بی‌کاغذِ اطراف
بلاگ, منظومه‌ی کتاب‌های نشر اطراف

حرف کار که می‌شود | در باب اهمیت روایت تجربه و فضای کار


تا به حال شغل عوض کرده‌اید؟ فضاهای کاری‌تان چقدر با هم تفاوت داشته‌اند؟ تجربه‌ی تغییر فضای کار و تأثیرش بر کاری که می‌کنیم و آدمی که هستیم، برای شما چگونه تجربه‌ای بوده؟

این مطلب بی‌کاغذ اطراف دو بخش اصلی دارد: اولی درباره‌ی ضرورت ثبت و روایت فضای کار، خصوصاً فضای کار معاصر، است و دومی گزیده‌ی قطعه‌‌هایی است که اسلون کراسلی در مقدمه‌ی کتاب اتاق کار و در ابتدای هر فصل آن کتاب نوشته. کراسلی در این نوشته‌های کوتاه از زاویه‌های مختلف به این موضوع نگریسته و تأملات کوتاهش می‌تواند ما را نیز به مشاهده‌ی دقیق‌تر و ثبت فضای کاری‌مان برانگیزد.


ضرورت گفتن از فضای کار

محل کار هم مثل محل زندگی بر هویت و سرنوشت ما تأثیر می‌گذارد. همان‌طور که کار در برخی مشاغلْ روحیات افراد را لطیف، خشن، بردبار یا کم‌حوصله می‌کند، در و دیوار فضای کار و روابط حاکم بر آن نیز بر کیستی افرادی که بخش چشمگیری از عمرشان را در اداره، شرکت، سازمان، مدرسه یا حتی پشت فرمان ماشینِ مسافرکش می‌گذرانند، تأثیر می‌گذارد. شاید به خاطر همین است که تصور می‌کنیم داستان‌ها، نمایشنامه‌ها، خاطره‌پردازی‌ها و روایت‌های خودزندگی‌نامه‌ای فراوانی با موضوع فضای کار نوشته شده‌اند اما به گفته‌ی گری اشتین‌گارت واقعیت چیز دیگری است.

اگر شما مسافری از یک کهکشان دوردست بودید و داستان‌های ادبی معاصر را می‌خواندید، فکر می‌کردید آدمیزاد چیزی به اسم شغل ندارد و کسی نمی‌توانست بهتان خرده بگیرد. شاید در این داستان‌ها، لابه‌لای ماجراجویی‌ها، عشق‌‌ها و طلاق‌ها، میان تأملات اخلاقی و فراز و نشیب‌های پدر و مادری، اشاره‌ای جزئی هم به «اداره» شده باشد. رمان‌های معاصر کمتر سراغ آن هفته‌ای چهل ساعت و خرده‌ای می‌روند که ما وقف خالی نماندن آشپزخانه‌مان و بی‌لباس نماندن بچه‌هایمان می‌کنیم.

اما این مسئله از اهمیت فضای کار و توجه به آن نمی‌کاهد و ضرورت ثبت و روایت فضای کار را بیشتر هم می‌کند. فضای کار، فراتر از سنگ و چوب و شیشه و آهنش، دنیایی است از روابط انسانی با مقررات و قواعد و مناسباتِ خاص خودش. عوامل متعددی تاریخ و جغرافیای این دنیا را رقم می‌زنند و بی‌تردید کوچک‌ترین تغییر در هر یک از این عوامل، حال‌و‌هوایی تازه به کاری که در آن فضا انجام می‌شود، می‌بخشد. تغییرات عمده از فضای کار سنتی به فضای کار مدرن، و از فضای کار حقیقی به فضای کار مجازی، ضرورتِ ناگزیر تحولات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در عصر حاضرند و کسی منکر تأثیر گسترده‌ی آن‌ها بر هویت، زندگی و روابط انسان‌ قرن بیست‌و‌یکم نیست.

شاید مهم‌ترین تغییرِ سال‌های اخیر در زندگی بیشتر شاغلان، کم‌رنگ شدن مرز زندگی شخصی و کاری باشد. گوشی‌های هوشمند و دسترسی تمام‌وقت به دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، تفکیک وقت کاری و غیرکاریِ بیشتر ما را عملاً ناممکن کرده است. کمتر کسی در محل کار در برابر وسوسه‌ی چک‌ کردن مدام گوشیِ همراهش و پیام‌های لحظه‌ای از اقصی نقاط زندگیِ غیرکاری‌‌اش مقاومت می‌کند. از آن سو، به نظر می‌رسد دوران شیرینِ «روزِ کاری را پشت در خانه بگذار» مدت‌هاست به پایان رسیده. همان ابزار وفادارِ همیشه‌همراه پای همکار و موکل و دانشجو و مشتری و ارباب‌رجوع را به آشپزخانه و دستشویی و اتاق‌خواب بیشتر ما باز کرده است.

