سی شوناگون، کتاب بالش، کتاب بالینی، کوچک و سخت، ریوکا گالچن، رویا پورآذر، مادری، ادبیات ژاپن، جستار

وقتی امپراتریس نقل‌ مکان کرد | روایت ریوکا گالچن از «کتاب بالش» سِی شوناگون

کتاب بالشِ سی شوناگون را سخت می‌شود توصیف کرد. رمان نیست، روزنوشت و شعر و پند و اندرز هم نیست اما بعضی ویژگی‌هایِ هر کدام از این‌ها را دارد و در زمان خودش آن را نوعی گلچین ادبی می‌دانسته‌اند که فرم ادبیِ آشنایی بود. این کتاب 185 مدخل دارد که بسیاری از آن‌ها خیلی کوتاه‌اند، بعضی‌شان حکایت‌اند، بعضی‌شان فهرست و بعضی‌شان نوعی اظهارنظر.

بخشی از کتاب بالش با عنوان «وقتی امپراتریس نقل مکان کرد» همۀ اتفاقات بامزه و خنده‌داری را تعریف می‌کند که موقع رفتن امپراتریس تِی‌شی و درباریانش (از جمله سی شوناگون) از قصر اصلی به خانه‌ا‌ی دیگر رخ داده‌اند؛ خانه‌ای که دروازه‌اش به اندازۀ کافی برای رد شدن کالسکه‌ها پهن نبود و ارباب خانه بلد نبود از کلمات مناسب استفاده کند و حریم خصوصی بانوان دربار در آن حفظ نمی‌شد. شوناگون در این قطعه نمی‌گوید که امپراتریس تی‌شی حامله و بیمار بود و به‌تازگی زن دیگری از خانوادۀ دیگری را امپراتریس کرده بودند و نقل‌ مکان امپراتریس تی‌شی به خانه‌ای بسیار دونِ شأنش، حرکتی سیاسی و بخشی از تلاش برای انتقال قدرت به خانواده‌ای دیگر بود، و همچنین نمی‌گوید که امپراتریس تی‌شی مدتی بعد، سرِ زا می‌رود. به احتمال زیاد موقع نوشتن این قطعه هم مرده بوده ولی شوناگون از ماجرای مرگش حرفی نمی‌زند. در عوض، این نوشته مملو از قطعه‌های خنده‌دار و «جذاب» است و پژوهشگران به ما می‌گویند متن مزبور از لحاظ «اوکاشی» بسیار چگال است. در زیباشناسی ژاپنی به حضور عناصر سرگرم‌کننده و عجیب در متن، اوکاشی می‌گویند. اوکاشی متضاد «آواره» است که ترجمۀ سردستی‌اش می‌شود حس اسف‌بار بودنِ امور فانی. پژوهشگران این را هم می‌گویند که اوکاشی در جاهایی ‌از کتاب بالینی زیادتر می‌شود که قاعدتاً منتظر حالت متضادش هستیم، یعنی در لحظات مشقت، فقدان و مرگ. (بخشی از آنچه باعث می‌شود این کتاب در ذهنم با کلمۀ «کوچک» تداعی شود نه با کلمۀ «بی‌اهمیت»،‌ همین مسئله است.)

سپس می‌رسیم به یکی از قطعه‌های کتاب که بلافاصله پس از «وقتی امپراتریس نقل مکان کرد» می‌آید (نمی‌توانیم دربارۀ ترتیب اصلی قطعه‌ها مطمئن باشیم اما نظم فعلی منطقی‌ست)، متنی مملو از مقولات رقت‌انگیزی که نام‌شان را آواره گذاشته‌اند. این قطعه ماجرای سگِ پیش‌تر محبوبی را می‌گوید که برای مجازات از قصر ‌ــ‌‌به جزیرۀ سگ!‌ــ‌‌ تبعیدش کرده‌اند اما نهایتاً راه خانه را پیدا می‌کند و مجروح و نحیف برمی‌گردد. سگِ بازگشته تظاهر می‌کند سگ دیگری‌ست اما هر وقت اسم واقعی‌اش بر زبان کسی می‌آید، اشک‌هایی می‌ریزد که او را لو می‌دهند. بالاخره سگ که جُرمش و دلیل اخراجش، از خواب پراندنِ گربۀ عزیزکرده‌ای بود که سرآذینی سلطنتی داشته و بانو میوبو صدایش می‌کردند، مشمول عفو امپراتور می‌شود و پس از آن، به گفتۀ شوناگون، سگ به «وضعیت شادمان پیشین خود برمی‌گردد». او در ادامه می‌گوید «اما هنوز هم وقتی یادم می‌آید در مقابل دلسوزی‌های ما چطور مویه می‌کرد و می‌لرزید، برایم عجیب و تکان‌دهنده است و وقتی کسی درباره‌اش حرف می‌زند خودم می‌زنم زیر گریه.» قطعه‌ای با پایان خوش که به اشک ختم می‌شود.

