. این‌که توقع داشته باشیم کتابی یک‌تنه از این استیصال حرف بزند یک‌جورهایی منصفانه به نظر نمی‌رسد. با این حال، علف‌بافی چنین کاری می‌کند و توصیف‌هایی از سنّت بومیان آمریکا را با علوم محیط زیست می‌آمیزد تا نشان بدهد که بقا در گذر چندین هزاره چه شکل و شمایلی داشته است. جستارهای کیمرر تجربه‌ی شخصی او را در مقام زنی از قبیله‌ی پوتاووتامی، گیاه‌بوم‌شناس و معلم در کنار قصه‌هایی درباره‌ی شیوه‌های متعدد انسان‌ها برای زیستن در ارتباط با گونه‌های دیگر بازگو می‌کنند. او چه با شرح دادن کار دلپ ــ‌او از میان کنده‌ها برخاست تا زندگی‌اش را وقف احیای جنگل‌های ساحل اُرگن کند‌ــ و چه با شرح دادن کار کسانی دیگر در تولید شکر افرا، سبدبافی با پوست زبان‌گنجشک سیاه، یا کشت‌وکار در باغ‌های سه‌خواهران ــ‌‌باغ‌هایی که بنا به سنّت بومیان آمریکا در آن‌ها سه محصول ذرت، لوبیا و کدو حلوایی می‌کارند‌ــ امیدوارمان می‌کند. درباره‌ی سه‌خواهران که یکدیگر را در فرایند رشد تقویت می‌کنند، می‌نویسد «آن‌ها، چه بلال‌های ذرت باشند و چه میوه‌های آماس‌کرده‌، تسلایمان می‌دهند که همه‌ی موهبت‌ها در ارتباط با هم تکثیر می‌شوند. این‌گونه است که جهان استمرار می‌یابد.»
ـ کُرین سیگل، دبیر ارشد لیترری هاب

هیلتن آلز، دخترهای سفید (2013)

در جهانی که خیلی وقت‌ها در آن به یک خودِ محوری فروکاسته می‌شویم دخترهای سفید، مجموعه جستار نفس‌گیرِ هیلتن آلز، که تأملی است درباره‌ی شیوه‌های خود او و سوژه‌هایی دیگر برای خوانش، بازنمایی و جذب اجزایی از زنانگیِ سفیدپوستانه، کتابی اساساً رهایی‌بخش است. این یکی از اندک نمونه‌های تفکر نقادانه است که از خواننده، نویسنده یا هر کسی که درباره‌‌اش می‌نویسد توقع داشته باشد سر تمکین به آستان وضوح کامل بساید و بعد وارد شود. چیزی که او برای سوژه‌ها و خوانندگان اولین کتابش زن‌ها هم مباح می‌دانست؛ جستاری در قد و قامت یک کتاب که مجموعه‌ای بود از تک‌مضراب‌ها و پرتره‌هایی روان‌شناسانه از دُرُتی دین، اُوِن دادسن، مادر خود نویسنده و کسانی دیگر. یکی از نقاط تمایز آن کتاب که در روزگار خودش نامعمول بود این است که واقف است ما در بدن‌هایی زندگی می‌کنیم که تأثیرهای جنسیتیِ گوناگونی پذیرفته‌اند. حالا خواندنِ دخترهای سفید تجربه‌ی آزادیِ بی‌حدوحصرِ این موهبت است و حیرت‌زدگی از زبردستی و هوش شگرفِ آلز.

