کتاب خانهخوانی تلاشی است برای مطالعهٔ خانههای دورهٔ گذار معماری تهران و بازنمایی کیفیت زندگی در آنها. نویسنده با کنار هم گذاشتن خاطرات ساکنان این خانهها و جستوجو دربارهٔ نسبت زندگی و مکان، مجموعهروایتهایی از تجربهٔ زیستهٔ این افراد به دست میآورد. علی طباطبایی در این کتاب از روایت برای دو هدف استفاده میکند: یکی برای فهم رابطهٔ زندگی و خانه با شنیدن روایتهای زندگی ساکنان و دیگری برای بازنمایی و بیان مجدد برخی از آنها در کنار یکدیگر.
علی طباطبایی، همانطور که در شروع کتاب خانهخوانی گفته، برای انتخاب موضوع پایاننامهٔ کارشناسی ارشدش نمیخواسته مانند آنچه در دانشکدههای معماری رایج است قطعه زمینی انتخاب کند و ساختمانی در آن طراحی کند. او با این سؤال که «منظور از خانهٔ خوب چیست؟» به سمت مطالعهٔ تجربهٔ زندگی میرود و پاسخ این سؤال را از ساکنان خانههای دورهٔ گذار معماری تهران میجوید؛ خانههایی حیاطدار و دوسهطبقه با نمای آجربهمنی یا سیمانی که نویسنده با آنها آشناست چرا که در یکی از آنها به دنیا آمده و در چندتا از آنها زندگی کرده و همچون بسیاری از ما، معدود دوستان و آشنایانی دارد که هنوز ساکن این خانهها هستند.
کتاب خانهخوانی تلاشی است برای مطالعهٔ این خانهها و بازنمایی کیفیت زندگی در آنها. نویسنده با کنار هم گذاشتن خاطرات ساکنان این خانهها و جستوجو دربارهٔ نسبت زندگی و مکان، مجموعهروایتهایی از تجربهٔ زیستهٔ این افراد به دست میآورد. کتاب را نشر اطراف منتشر کرده؛ مجموعهای که به قصهها و تجربههای زیسته میپردازد و مانند سایر کتابهای این ناشر، موضوع روایت در این کتاب هم محوری است. نویسنده از روایت برای دو هدف استفاده میکند: یکی برای فهم رابطهٔ زندگی و خانه با شنیدن روایتهای زندگی ساکنان و دیگری برای بازنمایی و بیان مجدد برخی از آنها در کنار یکدیگر.
علی طباطبایی در این کتاب میگوید «میان خانه و زندگی پدیدآمده در آن نسبتی هست» و حضور و زندگی در خانهای خوب «تجربهٔ زیستهٔ ما را تغییر میدهد و بر کیفیت آن اثر میگذارد.» در نگاه او «خانه کردن در یک مکان اولین قدم برای مواجهه با جهان پیچیده و ناشناختهٔ دیگران است.»
خانهخوانی متنی خوشخوان و روان دارد که به دوازده فصل تقسیم شده است. هر فصل از دو زاویهٔ دید روایت میشود: ابتدا خاطرهای کوتاه از زبان یکی از ساکنان خانه و سپس روایت نویسنده از مواجهه با آن خانه، ساکنانش و آنچه او از این مواجهه فهمیده است. هر فصل دو عکس هم از خانه دارد. یکی در شروع و دیگری در میانهٔ متن. در پایان کتاب هم مقالهای حدوداً دهصفحهای به مبانی نظری و آرای اندیشمندانی که در نگارش پایاننامه به آنها رجوع شده میپردازد. با آنکه در این کتاب با نویسندهای حرفهای در حوزهٔ روایت مواجه نیستیم و موضوع هم از ابتدا قرار نبوده در قالب کتاب برای مخاطب عمومی ارائه شود، فرایند تبدیل متن پایاننامهٔ پژوهشی به کتاب به بهترین شکل انجام شده چنان که متن کتاب به هیچ وجه ملالآور یا تخصصی نیست.
مواجههٔ من با کتاب قبل از انتشار آن شروع شده بود چرا که پیشتر نام و تصویر روی جلد کتاب را در سایت ناشر دیده بودم. منتظر بودم و به محض اینکه خبر چاپ شدنش را شنیدم، آن را تهیه و شروع کردم. کتاب را تقریباً بیوقفه و پشتسرهم مطالعه کردم و به محض تمام شدنش یک بار دیگر هم آن را خواندم.
