نامههایی که اینجا میخوانید از میان نامههای منتشرشده در کتاب شتابِ بودن: نامههایی به خوانندهی جوان انتخاب شدهاند. این نامهها را بعضی از سرشناسترین شخصیتهای حوزهی علم و فرهنگ و اندیشه ــنویسندهها، هنرمندان، دانشمندان، کارآفرینان و فیلسوفانــ برای کودکان و نوجوانان کتابخوان نوشتهاند و ماریا پوپوا گردآوریشان کرده است. مضمونی که مثل نخ تسبیح همهی این نامهها را به هم وصل میکند عشق به کتاب و کتابخوانیست و خواندن این نامهها برای بزرگسالان عاشق کتاب هم خالی از لطف نیست.
حرفهای یک کتابفروش
خوانندهی عزیز،
من با دوستم، کارِن، یک کتابفروشی به اسم “پارناسوسبوکس” در شهر نَشویل دارم. در پاییز 2011 که این کتابفروشی را باز کردیم، همه میگفتند حتماً عقلتان پارهسنگ برداشته. میگفتند کتابفروشیها دیگر از رده خارج شدهاند. دیگر کسی کتاب نمیخوانَد.
اتفاقاً معلوم شد اشتباه میکردند. از همان روز اول که درِ کتابفروشی را باز کردیم، مردم به داخل فروشگاه هجوم آوردند چون دوست داشتند دربارهی کتابهایی که خوانده بودند صحبت کنند و بپرسند بعدش بهتر است کدام کتاب را بخوانند. زندگی به من آموخته آدمها دوست دارند در فضای کتاب و کتابخوانی باشند. آدمها از دوستیهایی که کتابها به وجود میآورند خوششان میآید و دوست دارند با خواندن کتاب زندگیهای دیگری را تجربه کنند. امروزه داستانها و کتابها و کتابخوانی بخش جداییناپذیرِ نوع بشر شدهاند و نمیتوانیم کنارشان بگذاریم.
اما کارهای مهم زندگی را نباید بدیهی بدانیم، پس اگر عاشق کتابخوانی هستی، باید کاری بکنی تا مطمئن بشوی نسل بعد از تو و نسلهای بعدتر راهت را ادامه میدهند: تنها کاری که باید بکنی این است که کتاب بخوانی. بد نیست گاهی در مکانهای عمومی کتاب بخوانی. دستکم چند وقت یک بار کتابهای چاپی بخوان و آن را بالا نگه دار تا دیگران ببینند چه کتابی میخوانی. اگر پرسیدند “کتابه خوبه؟” چند دقیقه کتاب را کنار بگذار و جوابشان را بده. یکی از عجایب کتاب این است که ما تکوتنها به جهان کتاب پا میگذاریم اما خودِ کتاب باعث میشود با آدمهای دیگر ارتباط برقرار کنیم.
من همیشه کتاب همراهم دارم، مثل طبیعتگردی که همیشه یک بطری آب و یک جعبهی کبریت همراهش هست. من برای زنده ماندن به کتاب احتیاج دارم. بدون کتاب من فقط خودم هستم، اما با کتاب میتوانم هر کسی که دلم خواست باشم.
با احترام فراوان،
ان پَچِت
ان پچت نویسندهی کتابهای بل کانتو، به ویرجینیا بیا، ثروت مشترک، سرزمین عجایب، عمارت هلندی و کمینگاه است. نوامبر ۲۰۱۱ او کتابفروشی “پارناسوسبوکس” را همراه شریکش، کارِن هِیس، در نَشویل راه انداخت. او با همسرش کارل فندِوِندِر و سگشان اسپارکی در نشویل زندگی میکند.