او آشکارا پراستعدادترین منتقد آمریکایی زنده است. می‌تواند درباره‌ی ژانرهایی مثل موسیقی پاپ و فیلم بنویسد، جایی که جزو مخاطبان بودن سودایی است که در تاریکی تحقق می‌یابد. آن‌ قدر هم باهوش هست که بداند دنیای هنر چگونه آدم‌ها را با اشاره‌ی سر حامیان سفیدپوست قدرتمندشان به شهرت می‌رساند؛ نکته‌ای مهم در زمانه‌ای که ژان‌ـ‌میشل باسکیا گران‌ترین هنرمند مدرن آمریکاست. تسلط تکان‌دهنده و همیشه شوق‌انگیز آلز بر هنر اجرامحور (پرفورمنس) باعث می‌شود مخصوصاً در توصیف تأثیر هنر قوی باشد، تأثیری که فرّار و بی‌ثبات است و بر ملغمه‌ای از مفاهیم ساختگی و واقعیتِ ملموسِ اثر این مفاهیم بر رفتار ــ‌مثل نژاد‌ــ مبتنی است. مثلاً فقط آلز است که هنگام نوشتن درباره‌ی فلَنِری اُکانر روی «یگانگیِ پریشان و گریزناپذیر میان سیاه و سفید، مقدّس و پلشت، سرگین و ستاره» در او انگشت می‌گذارد. آلز در این کتاب سراغ زندگی و آثار هنرمندان متعددی ــ‌از اِمینم تا ریچارد پرایر، از آندره لئون تالی تا مایکل جکسن‌ــ می‌رود که افسونِ نژاد و سفید بودن را به غضب و ترانه تبدیل می‌کنند و پیچیدگیِ زیبایی این آثار را چنان وصف می‌کند که گویی زندگی‌اش به آن وابسته است. خاطره‌پردازی‌های کوتاهی هم در این کتاب هستند که قلب‌تان را از تپش می‌اندازند. این کتاب اثری کلیدی برای فهم فرهنگ آمریکاست.
ـ جان فریمن، دبیر اجرایی لیترری هاب

اولا بیس، در باب مصونیت (2014)

ما طوری در جهان پرسه می‌زنیم که گویی می‌توانیم از خطرهای پُرشمارش بگریزیم و به هر خرده‌عاملیتی که داریم چنگ می‌زنیم تا ترس‌هایی را که در حاشیه‌های هر زندگی‌ای انباشته می‌شوند از خودمان دور نگه داریم: ترس از فقدان، بیماری، فاجعه، مرگ. اولا بلیس در مجموعه جستار مهمش در باب مصونیت (2014) با همین ترس‌ها ــ‌که تولد اولین فرزندش به آن‌ها دامن زده‌ است‌ــ رودررو می‌شود. بیس، مثل هر جستارنویس بزرگ دیگری، از نگاه بسیار خصوصیِ خودش به جهان در دایره‌هایی هم‌مرکز به سمت بیرون حرکت می‌کند تا از حقیقت‌های عظیم‌تری پرده بردارد و حین این کار فرهنگی را کشف می‌کند که اضطراب درباره‌ی مسمومیت فراگیر زندگی معاصرْ آن را از پا انداخته است. بیس با کنکاش در این فرهنگ ــ‌فرهنگِ امتیاز داشتن، فرهنگ سفید بودن‌ــ در خودش کنکاش می‌کند و شیوه‌های سست‌بنیان ما را برای مسلح کردن خودمان به علم یا خرافه در برابر ناخالصی‌های وجود روزمره به پرسش می‌کشد.

تشویش‌انگیز است که در باب مصونیت چند سال بعد از انتشارش هم به اندازه‌ی قبل برای دفاع از علوم بنیادین مبرم (و ضروری) به نظر می‌رسد. با خواندن این کتاب می‌فهمیم که واکسیناسیون مشتق کلمه‌ی واکا ــ‌به معنای گاوــ است چون در قرن هفدهم کشف کردند که اغلب کمی قرار گرفتن در معرض آبله‌ی گاوی برای مصون شدن از بلای بیماری آبله کافی است؛ گریزی به ریشه‌شناسی که ترس‌های مدرن از توطئه‌ی غول‌های صنعت داروسازی و مقاصد واکسیناسیون را بی‌اساس می‌کند. اما بیس هرگز ترس‌های دیگران را سرزنش نمی‌کند یا کوچک نمی‌شمارد و با خوش‌خلقی و گشاده‌رویی‌اش شگردی تروتمیز (و مهم) را به کار می‌گیرد:به نظر می‌رسد حرفش این است که چون ما هم جزئی هستیم از همان جهانی که از آن می‌ترسیم پس خود ما هم ناخالص، نفوذپذیر و آسیب‌پذیریم، همیشه چنین بوده‌ایم، و با این حال از آنچه فکر می‌کنیم بسیار قوی‌تریم.
ـ جانی دایمند، سردبیر لیترری هاب

