آخرین اغواگری زمین مجموعهای است از هفت جستار مارینا تسوِتایوا.[1]تسوتایوا را از چهار شاعر بزرگ روسیهی قرن بیستم میدانند اما نثر درخشان او هم بینظیر است. همان نثری که جستاری مثل «شاعر و زمانه» را آفریده که شاهرخ مسکوب آن را چنین توصیف میکند: «مدتها بود که جستاری به این زیبایی نخوانده بودم؛ زیبا، عمیق و ساده مثل شعری دلپذیر.»
تسوتایوا در متلاطمترین دورهی تاریخ روسیه زندگی کرد، شاهد انقلاب 1917 و قحطیِ مسکو بود، داراییِ خانوادهاش مصادره شد، شوهرش به ارتش سفید پیوست تا با ارتش سرخِ بلشویکها بجنگد، دختر کوچکش از سوءتغذیه مرد و خودش هم ناچار شد به اروپا مهاجرت کند. در اروپا هم گرفتار فقر و غربت بود و دلتنگی برای روسیه راحتش نمیگذاشت. در سال 1939 به روسیه بازگشت اما شوهرش را دستگیر و اعدام کردند و دختر بزرگش را به اردوگاه کار اجباری فرستادند. با این حال، تسوتایوا در تمام این سالها، با وجود همهی مشقتهای زندگی و در فضای جامعهای سیاستزده، همچنان مینوشت و میسرود. شاید آنچه جستارهای این نویسنده را متمایز میکند همین یقین و باورش به ناگزیریِ هنر و پناه بردنش به کلمات باشد.
مارینا تسوِتایوا، نویسندهی جستارهای کتاب آخرین اغواگری زمین، از بزرگترین شاعران و نویسندگان روسیهی قرن بیستم بود و آثارش را همسنگ آثار بوریس پاسترناک، اسیپ مندلشتام و آنا آخماتووا میدانند. بعضی از شعرهای تسوتایوا پیش از این به فارسی ترجمه شدهاند و یکی دو کتاب هم دربارهی سرگذشت پرماجرای او در کتابفروشیها پیدا میکنید اما نثر او بین ما فارسیزبانها کمابیش مهجور مانده است. خودِ او جایی نوشته که «شعر خوب همیشه بهتر از نثر است» اما بهندرت نثری به خوبی نثر او مییابیم. به تعبیر جوزف برودسکی، تسوتایوا شیوهی تفکر شاعرانه را به متن منثور، و رخداد شعر را به عرصهی نثر آورده است.
گرچه تسوتایوا از سال 1922 خارج از روسیه زندگی میکرد، همچنان در جریان بهترین آثار ادبی خلقشده در روسیه بود و میشود نثرش را با نثر پاسترناک و مندلشتامی که در روسیه مانده بودند همتراز دانست. نثر تسوتایوا به سنجیدگی و حسابشدگیِ نثر آنهاست و خواندنش، درست مثل خواندن متن آنها، دقت و تلاش خواننده را میطلبد و البته به همان اندازه لذتبخش و پرثمر است.
همهی جستارهای آخرین اغواگری زمین پس از مهاجرت تسوتایوا نوشته شدهاند. از حدود سال 1925 بیشتر آنهایی که بعد از انقلاب 1917 از روسیه مهاجرت کردند دیگر دریافته بودند که بازگشتی در کار نیست. از همان وقت، «ادبیات مهاجرت» از زیرشاخههای متمایز ادبیات روسیه شد. پاریس بزرگترین و فعالترین مرکز ادبیات مهاجرت روسیه بود و تسوتایوا هم در نوامبر 1925 به پاریس رفت. در پاریس، محبوب بود و در کانون توجه. آثارش را در محافل مختلف میخواند و توانست بیشتر آنچه را که در دورهی چهاردهسالهی زندگیاش در پاریس نوشت، منتشر کند. اما تسوتایوا با دیگر نویسندگانِ مهاجر تفاوت داشت چون همچنان معتقد بود خوانندگان حقیقیاش همانهاییاند که در روسیه ماندهاند و مهاجرت نکردهاند. او نه حامی شوروی بود، نه طرفدار کمونیستها و نه هوادار کاپیتالیسم. مخالفتش با دخالت دولت در هنر و ضدیتش با هر گونه «امر و نهی زمانه» به شاعر تردیدی باقی نمیگذارد که او نه دل خوشی از حکومت شوروی داشت و نه میخواست به روسیه برگردد، چون میدانست آثارش آنجا منتشر نخواهند شد.
نوشتههای مارینا تسوتایوا دربارهی شعر هم بزرگداشت شعرند و هم دفاعیهای برای آن. او در ستایش شعر مینویسد. مینویسد تا شعر را برای آنهایی که به شعر بدگماناند توضیح دهد، تا شعر را از سوءاستفاده در امان نگه دارد و به بهتانها پاسخ دهد، تا یادآوری کند که داوری دربارهی شعر کار هر کسی نیست. او استعدادی ویژه برای تحلیل موشکافانهی چیزهای خرد و کوچک دارد؛ چیزهایی که اهمیتشان از اهمیتِ ایدههای سترگی که رکن و اساس بسیاری از جستارهایش را میسازند کمتر نیست. تسوتایوا هم در ترسیم چشماندازی کلی زبردست است و هم در موشکافی جزئیات. با این حال، نوشتههای منثورش عمدتاً چیزی میان این دو هستند: کلنجار رفتن با مفاهیمی مثل شاعر، نبوغ، زمانه و ضمیر انسانی، و بیرون کشیدنِ معنا از دلِ آنها یا معنابخشی به آنها.
هشتاد سالی از مرگ تسوتایوا گذشته اما حرفهایش از جنس حرفهای مای اینجا و امروزند، و این چیزِ کمی نیست. این ماندگاری و این کهنه نشدن برآمده از همان چیزی است که تسوتایوا آن را «معاصرت» مینامد: بیزمانی و جاودانگی به واسطهی درک و دریافت آهنگ و روح زمانه. به تعبیر خود تسوتایوا، «آنچه حقیقتاً معاصر باشد، جاودانه و ابدی خواهد ماند. از این رو، فقط نمایانگر برههای خاص نیست و همیشه بههنگام است؛ همواره معاصر و روزآمد است.» و تکتک جستارهای تسوتایوا مصداقِ این جملههایند.
مروری بر جستارهای آخرین اغواگری زمین
آنچه در ادامه میخوانید معرفی کوتاهی است از هفت جستار کتاب آخرین اغواگری زمین و مضمون اصلیشان، با نیمنگاهی به شرایط زندگی تسوتایوا در زمان نوشتن آنها.
جوزف برودسکی «شاعر و زمانه» (1932) را «از مهمترین» جستارهای تسوتایوا برای فهم آثار او میداند و میگوید این جستار «حملهای مستقیم و معناشناختی است به جایگاه مقولههای انتزاعی در آگاهی ما (در این مورد، حمله به مفهوم زمانه». تسوتایوا در این جستار میگوید مهم نیست فلان اثر مدرن است یا نه؛ مسئلهی مهم این است که اصیل و ناب است یا نه. از نگاه او، هنر اصیل و ناب همیشه «معاصر» است. چنین اثری لاجرم زمانهاش را پیش چشم ما میگذارد چون در واقع خودش «زمانه» را میآفریند. در این معنا، معاصر نبودن یعنی عقبگرد. این جستار به بعضی از نویسندگانِ عموماً محبوبِ جامعهی مهاجرِ روس هم حمله میکند اما مضمون اصلیاش بههنگامی و «معاصر بودنِ» شعر است.
«سرگذشت یک دلدادگی» (1931) حملهی تسوتایواست به دروغپردازی. این جستار به لحاظ فرم با دیگر جستارهای این مجموعه تفاوت دارد: یادآوری و روایتِ مهرآمیز و سرخوشانهی مقطعی از دوستی تسوتایوا با مندلشتام همراه با تحلیل نیشدارِ «خاطراتِ» دروغینِ شاعری مهاجر به نام گئورگی ایوانف از مندلشتام که چند سال پیشتر منتشر شده بود. این جستار مثالی عالی است که نشان میدهد تسوتایوا چگونه نثر را برای دفاع از شاعران دیگر و برای دفاع از روسیهی قدیمیای که میشناخته در برابر تحریفها به کار میگیرد. شوربختانه این دفاعیه به دست عامهی مردم نرسید و سالها پس از مرگ تسوتایوا منتشر شد.