کتاب بالش را سخت می‌شود توصیف کرد. رمان نیست، روزنوشت و شعر و پند و اندرز هم نیست اما بعضی ویژگی‌هایِ هر کدام از این‌ها را دارد و در زمان خودش آن را نوعی گلچین ادبی می‌دانسته‌اند که فرم ادبیِ آشنایی بود. این کتاب 185 مدخل دارد که بسیاری از آن‌ها خیلی کوتاه‌اند، بعضی‌شان حکایت‌اند، بعضی‌شان فهرست و بعضی‌شان نوعی اظهارنظر. یکی از بخش‌های کوتاه این‌طور شروع می‌شود: «گاوهای نر باید پیشانی‌هایی خیلی کوچک با موهایی سفید داشته باشند.» متن دیگری این‌طور شروع می‌شود: «واعظ باید خوش‌سیما باشد» اما یک‌مرتبه می‌پرد به این‌که «اما واقعاً باید از نوشتن این جور چیزها دست بردارم. اگر هنوز جوان بودم شاید خطرات نوشتن چنین حرمت‌شکنی‌هایی را به جان می‌خریدم اما با این سن‌وسال باید دورِ این‌جور ‌جسارت‌ها را خط بکشم.»

سی شوناگون، کتاب بالش، کتاب بالینی، کوچک و سخت، ریوکا گالچن، رویا پورآذر، مادری، ادبیات ژاپن، جستار

بیشتر وقت‌ها شوناگون دربارۀ «ظواهر و شئونات»‌ زیادی ایرادگیر است: «چیزی بدتر از کالسکه‌‌‌چیِ بدلباس وجود ندارد» و البته باید یادمان باشد شوناگونی که این متن را نوشته کسی‌ست که همان قدرت بسیار محدودش را هم صرفاً مدیون صاحب‌سلیقگی و مهارتش در فهمِ زبان مدهای زودگذر است. او می‌داند بهترین روش آهار زدن پارچۀ کتان چیست و کدام رنگ زیر کدام رنگ‌ قشنگ‌تر می‌شود و حتی می‌داند چطور باید بادبزن را در دست نگه داشت. این عرصه‌ از تصمیم‌ها و انتخاب‌های جزئی برای خودش نوعی سیاست بود؛ تنها نوعِ سیاست که دست شوناگون به آن می‌‌رسید. در فهرست شوناگن از «چیزهایی که قدرت‌شان را از دست داده‌اند» این موارد را می‌بینیم:  

زنی که کلاه‌گیس مجعدش را برای شانه کردن موهای کوتاهی که هنوز روی سرش مانده برداشته است… درخت تنومندی که تندبادی سرنگونش کرده و با ریشه‌هایی رو به آسمان، به پهلو بر زمین افتاده است… قیافۀ کشتی‌گیری که در مسابقۀ سومو شکست‌خورده و در حال عقب‌‌عقب رفتن است… زنی که به خاطر چیزی کم‌اهمیت از دست شوهرش عصبانی‌ست، خانه را ترک می‌کند و می‌رود جایی پنهان می‌شود و مطمئن است شوهرش سراسیمه همه‌جا را دنبالش می‌گردد اما شوهر اصلاً چنین کاری نمی‌کند و چنان بی‌‌اعتنایی‌ای نشان می‌دهد که خون آدم را به جوش می‌آورد و زن چون تا ابد نمی‌تواند بیرون خانه بماند مجبور می‌شود غرورش را زیرپا بگذارد و به خانه برگردد.

صاحب‌نظران حتی مطمئن نیستند اسم واقعی شوناگون چه بوده. فقط این را می‌دانند که پدرش شاعر بوده و به نظر دیگران خودش زیباییِ خاصی نداشته. معلوم هم نیست ‌که در کسوت راهبۀ فقیری در منطقه‌ای روستایی مرده یا کنار شوهر دوم نسبتاً اعیانش.