ربکا سولنیت، مادر همه‌ی پرسش‌ها (2016)

سال 2008 وقتی جستار «مردها برایم توضیح می‌دهندِ» ربکا سولنیت منتشر شد یک‌باره تبی فرهنگی به راه انداخت که تقریباً با همه‌ی دیگر تب‌های فرهنگی‌ای که به یاد داریم تفاوت داشت. این جستار از رفتاری حرف می‌زد که کمابیش همه‌ی زن‌ها شاهدش بوده‌اند ــ‌مردفهم کردن‌ــ و با شناساندنِ این رفتار، جنبشِ آنلاین و آفلاینی برای گفتن از شیوه‌هایی که تکبر پدرسالارانه در زندگی‌های همه‌ی ما رخ نمایانده است به راه انداخت. (این جستار در 2014 در مجموعه جستارهای سولنیت که نامِ همین جستار را روی آن گذاشته بودند هم منتشر شد.) مادر همه‌ی پرسش‌ها ادامه‌ی همان کار است و آن را پیش‌تر می‌برد تا در ماهیتِ خود‌ـ‌بیانگری کندوکاو کند: چه کسانی از آن برخوردارند و چه کسانی از آن محروم‌اند، چه نهادهایی برای محدود کردنش ایجاد شده‌اند، و چه می‌شود اگر زن‌ها به کارش بگیرند. استعداد سولنیت در توصیف و رمزگشاییِ پویایی‌های زن‌ستیزانه‌ای که چنان بر همه چیزِ جهان سایه انداخته‌اند که نامرئی به نظر می‌رسند و خشونت جنسیتی‌ای که از فرط فراوانیْ ناچیز شمرده می‌شود بی‌نظیر است. این نام‌گذاریْ قدرتمند است و فضا را برای به اشتراک گذاشتنِ قصه‌هایی که به زندگی‌هایمان شکل می‌دهند باز می‌کند.

مادر همه‌ی پرسش‌ها، مجموعه‌ای از جستارهای نوشته‌شده بین سال‌های 2014 و 2016‌، به شیوه‌های متعدد ما را به بعضی از ابزارهای ضروری برای دوام آوردن زیر شکنجه‌ی سال‌های ترامپ مسلح می‌کند، سال‌هایی که خیلی از ما ــ‌و مخصوصاً زن‌ها‌ــ مدام از صاحبان‌ قدرت شنیده‌ایم چیزهایی که می‌بینیم و می‌شنویم وجود ندارند و هرگز وجود نداشته‌اند. سولنیت همچنین تصریح می‌کند که برچسب‌هایی مثل «زن» و دیگر برچسب‌های جنسیتی در واقع هویت‌هایی سیال‌اند. مویرا دانگن در نقدی بر این کتاب در نیویورکر می‌گوید «شاید یک تعریف‌ سودمند و کارآمدِ زن این باشد: کسی‌ که زن‌ستیزی را تجربه می‌کند». فارغ از این‌که چه کلمه‌هایی به کار ببریم، سولنیت در مقدمه‌ی کتابش می‌نویسد که «وقتی واژه‌ها راهی به دل ناگفتنی‌ها باز کنند چیزی که جامعه تا آن زمان تحملش می‌کرده گاهی تحمل‌ناپذیر می‌شود». این اثر قصه‌گویی همیشه حیاتی بوده است، همچنان حیاتی خواهد بود و در این کتاب به شکلی درخشان انجام شده است.
ـ کُرین سیگل، دبیر ارشد لیترری هاب

  ترِسی مک‌میلان کاتم، زمخت: و جستارهای دیگر (2019)