کتابهای گوناگون، دنیاهای گوناگون
خوانندهی عزیز،
ظاهر همهی کتابها تقریباً شبیه هم است چون همه از چند برگ کاغذ و یک جلد و یک شیرازه هستند. اما وقتی کتاب را باز میکنی در واقع هدیهها و درِ جهانهایی را باز میکنی که خیلی فراتر از آن کاغذ و جوهرِ روی کتاب است. داخل کتابها به شکلهای مختلف است و ممکن است تأثیرهای متفاوتی هم داشته باشند. بعضی کتابها مثل جعبهابزاری هستند که برای ترمیم از آنها استفاده میکنی، ترمیمِ دمدستیترین چیزها تا رازآلودترینشان، از ترمیم خانه گرفته تا قلبت، بعضی کتابها را هم برای درست کردن میخوانی، از درست کردن کیک گرفته تا کشتی. بعضی کتابها مثل بال پرواز هستند؛ و بعضیهایشان مثل اسبهایی که میدوند و افسارشان دست تو نیست. بعضیهایشان مثل مهمانیهایی هستند که تو هم به آنها دعوتی، پر از دوستانی که حتی وقتی دوستی نداری همانجا منتظرت هستند. در بعضی کتابها با یک آدم شگفتانگیز آشنا میشوی؛ در بعضی کتابها با یک جماعت یا حتی فرهنگ تازه. بعضی کتابها مثل دارو هستند، تلخ اما شفابخش. بعضی کتابها مثل پازل هستند، بعضی مثل هزارتو، راههای پرپیچوخم یا جنگلهای انبوه. بعضی کتابهای طولانی مثل سفر هستند و بعد از تمام کردنشان تو دیگر همان آدمی نیستی که خواندنشان را شروع کردی. بعضیهایشان مثل چراغقوه هستند و میتوانی نورشان را روی هر چیزی بیندازی.
کتابهای دوران کودکیام برای من مثل آجر بودند، البته آجرهایی برای ساختن، نه پرتاب کردن. من کتابها را برای محافظت دور خودم میچیدم و داخل قلعهام میخزیدم. برجی برای خودم ساخته بودم و از دست شرایط نامطلوبِ بیرون به آن پناه میبردم. سالها با عشق به کتاب و در پناهِ آن داخل قلعهام زندگی کردم و معنای انسان بودن را لابهلای کتابها یاد گرفتم. کتابها سرپناه من بودند. یا شاید هم من از آنها سرپناهی برای خودم درست کردم، از کتابهایی که هم آجر بودند و هم طلسمهایی جادویی، طلسمهای محافظتکنندهای که دور خودم میبافتم. کتابها میتوانند برای عاشقانشان مثل دروازه باشند، مثل کشتی یا قلعه.
بزرگ که شدم، به آروزیم رسیدم و کتاب نوشتم. الان میدانم که هر کتاب هدیهای از طرف نویسنده به غریبههاست، هدیهای که من چند بار به دیگران دادهام و بارها گرفتهام، هر روزِ زندگیام، از همان زمان که شش سالم بود.
ربکا سولنیت
ربکا سولنیت (نویسنده، تاریخنگار و فعال اجتماعی) نویسندهی بیش از بیست کتاب دربارهی حقوق زنان، تاریخ غرب و مردمان بومی، قدرت عامهی مردم، قیام و تغییرات اجتماعی، پرسهزنی و قدمزنی، امید و فاجعه و موضوعهای دیگر است. سولنیت این روزها برای مجلهی هارپرز مقاله مینویسد. نشر اطراف پیش از این مجموعهجستار نقشههایی برای گم شدن را از سولنیت منتشر کرده است.
برای کودکان فردا
۱۲ مارس ۲۰۱۴
نمیدانم این نامه را دقیقاً کِی میخوانید. “فردا” شاید زمان بسیار بسیار دورتری از امروزِ من باشد. پس فرض را بر این میگذارم که “فردا” در واقع ۱۲ مارس ۲۱۱۴ است، چون نمیتوانم بیشتر از صد سال آینده را در ذهنم تصور کنم.
