زبان مادری | جستاری در باب اینکه قصهها را چه کسی باید بگوید
همهی داستانهایی که در کودکی میخواندم پایان خوشی داشتند. در صفحههای آخر بعضیهایشان، خورشید زردرنگ بزرگی در حال غروب بود که نشانی از کورسوی امید داشت. کتابهایی که در نوجوانی میخواندم با متنهای زنده و واقعی نویسنده از تجربههای شخصیاش، مدام به یادم میآوردند که وقتی قصهمان را برای دیگران تعریف کنیم، دیگران از آن قصه التیام مییابند، پس یعنی داستانها جهان را انسانیتر میکنند و ما با آنها فهم بهتری از جهان پیدا میکنیم. از نظر مادرم، قصههای شخصی ما فاقد جنبهی انسانی بودند و چیزی جز شرم در خود نداشتند. بنابراین او هم مانند مادرش، برای پنهان کردن آن شرم، از گفتن داستانها بازم میداشت. اما بهراستی چه مدت باید در زندگی دیگران حضور داشته باشیم تا بتوانیم بخشی از خاطراتشان را که مثل سایه به وجودمان چسبیده، با دیگران به اشتراک بگذاریم؟
وقتی کلمه ماندگار میشود
«چه عبارتهایی در ذهن آدمهای مؤثر ماندهاند؟» با تأکید بر فعل «ماندن» در جملهی قبل، همین که حرفی بتواند از بین انبوه حرفهای روزانه خودش را نجات بدهد و سالها گرم و زنده باقی بماند، یعنی اتفاقی درون شخص افتاده. نویسندهی این مطلب بیکاغذ اطراف، هنگام خواندن خودزندگینامههای مختلف مشاهیر ایرانی، دنبال یافتن پاسخ این پرسش بوده است.
من هم نباشم، نامه آنجا هست
بیشتر ما حالا به شیوههای ارتباطی سریع و آنی عادت کردهایم و نامه نوشتن برایمان غریبه است. اما نامهنگاری، مخصوصاً در روزگاری که همهگیری جهانی کرونا میان ما و خیلی از آدمهای عزیزمان فاصله انداخته، میتواند دریچهای به لذتهایی تازه و کمنظیر باشد. در این مطلب بیکاغذ اطراف، جکی پالزین از روابط پربار و صمیمانهای میگوید که نامهنگاریهای خوب برای آدمها ایجاد میکنند، آن هم در زمانهای که دیگر بیشتر تعاملها لحظهای و بدون فکر رخ میدهند.