ترِسی مک‌میلان کاتم دانشگاهی‌ای است که از برج عاج بالا رفته است و از آن روشنفکرهای همه‌پسندی شده‌ که مرتب در جُنگ‌های رادیویی و تلویزیونی درباره‌ی نژاد، جنسیت و سرمایه‌داری حرف می‌زنند. مجموعه جستار های او هم از همین دوگانگی نشان دارد و کار پژوهشی را با خاطره‌پردازی تلفیق می‌کند تا مجموعه‌ای درباره‌ی تجربه‌ی زن سیاه‌پوست در آمریکای پسامدرن باشد، «تحلیلی  از منظر درهم‌تنیدگی با چاشنیِ فرهنگ عامیانه». جستارها متنوع‌اند ــ‌از تحلیل خشونت جنسی گرفته تا سیاست پوپولیستی و رسانه‌های اجتماعی‌ــ اما مجموعه که از اول تا آخر بر تجربه‌های خودِ نویسنده متمرکز است چیزی متفاوت با دیگر نقدهای فرهنگ معاصر از کار می‌آید. او در توضیح عنوان کتابش به حرفی که ویراستاری درباره‌ی کارش زده بود اشاره می‌کند: «خواندنی‌تر از آن بودم که دانشگاهی باشم، عمیق‌تر از آن بودم که عوام‌پسند باشم، سیاه‌تر و دهاتی‌تر از آن بودم که ادبی باشم، و ساده‌دل‌تر از آن بودم که دقت افکارم را با پیچیدگی نثرم به رخ بکشم. من می‌خواستم چیز معناداری خلق کنم که نه‌فقط شبیه من، بلکه شبیه تمامِ من باشد. چنین چیزی زیادی زمخت بود.» یکی از قوی‌ترین جستارهای کتاب «می‌میرم که شایسته باشم» است که با پرده برداشتن از بلاهتِ لینکدین (و افسانه‌ی شایسته‌سالاری) شروع می‌شود و با توصیفی از سقط جنین خودش، برخورد نامناسب با درد زنِ سیاه‌پوست، و محکومیت بوروکراسیِ نظام سلامت به پایان می‌رسد. زمخت، که به مرحله‌ی نهایی جایزه‌ی ملی کتاب در حوزه‌ی ناداستان هم راه یافت، نشان می‌دهد که مک‌میلان کاتم یکی از نترس‌ترین و یکی از مهم‌ترین روشنفکران همه‌پسند است.
ـ امیلی فایرتاگ، معاون سردبیر لیترری هاب

مناقشه‌انگیزها

کتاب‌های زیر در آستانه‌ی ورود به فهرست ده مجموعه جستار برتر بودند اما ما (یا دست‌کم یکی از ما) نمی‌توانستیم بی‌حرف‌وحدیث با ورودشان به این فهرست موافقت کنیم.

اِلیف بتومن، تسخیرشده (2010)

الیف بتومن در تسخیرشده سراغ عشقش به ادبیات روس می‌رود و حاصل کارش طنزآمیز و دلنشین است. هر بخش از این مجموعه جستار ماجراجویی یا چیز دیگری را که بتومن در دوره‌ی تحصیلات تکمیلی در رشته‌ی ادبیات تطبیقی تجربه کرده است بازگو می‌کند و هر جستار از دیگری پیش‌بینی‌ناپذیرتر است. یک بار یک «قرن بیستمیِ اسم‌ورسم‌دار» به یکی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی فحش رکیک می‌دهد؛ یک بار بتومن تابستان را در سمرقندِ ازبکستان می‌گذراند؛ و یک بار هم خودش را متقاعد می‌کند که تولستوی را کشته‌اند و از اول تا آخر کنفرانس تولستوی در یاسنایا پولیانا ــ‌خانه‌ی سابق تولستوی که حالا موزه شده است‌ــ دنبال سرنخ‌ها و انگیزه‌های قتل می‌گردد. هر جستار سرشار از جزئیاتی تاریخی درباره‌ی نویسندگان و ادبیات روس است،‌ ساختاری حساب‌شده دارد و ملغمه‌ای است از تحلیل انتقادی، نقادی فرهنگی و تأملاتی جدی درباره‌ی مفاهیم بزرگی مثل هویت، میراث فکری و مؤلف بودن. بتومن با بذله‌گویی و با شکل مارمانند روایت‌هایش فرمی می‌سازد که یادآور گفتمان سقراطی است، یعنی در آغاز جستارهای این مجموعه جستار پرسش‌هایی مطرح می‌کند و بعد به مضامین دیگری گریز می‌زند که کمابیش دست‌به‌دامن خواننده می‌شوند تا خودش جوابی برای خودش سر هم کند. این گریزها همیشه سرگرم‌کننده‌اند و می‌شود گفت که ستون فقرات مجموعه را می‌سازند، گریزهایی که پای محققان خارجی و رویارویی‌های اجق‌وجق و سورئال با غریبه‌های اهل اروپای شرقی را به شرح حال‌های شخصیِ عجیب‌وغریب باز می‌کنند. حاشیه‌روی‌های فکری بتومن هنگام سبک و سنگین کردنِ نظریه‌ها ــ‌مثلاً «مشکل شخص»: ناتوانی همیشگی از درک کامل شخصیت خود‌ــ هم نقشی محوری در مجموعه دارند و در نهایت مضامین کتاب را کنار هم می‌گذارند. یک بار استادی به بتومن می‌گوید «تو بی‌بروبرگرد سرگرم‌کننده‌ترین دانشجوی منی». اما او کنجکاو و مشتاق و ژرف‌اندیش و کاربلد هم هست، آن قدر که حتی ممکن است متقاعدتان کند (من یکی را که متقاعد کرده!) شما هم به اندازه‌ی او عاشق ادبیات روس هستید.
ـ اِلِنی تئودوروپولوس، عضو تحریریه‌ی لیترری هاب

