
Ali Osia
…ترجمه و چاپ کتاب بسیار خوب است.
Ehsan
جستارهای کتاب بعضن کوتاه و مختصر بودن اما مفید. بخصوص جستارهای مانیفست دوچرخه و مسیرهای جایگزین که دومی دربارهی معنای کلمهی saudade نوشته شده و نمونه اعلاییه از نوشتهای که حول یک مفهوم انتزاعی میچرخه و با قلابهایی به جهان عینی ما آورده شده. در کل این مجموعه جستارهای نشر اطراف در نوع خودشون خیلی بدربخورن و جاشون خالی بوده تابحال.
Pardis Parto
بعد از مدتها یک کتاب درست و حسابی خواندم که من و برای کاری در آینده نزدیک پر از ایده و انگیزه کرد.
مطمئنم به بعضی از بخشها و پاراگرافها بارها برخواهم گشت، اما اگر چندبار هم نه، قطعا ارزش یک بار خواندن را دارد. از پیشگفتار و «سخن مترجم» تا پایان.
«بیان احساساتی که به زبون نمیان»
بسیار دوست داشتنی و ارزشمند.
والریا لوئیزلی از شهر نوشته، از شاعران، انگار همهی شعرها و فلسفههایی که در زندگی خوانده را آسیا کرده و مخلوط کرده و ریخته است توی این کتاب. حتی وقتی از خودش، از چشمهایش ظاهرش خطوط پیشانیاش مینویسد، تو فکر میکنی داری خودت را تماشا میکنی. بیش از آنچه که از یک کتاب انتظار داشتم مرا میهمان اندیشه کرد. نرم و با وقار.
ساعات خوشی را با این کتاب داشتم. ساعات بسیار خوشی.
کتاب نثر روانی داشت اما قرار گرفتنِ پینوشتها در پایان هر جستار باعث میشد که خواننده مجبور باشد در هر صفحه چند بار به پایان جستار مراجعه کند و از متن اصلی دور شود. با توجه به اینکه متن سرشار از تلمیح و ارجاع به فیلسوفها و هنرمندان و داستانها و… بود برای در جریان قرار گرفتن و در بعضی موارد معنا پیدا کردنِ حرف نویسنده حتماً باید پینوشتها را میخواندی. مترجم در مقدمه گفته بود لوئیزلی در نوشتههایش زیاد به نویسندهها و فیلسوفها و… اشاره میکند ولی این اشارهها جنبهٔ فخرفروشانه ندارد و مزاحم نیست؛ اما این میزان از اشاره خوشایند نبود و برای من روانیِ نوشته را خدشهدار میکرد.
نویسنده چند روش برای پروراندنِ ایدهٔ جستارها به کار گرفته بود که به تدریج هر چه جلوتر میرفتی برایت آشناتر میشد. شاید به همین علت جستارهای پایانی برای من لذتبخشتر و خواندنیتر بود. مربوط کردنِ مشاهدههای روزمره به تجربههای شخصی یا عمیق شدن در لغتها و ریشههای زبانیِ آنها از این روشها بود که چند جستارِ عالی را رقم زده بود. البته در طول کتاب بخشهای فراوانی هم وجود داشت که دیگر برایم تکراری بود.
کتاب سرشار از ایدههاست همراه باچاشنی نگاه خلاقانۀ نویسنده به شهرها.
باید بیشتر و مفصلتر درباره کتابهایی که میخوانم بنویسم ولی فعلن به همین قدر بسنده میکنم و این مسئله اصلن بخاطر بدی کتاب نیست. بیشتر بخاطر پریشانی ذهن من در فضا/زمان کنونیست.
بماند برای فرصتی دیگر اگر مجالی پیدا شد.
چقدر صادق و زیبا بود.
خب طبیعی است که انتظارات از یک اثر متفاوت است، ولی انتظار من را برآورده نکرد.
یعنی آنچه در مفدمه میخوانیم اختلاف بسیاری با آنجه در کتاب به چشم میآید دارد و همین سبب میشود سرخورده شویم.
این کتاب هم مثل عناوین دیگر این مجموعه جزئیات خوبی دارد ولی در کل واقعا جذبم نکرد.