مدخل موردعلاقه‌ام در کتاب بالش قصه‌ا‌ی نه‌ چندان ‌ساده ا‌ست که شوناگون دربارۀ «دست‌خطِ زن» تعریف می‌کند. قصۀ «دست‌خطِ زن» به زبان ژاپنی نوشته شده، نه به زبان چینی. متن به‌سادگیِ تمام چنین شروع می‌شود:

تادانُبو، منشی اول فرمانده، که بعضی شایعاتِ بیاساس به گوشش رسیده بود، شروع کرد بدترین حرفها را دربارۀ من زدن. مثلاً میگفت «اصلاً چطور آن زن را آدم حساب میکردم؟»

در متن از این که تادانُبو قبلاً عاشق شوناگن بوده و به‌تازگی در قصر به مقام بالاتری ارتقا یافته حرفی به میان نیامده. نفرت اخیرِ تادانبو از شوناگون فقط به لحاظ عاطفی دردناک نیست بلکه تهدید هم حساب می‌شود. شوناگون هم مثل بقیۀ بانوان دربار همیشه با این تهدید روبه‌رو بوده که به‌محض از دست دادن جذابیتش برای دیگران از قصر اخراج شود اما در قصه بر این احتمال هیچ تأکیدی نشده و در عوض شوناگون می‌کوشد با شوخی و خنده مشکل را بی‌اهمیت جلوه دهد. کمی بعد به گوشش می‌رسد که گویا تادانبو اعتراف کرده زندگی بدون شوناگون «کمی کسالت‌بار شده». طولی نمی‌کشد که قاصدی از طرف تادانبو نامه‌ای برای شوناگون می‌آورد. شوناگون که دلش نمی‌خواهد موقع خواندنِ نامه دستپاچه شود به قاصد می‌گوید جواب نامه را بعداً خواهد داد و قاصد می‌تواند برگردد، ولی قاصد قبول نمی‌کند و می‌گوید اربابش گفته اگر بلافاصله جواب نامه را نگیرد و با خودش نیاورد باید خودِ نامه را هم پس بگیرد. شوناگون نامه را باز می‌کند و چشمش به بند اول یک شعر چینی می‌خورد:‌

با تو ایامِ گل است

آن‌‌گونه که مینشینی در سرسرای قصر

پای پرده‌ای زربفت و گلدوزی‌شده.

عاشق پیشینِ قدرتمند زیر شعر این جمله را هم اضافه کرده: این بند چطور تمام می‌شود؟ این شعر را شاعری بزرگ به نام ‌‌پو چوآی‌ در دوران تبعید سروده. فرستادن شعری چینی برای یک زن، کار بی‌معنایی بود چون انتظار نمی‌رفت زنان با زبان چینی که زبان سیاست و شعر فاخر بود آشنا باشند. (کتاب بالش به زبان ژاپنی نوشته شده که زبان رایج بوده.) تادانبو برای شوناگون یک جور تله گذاشته بود چون اگر شوناگون آشنایی‌اش با زبان چینی را بروز می‌داد، زنانگی‌اش زیر سؤال می‌رفت. او یا باید وانمود می‌کرد زبان چینی نمی‌داند ‌ــ‌‌تادانبو می‌دانست شوناگون چقدر به هوش و استعداد خودش می‌بالد و چنین کاری برایش راحت نیست‌‌ــ‌‌ یا باید به زبان چینی پاسخ نامه را می‌داد که هم دست‌خط چینی بدش لو می‌رفت و هم ساده‌لوحانه کل این حقیقت را افشا می‌کرد که به او زبان چینی آموخته‌اند. 

شوناگون تکه‌زغالی از کنار آتش برداشت و با آن پایین یادداشت تادانبو به زبان ژاپنی و «با دست‌خطی زنانه» نوشت:

چه کسی به دیدارِ

این کلبۀ بوریایی من می‌آید؟

این سطر از بند پایانی شعر دیگری‌ست که شاعر تبعیدی دیگری سروده اما شعرش را به زبان ژاپنی نوشته. در مقایسه با سرسرای قصر و پردۀ زربفت، کلبۀ بوریایی مکانی ساده و بی‌تکلف است، زبان ژاپنی پست‌تر از چینی‌ست و زغال هم پست‌تر از جوهر است. قالب پرسشیِ شعر شوناگون نسبت به اظهارات موجود در نامۀ تادانبو لحنِ متواضع‌‌تری دارد. شوناگون که مخاطب نامۀ اول است خودش را موصوف به آنچه گفته شده نشان نمی‌دهد، بلکه برعکس فاقد آن صفات می‌نمایاند. اما این نمایشِ ذکاوت و دانش که همزمان مستور و مشهود است نشانگر تنها قدرتی‌ست که شوناگون دارد: علم به این‌که چگونه قدرتش را در لفافِ تواضعی دل‌نشین پنهان کند تا ذوق هنری‌اش بیشتر به چشم بیاید. به علاوه مضمون یادداشت شوناگون دعوتی ساده به عشق است.