اول از همه، سلام! امیدوارم حالتان خوب باشد. حدس میزنم تراشههای کامپیوتری در مغز شما کار گذاشتهاند و مستقیماً به اینترنت وصل هستید. پس میتوانید سریع به دریایی از اطلاعات، کتابها و ایدههای آدمهای دیگر دسترسی داشته باشید و این اطلاعات دائم در تراشههای مغز شما جریان دارند. امیدوارم هر وقت دوست داشتید بتوانید این جریان را قطع کنید. همهی ما انسانها احتیاج داریم بعضی وقتها با افکار خودمان تنها باشیم. حتی در حال حاضر، سال ۲۰۱۴، وقتی ما از کامپیوترهای بیرونِ بدنمان استفاده میکنیم تا به اینترنت وصل بشویم هم با اطلاعات بسیار زیادی روبهرو هستیم و هضم این همه اطلاعات سخت است. ممکن است زیر بار این حجم از اطلاعات له بشویم. ما باید دربارهی اطلاعاتی که به دردمان میخورند مشکلپسند و سختگیر باشیم. امیدوارم شما هم همینطور باشید.
یادتان باشد که اطلاعات با دانش فرق دارد. شما باید به چیزی که یاد میگیرید و به معنا و کاربردش فکر کنید. برای این کار باید گاهی ریزتراشههایتان را خاموش کنید. متصل بودن به دنیا ارزشمند است اما قطع این اتصال و گوش دادن به افکار خودتان هم به همان اندازه باارزش است.
آلن لایتمن
آلن لایتمن فیزیکدان، رماننویس، جستارنویس و دانشیار است. او در دانشگاه هاروارد و امآیتی تدریس کرده و اولین نفری بوده که در این دانشگاهها همزمان منصبی در دانشکدهی علوم و علوم انسانی داشته است. او در ممفیس به دنیا آمده و در بوستون زندگی میکند.
سفر با کتاب
خوانندهی عزیزم،
کتاب مثل قایق است. یک قایق بزرگ که میتوانی با آن اقیانوس را بهسرعت بپیمایی، شاید هم مثل یک کشتی بخار است که شکوهمندانه دریا را میپیماید. میتوانی همه چیز را (در واقع کل جهان را) از روی عرشهاش ببینی.
کتاب مثل هواپیماست. سوارش میشوی و پرواز میکنی و همانطور که روی صندلیات نشستی، هر جا خواستی چرخ میزنی و به هر گوشه از جهان سفر میکنی.
کتاب مثل دستگاه اشعهی ایکس است. کتابت را که باز میکنی یکدفعه میتوانی کارهای شگفتآوری بکنی: میتوانی درون آدمها را ببینی. میتوانی ذهنشان را بخوانی و فکرهای خصوصیشان را بشنوی و میتوانی خیال کنی بودن درون ذهن آدمهای دیگر چه حسی دارد. هیچ چیز دیگری در دنیا نمیتواند به تو این قدرت را بدهد.
کتاب مثل پتوی راحت است. خودش را دورت میپیچد و گرم و نرم نگهت میدارد. گاهی کتابها تو را میخندانند و گاهی ناراحتت میکنند اما همیشه تو را در آغوش خودشان نگه میدارند.
کتاب مثل ماجراجوییست. در کتابها تو مبارزه میکنی، از کوهها بالا میروی، آزمایش میکنی، عاشق میشوی، گنج پیدا میکنی و جادو میکنی. چیزهای محشری یاد میگیری. میتوانی در زمان سفر کنی. موقع خواندن کتاب میتوانی هر قسمت از تاریخ را ببینی و میتوانی به گذشتههای ماقبل تاریخ بروی. اصلاً نمیتوانی تصور کنی چه تجربهای پشت صفحههای کتاب در انتظارت است چون هیچ مرز و محدودیتی وجود ندارد. هیچ مرزی.
کتاب مثل رؤیاست، مثل چیزی که در بُعد دیگری اتفاق میافتد، جایی که هیچ چیز از قواعد زندگی روزمره پیروی نمیکند. مگر در حالت عادی حیوانها میتوانند حرف بزنند؟ در کتابها میتوانند. بچهها میتوانند فرمانروای کل دنیا بشوند؟ در کتابها اغلب این کار را میکنند. کتاب میتواند پابهپای هر چیزی که در خواب میبینی بیاید.