مدیریت روابط انسانی در فضای کار، حفظ تمرکز و نظم کافی هنگام دورکاری‌، کنار آمدن با قواعد و قوانینِ کاری‌ای که گویی روزانه پابه‌پای پیشرفت‌های تکنولوژیک و دگرگونیِ رسانه‌های ارتباطی تغییر می‌کنند، گذر از دست‌اندازهای ارتباطی که با به حاشیه ‌راندن مکالمات حضوری در فضاهای کار مجازی و نیمه‌مجازی سر بر آورده‌اند،‌ و رهایی از انزوای ناشی از هنجارمندیِ رسمی و خشک بعضی فضاهای کار مدرن که کارمندان را در آستانه‌ی ورود به تخت پروکراستِس می‌بندد، فقط بخشی از مشکلات دنیای کار در دهه‌های نخست قرن بیست‌ویکم است.

ثبت و روایت فضای کار سیال، نوظهور و متغیر امروزی که چه بسا در آینده‌ای نه چندان دور جای خود را به دنیای کاری بعدی بدهد و ردی هم از آن به جای نماند‌، به سبب ثبت یکی از عواملی که هویت انسان معاصر را شکل و تغییر می‌دهد، اهمیت چشمگیری دارد.

***

محل کار شما کجاست؟

نکته‌ای که خیلی‌ها درباره‌ی آدم‌های غارنشین به آن توجه ندارند این است که تعداد زیادی از غارنشین‌ها کار دفتری داشته‌اند، البته نه همه‌شان. بعضی‌هایشان حق‌الزحمه‌ای شکارچی گراز یا توت‌جمع‌کن بودند، یا مثلاً چماق می‌تراشیدند و رویش اسم‌هایی مثل «مَکُش‌مرگ‌مایِ 3000» می‌گذاشتند. ولی بقیه‌ی مردم غارْ صبح‌ها که بیدار می‌شدند، راه می‌افتادند می‌رفتند بخش دیگری از غار و مشغول کاری می‌شدند که انتظار داشتند بابتش مزد بگیرند. متأسفانه تاریخ به این آدم‌ها بی‌توجهی کرده است. تا حالا با خودتان فکر کرده‌اید که چه کسی نیزه‌ها را مرتب می‌کرده و دندان حیوان‌ها را به ترتیب می‌چیده؟ فکر کرده‌اید که چه کسی چشمش به یورتمه‌ی گوزن‌های شمالی در جنوب فرانسه افتاده و به‌ جای این‌که با خودش بگوید «آخ‌ جون، غذا»، گفته «آخ جون، ابزارهای کمک آموزشی تصویری»[1]؟ جوابش این است: اولین کارمندهای دفتری این سیاره. نیاز انسان به تولیدِ مدام و پیوسته برای پیشی گرفتن و سودمند بودن خیلی قدیمی‌تر از چیزی است که معمولاً فکرش را می‌کنیم. این یعنی شغل شما، هر چیزی که هست، احتمالاً خیلی بیشتر شبیه قدیمی‌ترین شغل جهان است تا آن‌ چیزی که مدت‌ها فکر می‌کردید «قدیمی‌ترین شغل جهان» باشد. احتمالاً.

در دنیای مدرنِ هزاران سال بعد شاید دستیابی به موفقیت کار سخت‌تری باشد (دیگر نمی‌شود به دوتا برگ دور کمر گفت تولیدی مُد و لباس)، ولی ما انسان‌ها هنوز هم کم‌وبیش همان چیزی را می‌خواهیم که همیشه می‌خواستیم: پیدا کردن نقش خودمان در غار زندگی. آن چیزی که متحول شده خودِ محل کار است. خود محل کار است که همیشه در حال دگرگونی است. الان معنی رفتن سر کار چیست؟

بسیاری از محل کارهای امروزی، خواه گوشه‌ی خیابان‌ها و داخل کلاس‌ها باشند، خواه در بخش خدمات و پشتیبانی فروشگاه‌ها، پر از نوستالژی است، پر از حسرت روزهای فتوکپی‌های گرم و موکت‌های زبر. البته این موضوع فقط مختص نویسنده‌ها نیست. در ایموجی‌های تلفن همراه‌تان بخش مربوط به وسایل دفتری را که باز کنید فلاپی دیسک، قلم خودنویس، تلفن‌هایی با دکمه‌های فشاری و جاکارتی چرخان می‌بینید. دلیلش این است که وقتی حواس‌مان نبود، مزه‌ی قهوه‌ی سوخته و صدای گیر کردن کاغذ در ماشین فکس با طرح‌واره‌ی ما از جهان یکی شد. زمان دورِ چیزهای پیش‌پاافتاده پیچید و معنادارشان کرد.