جستار «پاسترناک بر ما میبارد» (1922)، به تعبیر خودِ تسوتایوا، «اولین مقالهی عمرِ» اوست. در این جستار، تسوتایوا از کشف پاسترناکِ شاعر و ارتباطش با او میگوید و او را میستاید. تسوتایوا کمی پیش از نوشتن این جستار، روسیه را ترک کرده بود و پاسترناک، که در روسیه مانده بود، مجموعهشعر خواهرم زندگیِ خودش را برای او فرستاد. انتشار خواهرم زندگی شروع دورهی شهرت پاسترناک شد و جستار «پاسترناک بر ما میبارد» شروع نامهنگاریهای مفصل این دو شاعر. تسوتایوا پاسترناک را شاعر طبیعت و در نتیجه شاعری متفاوت با خودش میدانست اما حس میکرد از نظر «قدرت شعری» شبیه یکدیگرند و میتواند «از جانبِ» پاسترناک با جهان خارج از روسیه سخن بگوید. بنابراین، جستار «پاسترناک بر ما میبارد» روایتگر پیوندی در قلمروی آفرینش هنری است که میشود آن را با افتراقهای بازنماییشده در باقی جستارهای کتاب آخرین اغواگری زمین در تقابل دید.
جستار «شعر حماسی و شعر غنایی در روسیهی معاصر» (1932-1933) کاوشی است تطبیقی دربارهی منشهای شاعرانهی پاسترناک و مایاکوفسکی، و دفاعی است تلویحی از این دو شاعرِ «شوروی» در برابر حملههای خصمانهی «مهاجران روس»، مخصوصاً از مایاکوفسکی که برجستهترین شاعر شوروی بود و منفور و مغضوبِ «جامعهی مهاجر». تسوتایوا پس از خودکشی مایاکوفسکی در سال 1930 چند شعر برای او سرود و منتشر کرد و اشعاری هم برای پاسترناک سرود. (پاسترناک هم در آغاز، یعنی تا پیش از آنکه مایاکوفسکی سخنوریاش را به خدمت بلشویکها درآورَد، مایاکوفسکی را شورمندانه میستود. بنابراین نوعی مثلث عشقی میان این سه شاعر وجود داشت، با این تفاوت که مایاکوفسکی روابط گرمی با پاسترناک داشت اما به دلایل سیاسی، به تسوتایوا روی خوش نشان نمیداد.)
جستار «شعر حماسی و شعر غنایی» شاهکاری بینظیر است، آنقدر که دلت میخواهد تمامش را به خاطر بسپاری و اینجا و آنجا نقل کنی. مجموعهای است از ارزیابیهای گوهرشناسانهی تسوتایوا از تفاوتهای پاسترناک و مایاکوفسکی. درک و فهمِ بعضی از این تفاوتها قاعدتاً چندان دشوار نیست: مایاکوفسکی را باید همه همصدا بخوانند و پاسترناک با همخوانی جور در نمیآید؛ مایاکوفسکی به بیرون پرتاب میکند و پاسترناک به درون میکِشد. اما بعضی از این تمایزها زادهی بینش و دریافتی نادرند: مردم در پی مایاکوفسکی راه میافتند اما پاسترناک را جستوجو میکنند؛ مایاکوفسکی اسم جمع است و پاسترناک صفت؛ هیچیک از آنها نمیتواند انسانهای معمولی را بازنمایی کند، چون مایاکوفسکی دربارهی همهچیز مبالغه میکند و پاسترناک همهچیز را در خود حل میکند. حتی کسانی که با آثار مایاکوفسکی یا پاسترناک آشنا نیستند هم میتوانند از خواندن این جستار لذت ببرند چون دو شیوهی بنیادینِ بودن و نوشتن را به تصویر میکشد و چون مقایسهی سنجیده و تیزبینانهی اشعار مایاکوفسکی و پاسترناک در تمام جستار به چیزی شبیه رقص موزونِ این دو شاعر میانجامد؛ رقصی که مایاکوفسکی و پاسترناک در آن تلاقی میکنند، جدا میشوند، نزدیک میآیند، فاصله میگیرند، و به دوردستها مینگرند. یکی از ویژگیهای شاخص چنین ساختاری این است که جستار با تأکید بر وحدت (یکی بودن همهی شاعران) شروع میشود، بعد به جهان تفاوتها و کثرتها پا میگذارد، و در نهایت با نقل شعری از یکی از این دو شاعر (پاسترناک) در ستایش دیگری (مایاکوفسکی) به وحدتی نو میرسد که محصول موازنهای شکننده است.
