بیهدفی نوعی نفی است، این واژه همانند بیعشقی و بیخانمانی بر نوعی محرومیت و فقدان دلالت دارد. اما بیهدفی دارای پیچیدگی مضاعفی است: عشق و خانه اموری مثبت به شمار میروند و نبودشان امری منفی محسوب میشود؛ اما هدف به مراتب پیچیدهتر است. بیهدفی هم میتواند به معنای گمگشتگی و فقدان جهتمندی معنا باشد و هم به معنای گشودگی، بیشتابی، بیتعصب بودن و در نتیجه عاری از خشونت بودن. بنابراین در بیهدفی میتواند وجوه مثبتی هم وجود داشته باشد. این وجوه مثبت خود را در هنر، زندگی، نوشتن، سفر کردن، کار کردن و … نشان دهد.
کتاب بیهدفی نوشتهٔ تام لاتز از همین وجوه مثبت بیهدفی حرف میزند و نشان میدهد چگونه گاهی بیهدفی میتواند نتایج مثبتی به بار آورد. تام لاتز با اشاره به فشار خردکنندهای که هدفمندی اقتصادی به آدمها وارد میکند، نشان میدهد که چطور گاهی اوقات بیهدفی فضایی برای خلاقیت، تجربههای انسانی، معنایابی و آرامش باز میکند.
کتاب با کمک گرفتن از نویسندگان و متفکران مختلف از ژیل دلوز، فلیکس گتاری، امانوئل لویناس و هانس گئورگ گادامر گرفته تا نیچه، آدورنو، ارول موریس، گرترود استاین و بسیاری دیگر از زوایای مختلف بیهدفی را بررسی میکند. گاه با سرک کشیدن به دنیای روزمرگی کارمندی نشان میدهد هدفمندی کار روزمره و تکراری کارمندی، چیزی جز صورت دیگری از بطالت نیست و گاه با بررسی زندگی نویسندگانی که خود را آدمهای عاطل و باطلی بیهیچ هدف اقتصادی مشخصی میدانستند، نشان میدهد که اتفاقاً چقدر در زندگیهایشان پرکار بودهاند و چقدر بیشتر از کارمندهای معمولی تولید داشتهاند.
لاتز حتی در ژانرهای هنری هم ردپای بیهدفی را پیدا میکند: در جستار که همواره به دنبال سرک کشیدن، دور زدن و از این شاخه به آن شاخه پریدن است تا کلاژ که نوعی انباشت تصاویر مختلف از جاهای متفاوت در تصویری چند تکه است. حتی رمانها هم اگرچه مسیری خطی داشته باشند، اما خالی از ابهام، پیچش روایی، انحراف از مسیر اصلی، خردهپیرنگهای مختلف و … نیستند. بنابراین در هنر هم میتوان ردپای بیهدفی را پیدا کرد.
علاوه بر اینها، یکی از جاهای دیگری که بیهدفی میتواند نتایج مثبتی به بار آورد، سفر است. لاتز از علاقهٔ خود به سفر میگوید؛ این که چطور از بچگی عاشق این بوده که ساحلی پیدا کند و در آنجا به افق دور چشم بدوزد:
در کودکی، مسحور این داستان کریستف کلمب بودم که دریا را تماشا میکرد و میدید کشتیها از پسِ افق سر برمیآورند ــ و آنطور که داستانها میگویند، ظاهراً از همینجا به گرد بودن زمین پی برد و بدینسان، با آن لامپ کارتونی که بالای سرش روشن شده بود، باعثوبانیِ کشف و فتح قارۀ آمریکا توسط اروپاییان و تمام پیامدهای آن شد. اما آنچه من را مجذوب خود میکرد، نتیجهگیری او نبود، بلکه خودِ خیره شدن به افق بود. آن تصویر همواره در من میلی مهارنشدنی برمیانگیخت تا از پشت میز مدرسه بلند شوم و خود را به ساحلی برسانم، بندری بیابم، بر اسکلهای قدم بگذارم و به ناشناختهها چشم بدوزم.
بعد از سفرهایش میگوید و این که چطور با سفر کردن در دقیقهٔ آخر به مقصدی از پیش تعییننشده تنها به این دلیل که پول بلیطش ارزان بوده، مواجهههای بکری با پدیدههای منحصر به فرد نصیبش شده است. البته این نوع سفر کردن ریسکهای خودش را دارد و ممکن است دشواریهایی را برای آدم رقم بزند. اما نکته اینجاست که همین دشواریها هم میتواند به بخشی به یادماندنی و تجربهای تکین در سفر تبدیل شود. بیهدفی در سفر میتواند شکلهای گوناگونی داشته باشد، مثلاً وقتی در در کشوری غریب، تنها مسیرهای فرعی و خراب را برای رسیدن به فلان شهر انتخاب میکنی. آن وقت ممکن است با مکانها یا آدمهایی برخورد کنی که هیچوقت در جادههای اصلی، آسفالته و پهن نمیشد پیدایشان کرد:
جادۀ بد، گواه آن است که مسیر، هیچ فایدۀ اقتصادی ندارد. شکست اقتصادیِ این جاده مزیت فرهنگی آن محسوب میشود؛ وقتی افق سرمایهداری کور میشود، انسان در چشمانداز پدیدار میشود.
تام لاتز نویسندهٔ آمریکایی و منتقد ادبی و بنیانگذار لسآنجلس ریویو آو بوکز است و در دپارتمان هنرهای دانشگاه آیوا، دانشگاه استنفورد و دانشگاه کپنهاگ تدریس کرده است. او استاد ممتاز و مدیر دپارتمان نویسندگی خلاق در دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید بوده و در سال ۲۰۲۴ بازنشسته شده است.
کتاب بیهدفی را حمیدرضا کیانی ترجمه کرده و نشر اطراف بهزودی آن را به انتشار خواهد رساند.