موضوعی که ما را برمی‌گرداند به دوستان‌مان: غارنشین‌ها. این احتمال هست که آن‌ها در لحظه‌ی خلق، تصوری از ارزشمند بودن کارشان داشته‌اند، مثلاً پوست حیوانی که عالی کشیده شده باشد، ولی به هیچ وجه نمی‌دانسته‌اند که روزی نوادگان‌شان از میان غارهای تاریک خواهند گذشت تا کار دست آن‌ها را تحسین کنند. از کجا باید می‌دانستند؟ ما از کجا می‌توانیم بفهمیم کدام بخش از محل کار مدرن‌مان از آزمون زمان جان سالم به در خواهد برد؟ حدس من این است: میراثی که ما از پیشه‌هایمان به ‌جا خواهیم گذاشت بیشتر از آن‌که به ابزارها و دست‌ساخته‌ها ربطی داشته باشد، به جهان‌های متنوعی ربط خواهد داشت که در روایت‌هایی با موضوع محل کار به نمایش در می‌آیند. روایت‌هایی درباره‌ی این‌که چگونه مشغول کار می‌شویم و چگونه بین عشق و وظیفه، بین خلاقیت و ساختار، تعادل برقرار می‌کنیم. در این‌ نوع روایت‌ها محل کار مدرن را می‌بینیم؛ در زندگی اکنونش و از دریچه‌ی چندین خیال متفاوت.

دلبستگی به شغل اول

نمی‌شود آدم به شغل اولش احساس دلبستگی نداشته باشد؛ هر قدر هم آن شغل نامناسب‌تر و پربدبختی‌تر، بهتر. احتمالاً چون فهمیدن این‌که چه‌جور آدمی نیستیم هم به اندازه‌ی فهمیدن این‌که چه‌جور آدمی هستیم، روشنگر است. من خودم منشی مزخرفی بودم. در یک مؤسسه‌ی ادبی کار می‌کردم و اشتباه‌های کوچک بی‌شماری ازم سر می‌زد که تأثیرات موجی چشمگیری داشتند. با این حال هنوز هم موقع فکر کردن به آن سیزده و نیم (کی می‌شمرَد؟) ماهی که آن‌جا، به عنوان بدترین منشی نسل خودم کار می‌کردم، غرق خیال‌پردازی می‌شوم. دلیلش چیزهایی است که از این تجربه به دست آوردم؛ جهتی تازه در مسیر شغلی‌ام و بعد، در نهایت، نوشتن متنی بر اساس تجربه‌ام در آن‌جا. هر دوی این دستاوردها به هزینه‌ای که دادم، می‌ارزیدند. در نهایت مسرت باید بگویم که آدم‌های مثل من زیاد هستند مخصوصاً اگر شغل اول‌شان با سبک زندگی و روحیات‌شان جور نباشد. احتمالاً هر کسی که به عمرش یک بار منشی یا کارآموز یا کارمند موقتی جایی بوده و در عین حال آرزوهایی هنری در دل داشته می‌تواند با این جمله‌ی گری اشتین‌گارت همذات‌پنداری ‌کند: «همه‌مان هدف مشترکی داشتیم، این‌که نمی‌خواستیم کار زیادی بکنیم و در عین حال همه‌مان با تمام وجود باور داشتیم که لیاقت‌مان بیشتر از کارهایی بود که بهمان می‌سپردند.»

فضای کار هنرمندان

وقتی آدم تصمیم می‌گیرد هنرمند شود و کارش هنر باشد (که اگر از یک قسم خاص افراد باشد، این تصمیم از ازل برایش گرفته شده و اگر از قسم دیگری باشد، تصمیمی است حاصل فرایند حذف)، به جایی برای کار نیاز دارد. نویسنده‌ها به طور خاص شاید احتیاج به آزمایشگاه یا اتاق تاریک یا تعاملات انسانی نداشته باشند. آن‌ها به کمترین تجهیزات ممکن احتیاج دارند و نیازهای غذایی‌شان هم محدود است. ولی اگر نویسنده باشید، بالاخره باید یک جایی بگیرید بنشینید. یا حداقل بگیرید بایستید. برای همین هم به‌رغم سرووضع از‌هفت‌دولت‌آزادشان، جا و مکان برای نویسنده‌ها همیشه دارای درجه‌ی اعلای اهمیت است چون فضای کار چه دانشگاه و خانه باشد و چه فضای ذهنی هنرمند، دفتری واقعی یا حتی فضای مجازی بر اثر نهایی فرد تأثیر کتمان‌ناپذیر دارد.

زندگی خصوصی، زندگی حرفه‌ای

حرف محل کار که می‌شود، مسائل شخصی و حرفه‌ای همیشه یک‌جوری با هم تداخل پیدا می‌کنند. وقتی یک عده را که علائق بنیادین مشترکی دارند روزی هشت ساعت، هفته‌ای پنج روز، بگذاری توی یک اتاق، فکر می‌کنی چه اتفاقی می‌افتد؟  مجموعه‌های طنز تلویزیونی سال‌های سال ما را این‌طور عادت دادند که فکر کنیم زندگی شخصی فقط از یک مسیر می‌تواند وارد زندگی حرفه‌ای شود و آن هم مسیر قصه‌های عاشقانه است. ولی در زندگی واقعی، در زندگی مدرن، روابط حرفه‌ایِ شخصی‌شده خیلی متنوع‌ترند. بیشتر حاوی پیچیدگی‌های جدی هستند تا ناشی‌گری‌های ملیحانه. معمولاً هم عمرشان بیشتر از نیم ساعت طول می‌کشد. ایمی مان و جاناتان کولتون ترانه‌ای درباره‌ی فضای کار دارند با عنوان «گمشده در آسمان ابری کلاود» که بسیار دلنشین است. در این ترانه و در تصویری که ایمی مان از اشتیاق و انزوا می‌سازد می‌توانیم ترکیبی از صمیمیت و فاصله را مشاهده کنیم که حاصل دلدادگی یک‌طرفه در اداره است. فردی تصمیم گرفته از خانه کار کند ولی هنوز هم باید با محبوبش در مکالمات تلفنی جمعی شرکت کند. در این ترانه نوعی تضاد میان فضای خانه و فضای اداره شکل می‌گیرد ولی در نهایت به این نکته اشاره می‌شود که برای حفظ رابطه‌ی شخصی با فردی که رابطه‌ای حرفه‌ای با ما دارد، باید به توازن ظریفی برسیم چون اگر مراقب نباشیم، هر دو را از دست خواهیم داد.

پایان دوره‌ی مشاغل دفتری

یک روز می‌رسد که همه چیز، به همین سادگی، تمام می‌شود. رابطه‌ای که با زندگی دفتری دارید، هر چه که بوده، عوض می‌شود. شاید بازنشسته شوید. شاید به شهری دیگر منتقل شوید. شاید اخراج شوید. زمان می‌گذرد و شما از روی یکی از صندلی‌های چرخ‌فلکِ کار پایین می‌آیید و سوار یکی دیگر می‌شوید و بعد یکی دیگر و بعد یکی دیگر. فقط بعد از توقف کامل چرخ‌فلک است که می‌بینید صندلی چقدر نسبت به آن اولین‌باری که سوارش شده بودید، فرق کرده است. شاید به جای دفتر پر طمطراق‌تان با یخچال پروپیمان و قفسه‌های کتاب فراوان و یک یا دو منشی شخصی، سر از فضای کار بدون دیوار با پلان بازی در بیاورید که واقعاً برایتان وحشت‌انگیز باشد یا شاید در آینده‌ای نه چندان دور، لباس راحتی‌ای بر تن کنید و روی مبل اتاق نشیمن‌تان لم دهید و مشغول شوید، چون دیگر همان‌جا تنها فضای کاری ا‌ست که دارید.


[1]. می‌گویند یکی از دلایلی که غارنشین‌ها تصویر حیوانات را روی دیوار غار حک می‌کردند، آموزش شکار با کمک تصویر بوده است.

Related posts

پاندمی و سرگیجه‌‌ی روایت ‏

آیدا حق‌نژاد
3 سال ago

پژوهش در ناداستان روایی | قدم به قدم تا سرزمین عجایب

نرگس عزیزی
4 سال ago

نامرئی، مثل اشباح | جستاری درباره‌ی زاهدان و زمان‏

قاسم نجاری
3 سال ago
خروج از نسخه موبایل