کتاب مثل دوست است. یک دوست برای امروز و تا ابد.
دوستدار شما،
سوزان
سوزان اورلئان در شهر کلیولند به دنیا آمد و الان روزنامهنگار و نویسندهی کتابهای زیادی از جمله دزد ارکیده است. او از سال ۱۹۹۲ در مجلهی نیویورکر مطلب مینویسد.
نقشهی جهان
خوانندهی عزیز،
گاهی برای کسانی که دوستشان داری اتفاقهای خیلی بدی میافتد و فرار کردن از آن اتفاقها راه چاره نیست. غم و ناراحتی مثل حیوانی گرسنه همه جا دنبالت میآید و تا به او توجه نکنی ولکن نیست.
سه سالم بود که دکترها گفتند پدرم گرفتار سرطان شده. با یک پا از بیمارستان به خانه برگشت. چند سال بعد، زانوی دیگرش را هم از دست داد. وقتی میگویم “از دست داد” یعنی دکتر عملش کرد و زانویش را درآورد و یک زانوی فلزی به جایش گذاشت. بعد از چند وقت دکترها گردن و کمر پدرم را پرتودرمانی کردند تا جلوی سرطانش را بگیرند و به او داروهایی دادند که حالش را خیلی بد کرد، طوری که یک بار موقع رانندگی مجبور شد ماشین را کنار بزند و توی حیاط خانهی مردم بالا بیاورد. اما سرطان دست از سرش بر نمیداشت و هر بار مجبور میشدیم، شاید برای آخرین بار، از پدر خداحافظی کنیم. در نهایت بدنش از گردن تا زانو پر از زخم شد. بدنش شبیه نقشهی جهان شده بود.
انگار واقعاً هم نقشهی جهان بود.
وقتی پدرم متوجه شد آنقدر زنده نمیماند تا جهان واقعی را نشانم بدهد، با کتابهایی که به من هدیه کرد جهان را نشانم داد. میخواست بعضی کتابها را همان موقع و بعضیهایشان را بعداً بخوانم. بعضی از آن کتابها دربارهی مکزیک و آلاسکا یا تاریخ طبیعی بودند، بعضیهایشان را اَنی دیلارد، والاس استِگنِر یا لویز اردریک نوشته بودند، بعضیهایشان دربارهی ماهیگیری و گرههای مختلف و بعضیهایشان حتی دربارهی کتابهای دیگر بودند. کتابها مثل جادو بودند؛ جادویی که پدرم امیدوار بود وقتی دیگر کاری از دستش بر نمیآید، از من مراقبت کنند.
هنوز یکی از کتابهای محبوبش، سال نهنگ عنبر، را در قفسهی بالای میزم دارم. قصهی یک نهنگ مادر و بچهاش بود و اینکه چطور با کمک ستارهها از سفر پرخطر هاوایی تا قطب شمال جان سالم به در بردند.
سالها پس از مرگ پدرم، خودم هم نویسنده شدم. مشغول نوشتن کتابی دربارهی حیوانها بودم که متوجه شدم فقط نهنگهای مادر نیستند که از بچههایشان مراقبت میکنند، پدرها هم همین کار را میکنند. وقتی نهنگ نر ببیند بچهاش خسته است یا ترسیده، گاهی او را آرام در دهانش میگذارد و هر وقت که بچه بتواند تنهایی با امواج و اعماق سرد و تاریک اقیانوس روبهرو شود رهایش میکند.
بهترین کتابها همین کار را با آدم میکنند و پدرم هم این را میدانست. وقتی ترسیدهای دستت را میگیرند، چیزهایی را که باید یاد بگیری به تو میآموزند و هر وقت آماده بودی دوباره رهایت میکنند.