 رکسان گی، فمینیست بد (2014)

این مجموعه جستار رکسان گی که حالا جزو مجموعه جستار های کلاسیک به حساب می‌آید کاری می‌کند که بخندید، فکر کنید، اشک بریزید و انگشت‌به‌دهان بمانید که چطور ممکن است نقد فرهنگی این‌ قدر بامزه باشد؟ تأملات گی درباره‌ی اسکرَبلِ رقابتی، سرگردانی‌اش در دانشگاه و نقدهای دلپذیرش درباره‌ی فیلم و تلویزیون از جستارهای محبوب من در این کتاب هستند اما با توجه به گستره‌ی موضوعاتی که رکسان گی می‌تواند به شیوه‌ای سرگرم‌کننده درباره‌شان بحث کنند هر کسی چیز باب طبعی در این کتاب پیدا می‌کند. این کتاب همه‌فهم است چون خود فمینیسم هم باید همه‌فهم باشد. الهام گرفتنِ رکسان گی از رمان‌های نوجوانانه و مجموعه‌های تلویزیونی میانمایه درباره‌ی دوستی همان‌ قدر محتمل است که بحث کردنش درباره‌ی مفاهیمی مثل دنیای دانشگاهی، و اگر کسی باشد که او را قادر به پر کردن شکاف میان فرهنگ فاخر، فرهنگ فرومایه و فرهنگ عامیانه بدانم کسی جز ایزدبانوی تویتر نیست. زمانی باشگاه کتابی را می‌گرداندم که به مطالعه‌ی آثار رادیکال اختصاص داشت و این کتاب یکی از اولین کتاب‌هایی بود که برای خواندن انتخاب کردیم. یک هفته بعد از جلسه‌ی اعضای باشگاه، چند نفرشان را دیدم که در کافه‌ی یک کتاب‌فروشی جمع شده بودند و متوجه شدم آن‌ قدر مشتاق حرف زدن درباره‌ی فمینیستِ بد بودند که نمی‌توانستند برای بحث کردن درباره‌ی سیاست و درهم‌تنیدگی تا جلسه‌ی بعدی باشگاه کتاب صبر کنند. و جان کلام این‌که قدرت رکسان همین است.
ـ مالی اُدینتز، دبیر همکار کرایم‌ریدز

 چارلی فاکس، این هیولای جوان (2017)

چارلی فاکس، منتقد هنری بریتانیایی، در رسانه‌های اجتماعی هم مثل نوشته‌هایش وضوح را به نفع کنایه‌گویی پس می‌زند و به این سؤال همیشگی تویتر که «چه اتفاقی دارد می‌افتد؟» درست‌وحسابی جواب نمی‌دهد. البته این روزها جواب دادن به این سؤال سخت است. این هیولای جوان (2017)، اولین کتاب فاکس، چند ماه بعد از انتخاب دانلد ترامپ به ریاست‌جمهوری آمریکا منتشر شد و فاکس جایی در کتابش ترامپ را که «یک‌راست از دل کابوس آمده و یک نفهمِ لعنتیِ حال‌به‌هم‌زن است» به رگبار انتقاد می‌بندد. اما فاکس فقط در عرصه‌ی سیاست پرسه نمی‌زند چون بیشتر هیولاهایی که سراغ‌شان می‌رود «تجسمِ دیگرانگی‌اند و آن را به قالب هنر درمی‌آورند. آن‌ها هر انگاره‌ی متعارف زیبایی را شرحه‌شرحه می‌کنند و چیز نامأنوس و آزارنده‌ای به جایش می‌گذراند که ساخته‌ی خودشان است».