در خوانش اول کشش و جذابیت شنیدن خاطرههایی دربارهٔ سالها زندگی در خانههایی که درهایشان به رویم بسته بوده چنان زیاد بود که بیشتر به بخش اول هر فصل توجه میکردم و به نقلقولها و ارجاعهای مستقیم به گفتههای ساکنان علاقهٔ بیشتری داشتم. عکسها را دقیق نگاه میکردم و سعی میکردم تجربههای نقلشده را با تجربهٔ زیستهٔ خودم مقایسه کنم. بعضی خاطرات و حسها مشترک بودند و بعضی بسیار دور و دستنیافتنی. یکی از جالبترین خاطرهها و لحظهها آنجایی بود که در فصلی با عنوان «ساکن روان»، نویسنده با پیرمردی تنها روبهرو میشود که در خانهای بزرگ زندگی میکند؛ خانهای که روی تمام مبلهای پذیراییاش را با پارچههای سفید و خاکگرفته پوشاندهاند و حیاطش پر از علفهای هرز و درختان هرسنشده است. فقط بخشی از نشیمن کوچک طبقهٔ همکف و سرویس بهداشتی و آشپزخانهٔ آن استفاده میشود اما درست لحظهای که فکر میکنیم این سکون و ایستادن میرود تا کمکم بر بخشهای باقیماندهٔ خانه نیز سایه بیندازد و جانش را بگیرد، از نقشهٔ پرجزئیات و دقیق اختراع صاحبخانه رونمایی میشود. طرح خانهای در ذهن پیرمرد: «خانهای که با چرخدندههای بزرگ و کوچکش میچرخد، حرکت میکند و از جایی به جای دیگر میرود.»
در خوانش دوم، بیشتر شنوندهٔ نویسنده بودم تا بدانم با کنار هم گذاشتن این روایتها در جستوجوی چه معنایی است. چرا نویسنده، با وجود تأکیدش در عنوان و بخشهای مختلف کتاب بر خانههای دورهٔ گذار معماری تهران و تخصصش در جنبههای فنی و معماری، کمتر با این جنبههای چنین ساختمانهایی سروکار داشته و بیشتر سراغ تصاویر و خاطرات پراکندهٔ مربوط به کیفیت زندگی در آنها رفته است.
علی طباطبایی جایی در انتهای کتاب، در فصل دوازدهم با عنوان «خانههایی که با خود میبریم»، میگوید «تجربهٔ زندگی در یک خانه چون مجموعهای درهمتنیده از تصاویر و روایتها به یاد میماند؛ روایتهایی که گاه جزئیات بیاثر از آنها محو میشوند و گاه با تأثیر عمیقشان بر رویدادهای زندگی نقشی پررنگ از خود به جا میگذارند. با کنار هم قرار دادن این روایتها، خانهای در خیال ساخته میشود که به تجربههای فضایی دیگرمان معنا میدهد و بستر رخ دادنِ بسیاری از رؤیاهایمان میشود.» و این دقیقاً کاری است که او در این کتاب کرده است. بله، او بهدرستی در ابتدای کتاب اعلام کرده که قصد ندارد زمینی انتخاب کند و در آن ساختمانی بسازد ولی در زمینهای دیگر دست به کاری مشابه زده است. با خواندن هر یک از فصلهای کتاب نمیتوانیم تصوری دقیق از خانهای که در آن فصل بررسی شده داشته باشیم. عکسها هم کمکی به ما نمیکنند چرا که اغلب با کادری بسته، جزئیاتی انتخابشده را به نمایش میگذارند. اما با فهم هر فصل، قطعههای پراکندهٔ تجربههای زیستهٔ روایتشده با تجربهٔ شخصی و خاطرات خودمان در هم میآمیزند: راهرو، بهارخواب، پلهها، ایوان، طبقات بالا، زیرزمین و در نهایت حیاط؛ و کمکم خانه شکل میگیرد. اینجاست که متوجه میشویم چگونه معمارِ نویسنده زمینی در خاطرات ما انتخاب کرده و با مصالحِ روایتهایی از تجربههای زیسته، با تصویر و کلمه و به کمک نیروی خیالِ ما، خانهای در ذهن هر یک از ما ساخته است؛ درست مانند تصویری که روی جلد کتاب نقش بسته: کلاژی از قطعههای کوچک و پراکندهٔ نمای یک خانه همراه خطوطی راهنما و فضاهایی خالی که برای هر یک از ما به نحوی تکمیل میشوند.
نویسنده: عقیل بهرا
منبع: این نوشته پیشتر در وبسایتِ حالا تعطیلشدهٔ «دالان» منتشر شده است. میتوانید فصلی از کتاب خانهخوانی را اینجا بخوانید.