سهستاره هم به خاطر همان جزئیات است و البته کمی دلرحمی من.
این کتاب حال و هوای قدم زدن در شهر را ندارد. محتوایش بیشتر حاوی یادداشتهای همینجوری نویسنده است که البته جذاب است. نویسنده کتاب را برای دل خودش نوشته و ارجاعات بسیار در نوشتهها دیده میشود. اشتباه من این بود که پاورقیها را خواندم و از جریان سیال متن بازماندم در حالی که باید به کل رهایشان میکردم. همچنین ترجمه و چاپ کتاب بسیار خوب است.
جستارنویسی رو دوست دارم و از پرشهای موضوعی ولی درعینحال منسجم نویسنده لذت بردم. کتاب خوبی بود.
خب خوشم اومد. کتاب رو تو قطار خوندم. قطار اتوبوسی تهران- رشت. لم دادم روی تک صندلی اتوبوسی قطار و خوندمش. خوبی قطار اینه که نوسانات اتوبوس رو تو حرکت نداره و آدم از کتاب خوندن سرش گیج نمیره. هر جستار رو می خوندم. چند دقیقه به بیرون خیره می شدم و سپس روایت بعدی. زیاد متناسب با فضای قطار و سفر نبود خب. هنر سیر و سفر آلن دو باتن رو اگر میخوندم بیشتر متناسب بود. ولی کتاب خوبی بود لعنتی. اتفاقا تضاد محیط اطرافم با متن بود که بهم ثابت کرد عجب روایتهای خوبی داره. روایتهایی از یک خانم تقریبا هم سن خودم که زندگی تو ۴ قارهی مختلف رو تجربه کرده و شهرها دیده… مثل یه لحاف چهلتیکه بود. همون لحاف چهلتیکهای که داریوش شایگان در باب هویت انسانی در دنیای قشنگ نو توصیفش کرده بود و همان لجام گسیختگی روح که سهراب سپهری توی کتاب هنوز در سفرمش مشروح توضیح داده بود. (کتاب پر از ارجاعات به نویسندگان و شاعران مختلفه و این که الان من پای شایگان و سهراب سپهری رو وسط کشیدم حاکی از این هست که من تحت تاثیر شیوهی روایت قرار گرفتهام و اگر الان این دو تا کتاب شایگان و سپهری دستم بود مثل والریا لوئیزلی نقل قول هم میآوردم که بگم منم خفنم!)
کتاب پر بود از پاراگرافهای مغزدار کوتاه که جان میدهند برای روایت در وبلاگ و سایت و… کوتاهی روایتها و چندلایهشدن شان با نقلقولهای متنوع از شاعران و نویسندگان و فیلسوفان مختلف بدجوری کتاب را خواندنی کرده بودند…
پانوشتهای آخر هر روایت از مترجم به هیچ دردی نمیخورد. با حذف آن پانوشتها می شد کتاب ۱۲-۱۳ صفحه کوتاهتر و ارزانتر شود.
تا حالا نشده در ریویوام بگویم کتابی «متفاوت» است. اما من تا حالا کتابی مانند این نخواندهام. دغدغههای زبانشناسانهی نویسنده؛ توصیفش از فرآیندِ عشق کتاب بودن؛ و وسواسش در دیدن شهری که جور دیگری به چشم او دیده میشود.
من خودم از آثار باستانی و جاهای به اصطلاح «دیدنیِ» شهرها هیچ خوشم نمیآید. یعنی هیچ جذابیتی برایم ندارند. در عوض عاشق گوشههای فراموششدهی شهرم (که در کتاب بهش رلینگو گفته میشود). آشغالدانیهای فراموششده و پر از آهن. جایی که فقط برای این وجود دارد که در آن بنشینی، کتاب بخوانی و چای بخوری.
یک کتاب متفاوت، دلنشین، فکرفروبَر و جذاب.
فرم این کتاب، فرم مخصوصیه. توی مقدمه بهش میگه جستار روایی. مثل نوشتههای آلن دوباتن، اما اگر نسبت به دوباتن بخوایم مقایسهش کنیم، از دوباتن کمتر کارکردگراست.