اگر علت منفور بودن کلیشه‌ها پیروی آن‌ها از ــ‌به قول ژرژ باتای‌ــ «معیار عام» باشد، پس هیولاها یاغی‌هایی ناسازند، انحراف‌های خنده‌دار یا ترسناک از آرمانی کلاسیک. هیولاها ــ‌منحرف‌ها در تحت‌اللفظی‌ترین معنایش‌ــ از مسیر «پسندیده» دور افتاده‌اند. نُه فصل کتاب که به هیولایی خاص یا نوع خاصی از هیولاها مربوط می‌شوند پر از ارجاع‌هایی به رسانه‌های آشنا و رسانه‌های کم‌تر شناخته‌شده هستند. فاکس با شناوریِ عجیب‌وغریبِ عالمانه سروقت هنرهای تجسمی، فیلم‌ها، ترانه‌ها و کتاب‌ها می‌رود. مثلاً جستار «خانه‌ی جن‌زده»ی او در قالب نمایشنامه‌ای با دو شخصیت اصلی نوشته شده: کلاوس («خون‌آشامِ کله‌پوستیِ جوانِ سیاه‌مست») و هرماینی («ساحره‌ای نوجوان با پوست سبز و موهای سیاه شبقی» که بیشتر شبیه جادوگر خبیث است تا شبیه همنامش ‌هرماینی گرنجرِ هری پاتر‌). گروه همسرایان لشکری از قاشق‌زن‌هاست. جستار از کامرون جِیمیِ فیلم‌ساز شروع می‌شود و بقیه‌‌اش آمیزه‌ی سیالی است از انحطاط گوتیک و دیترویت و لس‌آنجلس به مثابه شهرهایی برای مردگان. در کنار همه‌ی این‌ها، کلاوس از آرت‌فروم، مات و مبهوت و تایم‌آوت نقل قول می‌کند. این جستار شاهکاری تکنیکی است که گفت‌وگوی خیالی را محملی برای نقد فرهنگی می‌کند.

در مخیله‌ی فاکس، دیوید بووی و هیدرا کنار پیتر پن، دنیس هاپر و ماینادها زندگی می‌کنند. کتاب فاکس دستش را به سمت نقاب چهره‌ی هیولا دراز می‌کند، نه چون واقعاً می‌خواهد کنارش بزند، بلکه چون می‌خواهد آن را حس کند و بو بکشد، می‌خواهد اول بداند چطور خلق شده و بعد مطمئن شود هنوز راحت سر جایش نشسته. این هیولای جوان، با آمیزه‌ی زیبایی از نزاکت فیلم‌های هنری و خوش‌آب‌ورنگیِ فیلم‌های تجاری کم‌بودجه، دنبال جواب این سؤال است که هیولاها چگونه در فرهنگ ساخته می‌شوند. مگر ترسناک‌ترین چیزها را در پس‌تولید نمی‌سازند؟ آیا هیولا فقط فریب نیست، چیزی مثل همسراییِ تکرارشونده یا جیغِ صداگذاری‌شده؟
ـ آرُن رابرتسن، دبیر دستیار

 النا پاسارِلو، جانوران ژست‌های عجیب می‌گیرند (2017)

