رهبرانی که می‌خواهند اجتماع را به کنش جمعی برانگیزند با قدرتِ روایت آشنا هستند و می‌دانند چگونه با بهره‌گیری از این ابزار، مخاطبان‌شان را با خود همراه کنند و به صحنه‌ی عمل بیاورند. کتاب روایت و کنش جمعیِ نشر اطراف به همین موضوع می‌پردازد: نقش روایت و قصه در برانگیختن و هدایتِ کنش جمعی. آنچه در ادامه می‌خوانید برش کوتاهی‌ست از همین کتاب.


آن‌هایی که می‌خواهند اجتماع را به کنش جمعی برانگیزند تلاش می‌کنند لحظه را روایتمند کنند. هدف آن‌ها این است که مخاطبان را مفتون روایت دراماتیکی کنند که مشخص می‌کند چه اتفاقی دارد می‌افتد و چه چیزهایی در معرض خطرند. به همین دلیل، پیش‌درآمد کنش جمعی اغلب گردهمایی، دل و جرئت دادن در رختکن، چند لحظه دعا یا نطقی روحیه‌بخش در شب حمله است. خیلی وقت‌ها این قصه‌ها درباره‌ی ظلم یا نوعی تراژدی قریب‌الوقوع‌اند تا اجتماع را متوجه منافعش کنند، ارزش‌هایش را به یادش بیاورند و احساساتش را برانگیزند.

مسئله‌ی پیشِ روی سازمان‌دهندگان اعتراض‌ها به جهانی‌سازی در اواخر دهه‌ی 1990 و اوایل دهه‌ی 2000 را در نظر بگیرید. با توجه به پیچیدگی رابطه‌ی سیاست‌های سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول و پیامدهای عملی‌اش و با توجه به مقیاس واقعاً جهانیِ کنش جمعی لازم برای عقب راندنِ این نظام، به خیابان کشیدن مردم برای راه‌پیمایی مسئله‌ی بزرگی بود. برانگیختن مردم به عمل مستلزم این بود که ابتدا چنان مفتون روایت شوند که عواطف‌شان واقعاً بیدار شود. از «نبرد سیاتل» در 1999 ــ‌وقتی که هزاران معترض به خیابان‌ها آمدند تا همزمان با نشست وزرای بازرگانی کشورهای عضو سازمان تجارت جهانی علیه این سازمان راه‌پیمایی کنند‌ــ تا چند سال بعد، عملاً هر نشست‌ اقتصادی بزرگ بین‌المللی فرصتی بود برای اعتراض‌های گسترده‌ی کنشگرانی که با شکل و شمایلی که جهانی‌شدن کم‌کم به خودش می‌گرفت مخالف بودند. دیگر رسم شده بود که پیش از چنین نشست‌هایی و همزمان با برگزاری‌شان، کنشگران دور هم جمع شوند تا نشان دهند به آرمان‌شان متعهدند. و رهبران جنبش در این گردهمایی‌ها قصه‌های جنبش را تعریف می‌کردند.

گردهمایی‌ای که در 14 آوریل 2000، روز قبل از راه‌پیمایی اعتراض‌آمیز علیه بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول در واشینگتن، برگزار شد نمونه‌ی کامل چنین تجمعاتی بود. مجمع بین‌المللی جهانی‌سازی، ائتلافی از سازمان‌های عضو جنبش مبارزه با جهانی‌سازی، میزبان رویدادی به نام «جلسه‌ی بحث درباره‌ی صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی» شد. چندصد کنشگر در کلیسای مِتُدیستِ فاندرز ــ‌مکانی که برای خیلی از شرکت‌کنندگان مسن‌تر یادآورِ خاطرات جنبش حقوق مدنی بود‌ــ جمع شدند.

رئیس مجمع بین‌المللی جهانی‌سازی (جری مَندِر که نامی آشنا در عرصه‌ی سیاست بود) جلسه را با میزگردی درباره‌ی «تهدید سه‌جانبه‌ی جهانی‌سازی: سازمان تجارت جهانی، صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی» شروع کرد:

این نهادها موجب مجموعه‌ای از نتایج حقیقتاً فاجعه‌آمیز شده‌اند: تخریب محیط زیست در مقیاسی تقریباً جهانی، تضعیف عامدانه‌ی توان ملت‌ها برای خودکفایی در تأمین غذا یا نیازهای کلیدی دیگر، ترویج عامدانه‌ی وابستگی استقراضی به بانک‌ها، تخریب نهادهای عمومی سلامت همگانی، خدمات اجتماعی، آموزش و خیلی از نهادهای دیگر، ایجاد بیشترین شکاف میان ثروتمند و فقیر، چه درون و چه میان کشورها، و همچنین فقر، گرسنگی و بی‌زمینی فزاینده و پیامدهای فراوان دیگری که امروز و امشب وصف‌شان را خواهید شنید.

همین‌طور هم شد. سخنرانان، چهارده ساعت تمام، قصه‌هایی درباره‌ی بهره‌کشیِ شرکت‌های همدستِ «مثلث نامقدسِ» بانک‌جهانی، صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی از کارگران، اقوام بومی و محیط زیست تعریف کردند. برای مخاطبان این رویداد، آن روز روزِ غوطه‌وری در روایت‌های ظلمی بود که هدف‌شان، بیشتر از آن‌که متقاعد کردن باشد، تقویت باورها، برانگیختن عواطف و تأکید بر اهمیت آن لحظه بود.

قصه‌گوها با قرار دادن مشکلات کنونی در بطن کلان‌روایت‌ها زمانِ حال را تاریخی می‌کنند. پیام آن‌ها این است که آنچه امروز رخ می‌دهد قسمتی از قصه‌ا‌ی بزرگ‌تر است، ماجرایی در قصه‌ی جمعی ما؛ قصه‌ای که اهمیت تاریخی دارد.

در کنش جمعی، این نوع غوطه‌وری در روایت را زیاد می‌بینیم. الگوی اعتراض علیه جهانی‌سازی با الگوی راه‌پیمایی حامیان جنبش حقوق مدنی‌ که در 1963 پیش از سخنرانی «من رؤیایی دارمِ» کینگ برگزار شد یا تجمعی که هواداران تی‌پارتی حدود نیم قرن بعد در محوطه‌ی بنای یادبود لینکلن برگزار کردند تفاوت چندانی نداشت. در چنین لحظه‌هایی، کلان‌روایت‌ها هم بازگو (یا یادآوری) می‌شوند؛ کاری که کمک می‌کند جامعه در برابرِ قصه‌ی خاصی که حالا گفته می‌شود پذیرا‌تر باشد. از این گذشته، قصه‌گوها با قرار دادن مشکلات کنونی در بطن کلان‌روایت‌ها زمانِ حال را تاریخی می‌کنند. پیام آن‌ها این است که آنچه امروز رخ می‌دهد قسمتی از قصه‌ا‌ی بزرگ‌تر است، ماجرایی در قصه‌ی جمعی ما، قصه‌ای که اهمیت تاریخی دارد. به همین دلیل است که رهبران جنبش حقوق مدنی، وقتی قصه‌ی این جنبش را می‌گویند، پای اسطوره‌های آمریکا و کتاب مقدس را به میان می‌آورند و رهبران تی‌پارتی حکایت ایستادگی نیاکان فکری‌شان مقابل استبداد بریتانیا در مهمانی چای بوستون را بازگو می‌کنند.

روایت و حس اضطرار اکنون

اینرسی یا لَختی دشمن کنش جمعی‌ست. خیلی وقت‌ها مشکل اصلی کسانی که می‌خواهند دیگران را به کنش جمعی برانگیزند غلبه بر تمایل به منتظر ماندن به جای دست‌به‌کار شدن است. به همین دلیل، معمولاً رهبران سعی می‌کنند نوعی حس بحران به وجود آورند و زمان حال را نقطه‌ی عطف قصه جلوه دهند، لحظه‌ای که تعیین می‌کند قصه به پیروزی ختم می‌شود یا به تراژدی. مارشال گانتس، جامعه‌شناس و فعال اتحادیه‌های صنفی، این قصه را «قصه‌ی اکنون» می‌نامد. کینگ در 1963 در «نامه‌ای از زندان برمینگام» چنین نوشت:

شاید بپرسید چرا کنش مستقیم؟ چرا تحصن و راه‌پیمایی و مانند این‌ها؟ مگر مذاکره راه بهتری نیست؟ کاملاً حق دارید دنبال مذاکره باشید. در واقع، هدف کنش مستقیم دقیقاً همین است. کنش مستقیمِ خشونت‌پرهیز تلاش می‌کند چنان بحرانی بسازد و چنان تنشی راه بیندازد که جامعه‌ای که مدام از مذاکره طفره رفته مجبور به رویارویی با مسئله شود. تلاش می‌کند مسئله را چنان دراماتیک کند که دیگر نشود نادیده‌اش گرفت.

کینگ در سخنرانی «من رؤیایی دارم» هم می‌خواست از لحظه‌ی اکنون همان نقطه‌ی سرنوشت‌سازی بسازد که پی‌رنگ، از آن‌جا به بعد، یا ناگزیر به سوی تراژدی پیش خواهد رفت یا به سمت پیروزی تغییر جهت می‌دهد.

ما به این مکان رفیع آمده‌ایم تا اضطرارِ شدیدِ اکنون را به یاد آمریکا بیاوریم. برای این‌که خوش‌دلانه پا سست کنیم یا قرص آرام‌بخش حرکت تدریجی را ببلعیم وقت نداریم. حالا وقتش رسیده که وعده‌ی دموکراسی را عملی کنیم. حالا وقتش رسیده که از تاریکی به در آییم، دره‌ی تفکیک نژادی را ترک کنیم و در جاده‌ی آفتاب‌گیر عدالت نژادی گام برداریم. حالا وقتش رسیده که ملت‌مان را از شن‌های روان بی‌عدالتی نژادی بیرون بکشیم و به کوه استوار برادری برسانیم. حالا وقتش رسیده که عدالت را برای همه‌ی خلق خدا عملی کنیم.

شایان توجه است آن‌هایی که قصه‌ی اکنون را می‌گویند قصه‌ای درباره‌ی امید به آینده هم می‌گویند، قصه‌ای که پایانش نوشته نشده و هنوز ممکن است با پیروزی تمام شود. کینگ در سخنرانیِ «من رؤیایی دارم»، پیش از آن‌که معروف‌ترین جمله‌هایش را به زبان بیاورد، گفت «مبادا که به دره‌ی نومیدی بغلتیم. دوستان، امروز به شما می‌گویم که با وجود دشواری‌ها و سرخوردگی‌های این لحظه، من هنوز رؤیایی دارم.» بدون امید، خشم می‌تواند به دلسردی تبدیل شود.

منبع: این مطلب برشی‌ست از کتاب روایت و کنش جمعی، فردریک دبلیو میر، نشر اطراف. بخش‌های دیگری از این کتاب را می‌توانید این‌جا و این‌جا بخوانید.