پاراگرافهای دوباتن مثال میارن، قصه میگن، حرف میزنن و تحلیل میکنن تا به نتیجه مخصوصی برسن. البته این کتاب هم هر جستارش به نتیجه مخصوصی میرسه، اما جنس اون نتیجه مثل آلن دوباتن آکادمیک و مشخص نیست. ادبیتره. توی دنیای به خصوص خودش سیر میکنه.
زبون نویسنده خیلی گیراست. نویسنده خیلی جزئیبین و بادقت و نکتهسنجه. چیزهایی رو به هم مربوط می کنه و ازشون حرف میزنه که وقتی از اون زاویه نگاه میکنی زیبایی میبینی. مترجم هم خیلی خوب عمل کرده و با امانتداری کارش رو انجام داده. به عنوان مثال، توضیحاتِ کلماتِ خاص و عجیب رو به همراه واژهی اصلی اورده که بشه مقایسه کرد و سرچ کرد و بیشتر دونست.
جملات طولانیِ کتاب هم گویای دقیقی و بافت زبانیِ غنی نویسندهان؛ اما وقتی کتاب رو میخونی احساس پیچ خوردن نمیکنی و این نشونهای از کاربلد بودنِ مترجمشه.
موضوعاتی که نویسنده روشون دست گذاشته خیلی نو و زیبان. از هرچیز حرف میزنه. مثل یک نامه، مثل یک سیرتفکر، مثل تاملات. و درنهایت همهی این نوشتههای پراکنده به اتحادی موضوعی میرسن و ماجرارو جمعبندی میکنن و چه جمعبندی درست و قشنگی.
این کتاب رو باید خوند، برای بهتر دیدن، برای بهتر زندگی کردن و برای بهتر درک کردن. نمونهی یک اثر هنری خوب. ادبیاتی که از زندگی میاد و زندگی رو جلوی چشم قرار میده.
بسیار راغب شدم که باقی کتابهای این مجموعه رو هم بخونم. مرسی از نشر اطراف که این نوشتههای خوب رو بهم معرفی کرد.
زیرعنوان کتاب «ده جستار درباره پرسه در شهر»ه. و خب این برای منی که فکر میکنم برنامهی آیندهم کار روی ادبیات مهاجرته، و خب شهر و نقشش در ادبیات یکی از مهمترین مرتبطات بهشه طبعا بسیار اغواکننده بود. (این رو الان دارم اینجا میگم از این جهت که اگر هرگونه منبعی توی این حوزهها دیدین یاد من بیفتین و پیشنهاد کنیدش بهم:)) )
اما خب. اولا که من شخصا با این رویهی انتخاب جستار نشر اطراف یه کمی مخالفم، ازین جهت که از نظرم اگر هر کتابشون تشکیل شده از یکی از این موضوعات و مجموعهای جستار از تعدادی جستارنویس باشه اتفاق بهتریه، تا الان که یک موضوع وجود داره و مجموعه جستارهای فقط یک جستارنویس دربارهش. چون خب اون جستارنویس عموما دید مشخص و یکسانی به کلیت موضوع داره، و از یکجایی به بعد حرفهاش تکرارین دیگه. و این یکی به شدت بیشتر از دوتای قبلی این طور بود حتی.
بعد اینکه اونقدر که دلم میخواست و توقع داشتم به طور مستقیم به شهر مربوط نبود. شهر صرفا یکی از مضامین تکرار شوندهی توی جستارها بود، نه محور اصلی به هم مرتبط کنندهشون.
دوتا جستار بسیار عالی داشت البته و بسیار مرتبط. یکی درباره نوستالژی و لغت ویژهی اسپانیاییش saudade، و یکی هم دربارهی رلینگوها (فضاهای خالی وسط شهرها) و اینکه ادبیات و خلقش رو به نوعی پر کردن این رلینگوها دونسته بود.
کلا بهنظرم هدف اصلیش در عموم این جستارها نه فقط شهر، که پیدا کردن ارتباطاتی و شباهتهایی بین نوشتن و خلق اثر با شهرها و گسترش و… شون بود. که میشه گفت بعضا به خوبی هم از پسش بر اومده بود.
در نهایت هم اینکه پینوشتهای آقای مترجم بسیار بد، ناقص، توضیح داده نشده و غیرقابل قبول بودن.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.