مجموعه جستار جانوران ژست‌های عجیب می‌گیرندِ النا پاسارلو سراغ جانوران بدنام می‌رود و صدا، روایت و تاریخی را که مستحقش هستند به آن‌ها می‌دهد. چنین جستاری نه‌تنها برازنده‌ی دوره‌ی ششمین انقراض بزرگ است، بلکه تلاش تاریخی و انسان‌شناختیِ بلندپروازانه‌ای است که پاسارلو با پژوهش و لحن بازیگوشی که به جای تقلیلِ سوژه‌اش آن را پیچیده و انسانی جلوه می‌دهد از عهده‌ی آن برآمده است. مقصود پاسارلو کنکاش درباره‌ی نقش جانوران در پهنه‌ی تمدن بشری و به این ترتیب، برساختنِ گاه‌شمارِ بشریت از منظرِ تعامل‌های آدم‌ها با جانوران مذکور است. پاسارلو در جستار اولش می‌نویسد «میان همه‌ی تصویرهایی که دنیای ما را می‌سازند تصویرهای جانوران به شکلی خاص در درون ما دفن شده‌اند» و ما را با موضوع کتاب و همچنین کهن‌سال‌ترین شخصیت منتخبش آشنا می‌کند: یوکا، ماموت پشمالوی مومیایی‌شده‌ی 39٬000ساله‌ای که سال 2010 زیر خاک منجمد سیبری کشف شد. با توجه به آنچه که پاسارلو درباره‌ی پهنه‌ی تمدن بشری و یوکا می‌گوید، چنین اتفاقی بسیار مهم و خارج از تصور بود: «چون زبان هم از اندیشه و هم از تجربه خیلی جوان‌تر است، «ماموت پشمالو» برای ذهن انسان بیشتر معنایی شبیه معنی زمان دارد». در پایان این جستار، یکی از شخصیت‌ها دستش را روی غارنگاره‌ای از یک ماموت پشمالو می‌گذارد و حرفی می‌زند که چکیده‌ی چشم‌اندازی است که نویسنده برای کتاب در سر دارد: «و او ماموت می‌شود تا بتواند ماموت را تصور کند». مرزهای مفروض میان جهان جانوری، جهان طبیعی و جهان انسانی در دست‌های پاسارلو رنگ می‌بازند و چیزی که به جای آن‌ها ظاهر می‌شود تاریخِ یکپارچه‌ی پیوسته گرچه حیرت‌انگیزِ حیات است. النا پاسارلو، با دقت و سرسختی روزنامه‌نگارها و روحیه‌ی قصه‌گوها، جانورنامه‌ای مدرن خلق کرده که تأمل‌انگیز و حیرت‌آور است.
ـ اِلِنی تئودوروپولوس، عضو تحریریه‌ی لیترری هاب

راس گِی، کتاب لذت‌ها (2019)

وقتی راس گی شروع به نوشتن چیزی کرد که دست‌ آخر کتاب خوشی‌ها شد، می‌خواست جستارهایی روزانه بنویسد که هر کدام بر یک لحظه یا یک نقطه‌ی لذت‌خشِ روزش متمرکز باشد. اما طولی نکشید که نقشه‌اش را باد برد. روز چهارم از وظیفه‌ای که برای خودش تعریف کرده بود شانه خالی کرد و تصمیم گرفت «با احترام و عشق، از رها کردنش لذت ببرد». (روشن است که این‌جا «رها کردن» عبارتی نسبی است چون به هر حال کتاب را نوشت.) راس گی بزرگمنشانه یادمان می‌دهد که چطور زندگی کنیم و این لحظه‌ی لذت بردن از مهربانی با خود یکی از درس‌های پُرشمار کتاب لذت‌هاست که بین لحظه‌های پیوند با غریبه‌ها، نوعی «رنگ قرمز که فکر نمی‌کنم واقعاً کلمه‌ی مناسبش را پیدا کنم»، پیامکی از دوستی که نوشته «دوستت دارم میوه‌ی نون» و «آفتابی که مثل دستی هدایتگر پشتم است و می‌گوید هر چیزی ممکن است، هر چیزی» نوسان می‌کند.