سی شوناگون، کتاب بالش، کتاب بالینی، کوچک و سخت، ریوکا گالچن، رویا پورآذر، مادری، ادبیات ژاپن، جستار

یکی از دوستان تادانبو از او می‌‌پرسد «چطور آدم می‌تواند از چنین زنی جدا شود؟» یک روز نگذشته، تمام مردان امپراتور پاسخ شوناگون را روی بادبزن‌های خود می‌نویسند. حالا نه‌تنها نام شوناگون نقل هر مجلس شده، که خودش هم شخصیتی افسانه‌ای در دربار به حساب می‌آید. فقط به خاطر کمی ذکاوت و یک کار خیلی کوچک. اما بقای شوناگون در گروی شبکه‌ای از همین ظرافت‌های جزئی‌ست، چرا که او نه زیباست، نه از خانواده‌ای اصیل و برجسته و، چند صباح دیگر، نه به اندازۀ کافی جوان. هر هفته‌ای که می‌گذرد احتمال اخراج او از دربار بیشتر می‌شود. حتی ذکاوتش که کلید نجات اوست آسیب‌پذیرترش می‌‌کند چون تحمل تجسمِ تباهی خودش یا مشاهدۀ سقوط زنان دیگر را ندارد. قدرت نوشته‌هایش هم از همین انزجار سرچشمه می‌گیرد. می‌گوید «تحمل دیدن زنی را ندارم که گشادی دو آستین‌ جامه‌اش مساوی نیست» و می‌گوید «وقتی خودم را جای یکی از آن زن‌های خانه‌نشین می‌گذارم نفرت وجودم را پر می‌کند». همان‌طور که نگاه تحقیر آمیز سامورایی‌ها به رونین‌ها نگاه کسی‌ست که با نسخۀ پست‌ترِ خودش مواجه شده، رفتار شوناگون هم قابل درک است. او بیش از همه به کسانی سخت می‌گیرد که شبیه خودش هستند. در فهرست شوناگون از «چیزهای ناخوشایند» مدخلی‌ست که می‌گوید «زنی که خیلی وقت است ایام جوانی را پشت سر گذاشته و باردار است و نفس‌نفس‌زنان راه می‌رود».

در متنی دیگر، راهبۀ گدایی را وصف می‌کند که از معبدِ کاخ تقاضای صدقه دارد؛ در واقع تقاضای غذا. شوناگون و زنان دیگر قصر با راهبۀ فقیر که شعر می‌خواند و می‌رقصد سرگرم می‌شوند اما از سر و وضع و رفتارش که مرتب چندش‌آور خوانده می‌شود‌ بدشان می‌آید. بانوان قصر بسته‌ای غذا برای راهبۀ گدا جور می‌کنند. بعد نق‌شان در می‌آید که چرا او مدام برمی‌گردد. از آن‌ها می‌شنویم که صدای زن فقیر به طرز کنجکاو‌کننده‌ای تعلیم‌یافته است. سرنوشت راهبۀ گدا خیلی راحت می‌تواند سرنوشت هر یک از زنانی باشد که آن موقع در قصر بودند؛ گرچه این مسئله اصلاً در متن گفته نشده. در عوض، متنِ مربوط به راهبۀ گدا خیلی بی‌مقدمه به حکایتی طولانی تبدیل می‌شود دربارۀ انواع آرزوها و شرط‌بندی‌های زنان قصر بر سر این که کدام کپۀ برفی که در حیاط قصر ساخته‌اند دیرتر آب می‌شود. هیچ‌یک از بانوان قصر برنده نمی‌شوند. شوناگون شعری دربارۀ پایان برف آماده می‌کند. اما امپراتریس فرمان می‌دهد همۀ برف‌ها را پارو کنند و بازی خراب می‌شود. معلوم نیست چرا شوناگون از این ماجرا بیش از حد انتظار دمغ می‌شود. امپراتریس با همان ملایمت و سپس با همان بی‌اعتنایی‌ای با بانوان قصرش رفتار می‌کند که آن‌ها با راهبۀ گدا رفتار کرده بودند. شوناگن این دو صحنه را کنار هم می‌‌گذارد تا درک کنیم که همه، حتی امپراتریس، از تنها سرمایه‌شان که همان فرصت‌های کوچکِ نمایش قدرت است، راحت نمی‌گذرند ولی شئون فرهنگی، ناگزیر ماجرا را طور دیگری جلوه می‌دهند.

در همین زمینه، پیشنهاد می‌کنیم مطلب «کتاب بالینی | ستایش چیزهای کوچک روزمره در ادبیات کهن ژاپن» را هم بخوانید.


نویسنده: ریوکا گالچن

مترجم: رویا پورآذر

منبع: برگرفته از کتاب کوچک و سخت

ریوکا گلچن، رویا پورآذر، نشر اطراف، خرید کتاب دانلود کتاب pdf، جستار، مادری
اشتراک‌گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *