بی‌کاغذِ اطراف
تاریخ شفاهی, خودزندگی‌نامه, روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها

کتاب‌ها و تأثیرشان – بخش اول | ردپای کتاب در زندگی‌ مشاهیر ایران

 


کلمه‌ها جادو می‌آفرینند. در سطر سطر کتاب تصاویری می‌سازند زنده و دریچه‌ای می‌شوند به دنیاهایی متعدد و متنوع. و گاه این دریچه‌های نو خواننده را بر آن می‌دارد که سرنوشت و زندگی خود را تغییر دهد. گروهی پژوهشی در نشر اطراف نقاط عطف زندگی مشاهیر ایران را در قاب خودزندگی‌نامه‌های ایرانی بررسی کرده است. این ‌بار بی‌کاغذ اطراف به سراغ بخشی از این پروژه رفته که در آن مشاهیر از کتاب‌های تأثیرگذار در زندگی‌شان گفته‌اند. در ادامه بخش اول این مطلب را می‌خوانید.


 

علی شریعتی

ورود من به دبیرستان درست مصادف بود با ورودم به فلسفه و عرفان. یادم هست نخستین جمله‌ای را که در یک کتاب بسیار جدی فلسفی خواندم، همچون پتکی بود که بر مغزم فرو کوفت و مرا به اندیشه‌ای دراز فرو برد. بعدازظهری بود، سفره را هنوز جمع نکرده بودند و پدرم درحالی‌که با غذا بازی می‌کرد چیزی می‌خواند. کتاب اندیشه‌های یک مغز بزرگ را که به همراه چند کتاب دیگر در کنارش بود، باز کردم. نخستین جمله‌اش «وقتی شمعی را پف می‌کنیم، شعله‌اش کجا می‌رود؟»

با این جمله دستگاه مغز من افتتاح شد و هنوز از آن لحظه دارد کار می‌کند. همان شد که فرو رفتم در اندیشیدن مطلق، فلسفه‌ی محض، فقط فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن.

گفت‌وگوهای تنهایی/ علی شریعتی/ بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی

 

گلی امامی

در سال‌های کودکیِ من کتاب کم بود اما پدرم آدمی بسیار اهل ادبیات بود. ما زندگی نسبتاً کولی‌واری داشتیم و هر دو سال یک بار باید از این شهرستان به آن شهرستان می‌رفتیم، با این همه اما اولین چیزی که همیشه در خانه‌ی ما درست می‌شد، اتاق دفتر پدرم بود و کتابخانه.

من از همان بچگی همیشه یک کتاب دستم بود و داشتم می‌خواندم. کتاب‌های رمان تاریخ و دیوان شعرا و غیره. یادم است که مثلاً دوازده سالم بود که سیر حکمت در اروپا را خواندم که اصلاً چیزی از آن متوجه نشدم. ولی در کتابخانه بود و به‌ خاطر همین آن را خواندم. نتیجه‌ی این‌همه خواندن این بود که من با کوله‌باری از ادبیات فارسی این مراحل زندگی‌ام را گذراندم. پدرمان ما را وادار می‌کرد که حتماً غزل حافظ حفظ بکنیم و برای هر غزل دو تومان به ما می‌داد. آن‌وقت‌ها مانند الان که همه چیز در اختیار بچه‌ها باشد نبود. این بود که به روش سنتی خودش یک‌جوری ما را وارد عرصه‌ی ادبیات کهن زبان فارسی کرده بود.

کتاب هفته ‌خبر/ شماره‌ی ۷۶

 