با عشق،
لارِل
لارل برایتمن نویسنده، تاریخنگار و انسانشناس است. او دکترای علوم، فناوری و جامعهشناسی از دانشگاه امآیتی دارد و یکی از همکاران ارشد مؤسسهی TED است. او نویسندهی کتاب جنون حیوانات است و در کالیفرنیا همراه سگش، سزار، در یک قایق زندگی میکند.
اختراع بیهمتا
خوانندهی عزیز،
اختراعات ما انسانها در واقع ادامهی بدنها و مغزهایمان هستند.
ابزارهایی مثل پیچگوشتی، انبردست و چکش ادامهی دستهایمان هستند. این ابزارها کارهایی را برایمان میکنند که خودمان نمیتوانیم با دستهای ضعیف و ظریفمان انجام بدهیم.
کفشهای مخصوص دویدن، دوچرخهها و ماشینها ادامهی پاهایمان هستند.
عینکها، میکروسکوپها و تلسکوپها ادامهی چشمهایمان هستند.
دوربینها، ضبطصوتها و کامپیوترها ادامهی حافظههایمان هستند.
و نوشتههای چاپشده ادامهی زبانمان هستند؛ ادامهی توانایی ما برای ورود به ذهن آدمهای دیگر با صحبت کردن و گوش دادن به حرفهایشان.
حتی بدون چاپ هم زبان ابزاری قدرتمند برای وسعت بخشیدن به ذهنهایمان است. دیگران با استفاده از زبان میتوانند به ما بگویند چه چیزی دیدهاند یا چه چیزی یاد گرفتهاند تا ما مجبور نباشیم خودمان از اول همهی آنها را تجربه کنیم. میتوانند به ما یاد بدهند چطور کارهایمان را انجام بدهیم و چطور چیزهایی را بسازیم. میتوانند قول و پیشنهاد بدهند تا بتوانیم با آنها همکاری کنیم. ما آدمها میتوانیم با استفاده از زبان تقسیم کار کنیم: برای برگزاری مهمانی یک نفر برای آوردن غذا پیشقدم میشود و دیگری قولِ آوردن نوشیدنی را میدهد.
اما زبان با خواندن و نوشتن میلیاردها بار قویتر هم میشود. ما میتوانیم از آدمهایی که آن سرِ شهر، کشور یا حتی جهان زندگی میکنند چیزهایی یاد بگیریم. میتوانیم از آدمهایی که دیگر زنده نیستند هم یاد بگیریم و به آدمهایی که هنوز به دنیا نیامدهاند آموزش بدهیم. میتوانیم با آدمهایی که هیچ وقت از نزدیک ندیدیمشان چیزهایی بسازیم و کارهایی انجام بدهیم. به غیر از چند صد نفری که در زندگی روزمره میشناسیم، میلیاردها آدم در دنیا هستند که میتوانیم از آنها یاد بگیریم و با آنها کاری انجام بدهیم.
کتاب خواندن میتواند کاری کند که به ذهن کسانی نفوذ کنیم که خیلی با ما فرق دارند. پسرها میتوانند کمی متوجه بشوند که دختر بودن چطور است و برعکس. آمریکاییها میتوانند بفهمند عرب بودن یا آفریقایی بودن چطور است و برعکس. سالمندان میتوانند بفهمند جوانِ امروزی بودن چطور است و جوانها میتوانند ببینند وقتی بزرگتر شدند چطوری میشوند.
به خاطر همین است که از بین تمام اختراعات بشر، نوشتههای چاپشدهاند که قدرت ما را چندین برابر میکنند.
دوستدار شما،
استیو
استیون پینکر استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد است و چندین کتاب دربارهی زبان، ذهن و ذات انسان نوشته. عشق او به زبان، عشق تمام زندگیاش شده است: او به لطف یک فعل بیقاعده با همسرش آشنا شد.
منبع: نامههایی که خواندید از میان نامههای منتشرشده در کتاب شتابِ بودن: نامههایی به خوانندهی جوان انتخاب شدهاند.