گی روی هیچ سوژه‌ای زیادی معطل نمی‌ماند و این احساس را به ما می‌دهد که لذت محصول شرایطِ خوشایند نیست، بلکه محصول توجه ماست. گوش‌به‌زنگ بودن او برای کشف امکان‌پذیری‌های یک روز و آگاه بودنش به همه‌ی لحظه‌های کوچک لذت‌آفرین سرمشقی برای زیستن در میان گروه‌های متنازعِ اقتصاد توجه است. این لحظه‌های کوچک گوناگون‌اند، از لحظه‌های مادی ــ‌در آغوش گرفتن یک غریبه، قلمه‌زدن درخت انجیر‌ــ تا روحانی و فلسفی. حس می‌کنیم در باغِ گی کنارش نشسته‌ایم و او درست همان وقت دارد بلند بلند فکر می‌کند. شنیدن حرف‌های او مزیت بزرگی است.
ـ کُرین سیگل، دبیر ارشد لیترری هاب

بازندگان شایان ذکر

این فهرست گلچینی است از کتاب‌های دیگری که نامزدهای جدّی ورود به هر دو فهرست بالا بودند. تصمیم‌گیری کار سختی بود.

 

Terry Castle, The Professor and Other Writings (2010)

Joyce Carol Oates, In Rough Country (2010)

Geoff Dyer, Otherwise Known as the Human Condition (2011)

Christopher Hitchens, Arguably (2011)

Roberto Bolaño, tr. Natasha Wimmer, Between Parentheses (2011)

Dubravka Ugresic, tr. David Williams, Karaoke Culture (2011)

Tom Bissell, Magic Hours (2012) · Kevin Young, The Grey Album (2012)

William H. Gass, Life Sentences: Literary Judgments and Accounts (2012)

Mary Ruefle, Madness, Rack, and Honey (2012)

Herta Müller, tr. Geoffrey Mulligan, Cristina and Her Double (2013)

Leslie Jamison, The Empathy Exams (2014)

Meghan Daum, The Unspeakable (2014)

Daphne Merkin, The Fame Lunches (2014)

Charles D’Ambrosio, Loitering (2015)

Wendy Walters, Multiply/Divide (2015)

Colm Tóibín, On Elizabeth Bishop (2015)

Renee Gladman, Calamities (2016)

Jesmyn Ward, ed. The Fire This Time (2016)

Lindy West, Shrill (2016)

Mary Oliver, Upstream (2016)

Emily Witt, Future Sex (2016)

Olivia Laing, The Lonely City (2016)

Mark Greif, Against Everything (2016)

Durga Chew-Bose, Too Much and Not the Mood (2017)

Sarah Gerard, Sunshine State (2017)

Jim Harrison, A Really Big Lunch (2017)

J.M. Coetzee, Late Essays: 2006-2017 (2017)

Melissa Febos, Abandon Me (2017)

Louise Glück, American Originality (2017)

Joan Didion, South and West (2017)

Tom McCarthy, Typewriters, Bombs, Jellyfish (2017)

Hanif Abdurraqib, They Can’t Kill Us Until They Kill Us (2017)

Ta-Nehisi Coates, We Were Eight Years in Power (2017)

Samantha Irby, We Are Never Meeting in Real Life (2017)

Alexander Chee, How to Write an Autobiographical Novel (2018)

Alice Bolin, Dead Girls (2018)

Marilynne Robinson, What Are We Doing Here? (2018)

Lorrie Moore, See What Can Be Done (2018)

Maggie O’Farrell, I Am I Am I Am (2018)

Ijeoma Oluo, So You Want to Talk About Race (2018)

Rachel Cusk, Coventry (2019)

Jia Tolentino, Trick Mirror (2019)

Emily Bernard, Black is the Body (2019)

Toni Morrison, The Source of Self-Regard (2019)

Margaret Renkl, Late Migrations (2019)

Rachel Munroe, Savage Appetites (2019)

Robert A. Caro, Working (2019)

Arundhati Roy, My Seditious Heart (2019)

نویسنده: امیلی تمپل

مترجم: الهام شوشتری‌زاده

منبع: Literary Hub

Related posts

می‌تونی بیای سفر؟ | نگاهی به برترین سفرنامه‌‌های معاصر

بهمن بهرامی
3 سال ago

کاساندرا درست می‌گفت | تلاش برای پیش‌بینی آینده به کمک ادبیات

آیدا حق‌نژاد
3 سال ago

دیوار شکسپیر کوتاه است ‍| اصغر عبداللهی از درام و اقتباس می‌گوید

اصغر عبداللهی
3 سال ago
خروج از نسخه موبایل