میگویند روایتی که فرد از زندگی خودش میدهد هویت اوست. داستان زندگی فقط به ما نمیگوید که چه اتفاقاتی افتاده، به ما میگوید که چرا آن اتفاقات برای آن فرد مهماند و چرا در اتفاق بعدی تاثیر دارند. در واقع به ما میگوید که آن فرد کیست و چطور آدمیست. به نظر میرسد تفاوت ترسناک زندگینامه با داستان همین است: همین اندازهی حقیقتی که از شخصیت آشکار میکند. آدمهای مؤثر در سطرهایی از زندگینامههایشان ماجرای ورود به زندگی حرفهایشان را روایت کردهاند. بزرگترین و مهمترین نقطهی مشترک تمام روایتهای شروع این است که هیچ کدامشان در نقطهی شروع نمیدانستهاند این لحظه قرار است لحظهی آغازین موفقیتشان باشد، اما آنقدر عمیق و جدی با احساسِ آن لحظاتشان همراه شدهاند و ادامه دادهاند که بعدها وقتی مؤثر و موفق شدهاند و به عقب نگاه کردهاند، نقطهی شروعشان را از میان تمام نقاط مسیر بهروشنی پیدا و روایتش کردهاند.
من و شاهرخ در شش متوسطهی دبیرستان صارمیه همکلاس شدیم. شادروان مصطفی رحیمی هم از این کلاس بود. ما سه تن انشانویسان برجستهی کلاس بودیم و پس از قرائت انشای هر یک، عدهای معین از شاگردان برای افاضات یکی از ما دست میزدند. اما در حالی که انشای آن دو اصیل و بافکر بود، نوشتهی من، سرقت ادبی بود. روزی همان اوایل سال هنگام زنگ تفریح در حیاط مدرسه، کسی از پشت، دستی به شانهام زد. برگشتم. شاهرخ بود. بیمقدمه و بیرودرباستی گفت «این مهملات چیست روی کاغذ میآوری و نشخوارهای قلابی و بیارزش رمانتیکهای فرانسوی را به خورد معلم بیخبر و شاگردان کلاس میدهی؟ چرا به جای اینها کتاب حسابی نمیخوانی؟» من که نمیخواستم خود را از تکوتا بیندازم، گفتم «مثلاً؟» گفت «بهت میگم… اول به من بگو پول نقد چهقدر داری؟» با تعجب ولی صادقانه گفتم «پنج ریال.» گفت «همین؟» گفتم «یک تومان هم در خانه دارم.» گفت «فردا همه را همراهت بیار.» و رفت سراغ یکی از بچههای کلاس که پدرش مردی فاضل، مشهور و صاحب امتیاز و سردبیر مجلهی معروفی در اصفهان بود. فردا با ۱۵ ریال وجه نقد آمدم. شاهرخ آن را گرفت و به پسرک داد و کتابی با خود آورد: تاریخ بیهقی . و به من گفت «تو پنج ریال دیگر بابت این کتاب به این آقا بدهکاری. هر وقت پول پیدا کردی به او بده.» عصر رفتیم منزل شاهرخ و نشستیم به خواندن تاریخ بیهقی که معلوم بود شاهرخ با آن آشناست. سپس پول بیشتری به پسر ناخلف میدادیم و برایمان سیاستنامه، شاهنامه، خمسهی نظامی و امثالهم از کتابخانهی ابوی میآورد. میرفتیم خانهی ما و آنجا با هم سرگرمِ خواندن و درس و فحص میشدیم.
حدیث نفس، حسن کامشاد، نشر نی
پدرم بسیار مذهبی و در عین حال صاحبذوق بود. منزل ما هم آن زمان در میدان شاپور بود. در آنجا قهوهخانههای بسیاری وجود داشت که همیشه مراسم نقالی برپا بود. در ایام محرم هم گروههای تعزیهی بسیاری به محلهی ما میآمدند. من با پدرم به تماشای تعزیه میرفتم و از همان زمان به بازیگری علاقهمند شدم. این تقلیدها برایم خیلی جذاب و شیرین بود. به شکلی که وقتی به آن دوران فکر میکنم، بلافاصله همینها در ذهنم نقش میبندد. هرگاه به تماشای نمایشهای سیاهبازی میرفتم، آنقدر تحتتأثیر قرار میگرفتم که حرکات آنها را تقلید میکردم، اما اولین حضور جدی من در تئاتر مربوط به دوران دبیرستان است که با چند نفر از دوستانم -که همهی آنها بعدها از بازیگران بزرگ تئاتر شدند- گروه تئاتر راه انداختیم. به کلاسهای تئاتر هم میرفتم. به همین دلیل لالهزار پاتوق اصلیام شده بود. به دلیل اجرای تئاترهای ویژه در آن دوران، خیلی زود نام گروه ما بر سر زبانها افتاد. جمشید مشایخی و عزتالله انتظامی هم از اعضای ثابت گروه ما بودند، اما به دلیل شرایط ویژهی آن زمان، از ما در سینما استفاده نمیشد. هر چند من خیلی علاقهمند به بازیگری در سینما بودم.
گفتگو با علی نصیریان، ماهنامهی انتظار نوجوان، شمارهی ۲۴، تیر ۱۳۸۶
ورود من به عرصهی روزنامهنگاری یک تصادف بود. قضیه از این قرار بود که پس از پایان تحصیلات لیسانس در رشتهی حقوق، خرداد ۱۳۳۶ در دومین کنکور دورهی دکترای حقوق دانشگاه تهران شرکت کردم و جزو ۱۰ نفر دانشجوی پذیرفتهشده انتخاب شدم و از پاییز همان سال درس را آغاز کردم. یکی از استادان ما مدیر وقت روزنامهی کیهان بود که در اولین جلسههای درس اعلام کرد روزنامهی کیهان از همکاری کسانی که آمادگی کار دارند استقبال میکند. از آنجا که بیشترِ دانشجویان دورهی ما پیش قاضیهای عالیرتبه به طور تماموقت مشغول کار بودند نتوانستند به این پیشنهاد جواب مثبت بدهند. اما من که سنم به ۲۵ سال نمیرسید و نه میتوانستم قاضی شوم نه وکیل، پیشنهاد استادمان را پذیرفتم و به ایشان گفتم که میتوانم از فرانسه به فارسی ترجمه کنم. او هم به من گفت که به کیهان بروم. وقتی به کیهان رفتم، سرمقالهی لوموند را به من داد و من هم آن را ترجمه کردم و از همان موقع قرار شد برای کیهان کار کنم.
روزنامهنگاری ایرانی (درسهای تجربه)، آزاده محمدحسین، انتشارات همشهری
بدون دیدگاه