محمدعلی اسلامی ندوشن

وزارت فرهنگ، علاوه بر کتاب‌های درسی، تعدادی کتاب‌های جنبی چاپ کرده بود که روزی نمونه‌ای از هر کدام را به ‏دبیرستان آوردند. من توانستم توی دفتر آن‌ها را تماشا کنم. اعلام شده بود که اگر دانش‌آموزان طالب باشند، می‌توانند ‏برای خرید آن‌ها به اداره‌ی فرهنگ مراجعه نمایند. معرفی‌نامه از دفتر گرفتم و روانه شدم. در ازای پرداخت مبلغی که ‏چندان زیاد نبود، چهار کتابی را که موجود بود برداشتم: گزیده‌ی شعرهای فرخی سیستانی، گزیده‌ی شعرهای مسعود سعد که هر دو را رشید یاسمی ترتیب داده بود؛ اندیشه‌گزیده‌ی داستان‌های محمد حجازی و آیین نگارش تألیف ‏ادیب‌السلطنه‌ی سمیعی. این‌ها نخستین کتاب‌هایی بودند که من کتاب‌خریِ خود را با آن‌ها آغاز کردم. دو تای اول با ‏خط نستعلیق خوش نوشته شده بود و هر چهار، کاغذ و صحافی مرغوبی داشتند. برداشتم و به خانه آمدم، چون کسی ‏که عروسی را به حجله بیاورد. ‏

روزها/ محمدعلی اسلامی ندوشن/ انتشارات یزدان

 

محمدابراهیم باستانی پاریزی

بعضی مجلات و روزنامه‌ها که توسط حاکم سیرجان به پدرم داده شده بود برای من یک مشوق مهم به شمار می‌رفت و مرا به نویسندگی تشویق می‌کرد. به همین دلایل بود که در سال‌های اواخر دبستان یک روزنامه به نام باستان و یک مجله به نام ندای پاریز در پاریز منتشر می‌کردم و یا بهتر است بگویم می‌نوشتم. دو یا سه تا مشترک هم داشتم که خوش‌حساب‌ترین آن‌ها معلم کلاس سوم و چهارم من مرحوم سید احمد هدایت‌زاده پاریزی بود که دوونیم قران به من داده بود و من یک سال دوازده شماره مجله‌ی خود را می‌نوشتم و به او می‌دادم. همین آقای هدایت‌زاده، ساعت‌های تفریح مدرسه می‌آمد روی یک نیمکت، در برابر آفتاب، زیر هلالی ایوان مدرسه می‌نشست و صفحاتی از بینوایان را برای پدرم می‌خواند. پدرم همچنان‌که گویی یک کتاب مذهبی را تفسیر می‌کند آنچه در باب فرانسه و رجال کتاب بینوایان می‌دانست به زبان می‌آورد. من نیز که نورسیده بودم در اطراف آن‌ها می‌پلکیدم و اغلب گوش می‌کردم. این از کتبی بود که بر من بسیار تأثیر گذاشت. حقیقت آن است که سی چهل سال قبل که پاریس رفتم، بسیاری از نام‌های شهر پاریس و محلات آن کاملاً برایم شناخته شده بود. به خاطر دارم که آن روز‌ها که در پاریس منزل داشتم، یک روز متوجه شدم که نامه‌ای از پاریز از همین آقای هدایت‌زاده برایم رسیده. او در آن نوشته بود «نور چشم من، حالا که در پاریس هستی، خواهش دارم یک روز بروی سر قبر ویکتور هوگو و از جانب منِ سید اولاد پیغمبر، یک فاتحه بر مزار این آدم بخوانی.»

وقتی کتاب از پاریز تا پاریس را چاپ کردم در آن نوشتم که اگر ناپلئون با سپاهش به ایران می‌آمد نمی‌توانست آن‌قدر در دهات این مملکت نفوذ داشته باشد که امثال ویکتور هوگو داشته‌اند.

بخارا/ شماره‌ی ۹۹/ فروردین و اردیبهشت ۹۳

 


نویسنده: گروه مطالعاتی منش
منبع: این مطلب پیش‌تر با عنوان «کتاب‌ها و تأثیرشان (۱)» در وبلاگ اطراف منتشر شده و برای «بی‌کاغذ اطراف» از نو ویرایش و تنظیم شده است.

Related posts

مارینا تسوتایوا و آنا آخماتووا در آینه‌ی یکدیگر

سردبیر
1 سال ago

قصه‌ای در قاب عکس | جستاری درباره‌ی روایت و عکاسی

امیرمحمد شیرازیان
2 سال ago

رند خام | روایت یک عکاس از عاشورا و آیین‌هایش‏

مهری رحیم‌زاده
2 سال ago
خروج از نسخه موبایل