تسوتایوا در جستار «منتقد از نگاه شاعر» (1926) لحنی آشکارا متضادِ لحن جستار «پاسترناک بر ما میبارد» دارد. او اینجا در پی سرزنش است، نه ستایش. از جانب دیگری حرف نمیزند، بلکه از خود دفاع میکند. شیوهی کار شاعر را نشانمان میدهد و میگوید منتقد باید چگونه کار کند و برایش نسخه میپیچد. نقدهای گزنده و شخصستیزانهی این جستار به نویسندگان محبوب و ستایششدهی جامعهی مهاجر روس مثل زینایدا گیپیوس و ایوان بونینِ «شکوهمند» (که در سال 1933 برندهی جایزهی نوبل شد) و حملههای تند و تیزش به بعضی از منتقدان اسمورسمدار و خوانندگان بیسلیقهی «تودهوار» خیلیها را به دشمنی با او برانگیختند. تسوتایوا همراه جستار «منتقد از نگاه شاعر» چند جملهای هم از گئورگی آدامویچِ منتقد (که در بخش اول این جستار آماج حملههای کوبندهی تسوتایوا شده) منتشر کرد تا بیکفایتی آدامویچ را به همه نشان دهد. این کار به مذاق خیلیها خوش نیامد، مطالب زیادی علیه تسوتایوا نوشته شدند، و گیپیوس متنفذ هم تصمیم گرفت کارزار مطبوعاتیِ خصمانهای علیه او راه بیندازد. اما امروز، فارغ از همهی جنجالها، میبینیم که این جستار توصیف عالی و دفاع جانانهای است از جایگاه شاعر در جامعه که همهی تعارفهای دستوپاگیر را کنار گذاشته است.
در جستار «شاعر مضمون، شاعر ناگهان» (1934) تسوتایوا شاعران را دستهبندی کرده است و طبیعی است که بپرسیم او خودش را عضو کدام دسته میبیند: دستهی شاعران حماسی (یا شاعران مضمون) که «سیرِ تاریخی» دارند و همواره به سوی چیزی نو پیش میروند، یا دستهی شاعران غنایی (یا شاعران ناگهان) که بارها و بارها در «دریا»یی یگانه غور میکنند. او تلاش میکند الکساندر بلوک را تنها استثنای موجود معرفی کند؛ تنها شاعری که به هر دو دسته تعلق دارد. اما تسوتایوا عامدانه در این تلاش شکست میخورد تا نشان دهد جای شاعری که در هر دو دسته جای بگیرد همچنان خالی است.
جستار «هنر در پرتوی ضمیر انسانی» (1932) آخرین جستار کتاب آخرین اغواگری زمین است و میشود آن را بیانیهی قدرتمند و قاطع تسوتایوا دربارهی خودِ شاعرش دانست. این جستار به طور کلی دربارهی «هنر» است و تسوتایوا در آن دربارهی نویسندگان متعددی حرف میزند، و همین ویژگی آن را از جستاری مثل «پاسترناک بر ما میبارد» که تسوتایوا در آن فقط با یک شاعر سروکار دارد متمایز میکند. حرف اصلی جستار «هنر در پرتوی ضمیر انسانی» این است که بر خلاف آنچه مردم تصور میکنند، هنر «مقدس» نیست، بلکه قدرت و افسون است: «آیا روزی خواهد رسید که دیگر قدرت را حقیقت، و افسون را تقدس نپنداریم؟»
مثل همیشه، تسوتایوا در این جستار هم قدرتمندانه از جانب هر دو طرف بحث حرف میزند و مدام خود را در جایگاه طرف مخالفش مینشاند و از زاویهی دید او به موضوع مینگرد. او حقانیت وجدان و اخلاق را میپذیرد و کشیش و پزشک را، گوگولِ نویسنده را که نوشتههایش را از بیم مضر و مخرب بودنشان سوزاند، تولستوی را که میخواست بهترین آثار هنری و ادبی جهان را به سببِ بیبهرگیشان از درسهای اخلاقی نابود کند، و اشعار «عاری از هنرِ» عوام بینامونشان را که رد و نشانی از خیر و نیکی در خود دارند، میستاید و محترم میشمارد. و با این حال، با «علم کامل» به خطرناک بودنِ هنر، بیپرده میگوید که زندگی در قلمروی هنر را انتخاب میکند؛ انتخاب همزمان دوزخ و بهشت.
***
بخشهایی از مقدمهی آنجلا لیوینگستون بر کتاب آخرین اغواگری زمین را اینجا بخوانید.
***
بخشهایی از جستار «منتقد از نگاه شاعر» را اینجا بخوانید.
***
مرور شبنم کهنچی بر کتاب آخرین اغواگری زمین را اینجا بخوانید.
[1]. نام تسوِتایوا را در فارسی به شکلهای تسوهتایوا و تسوِتِوا هم نوشتهاند اما شکل رایجتر همین تسوِتایواست.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.