قهوه استانبول نيكو می‌سوزد | روزنامه اعتماد

قهوه استانبول نیكو می‌سوزد دومین كتاب از مجموعه كتاب‌های «تماشای شهر» است كه با همت و گزینش علی‌اكبر شیروانی منتشر می‌شوند. هفته گذشته، با عینك قجری نگاهی به شهر پاریس انداختیم و این هفته نیم‌نگاهی به استانبول می‌اندازیم؛ همچنان به روایت مسافران دوره قاجار. این كتاب شامل دوازده سفرنامه است از آبان ١١٨١ تا دی ماه ١٢٨٣ شمسی؛ و در واقع صد سال استانبول‌شناسی قجری را پیش روی خواننده می‌گذارد و كم‌وبیش نشان می‌دهد كه استانبول در این صد سال، از فقر به رفاه رسیده و به جمع مدائن راقیه پیوسته است.

مسجد پر بود از صدای تدریس

میرزا حسن موسوی در فروردین ١٢٧٧ شمسی وارد استانبول شده و در سفرنامه‌اش آورده است: متصل در كوچه‌ها كالسكه بزرگ و كوچك در آمد و رفت است. اعزّه یك نفر یا دو نفر در كالسكه‌های كوچك خیلی پاكیزه و پاك و منقح نشسته‌اند… كالسكه دو طبقه – سه طبقه هم هست كه در طبقه جمعی نشسته‌اند می‌آیند و می‌روند، همه جور مذهبی هم در آن پیدا می‌شود – از گبر، یهودی و ارمنی، ارس، بابی، سنی كه جای خود. اثنی عشری هم بسیار دارد. مجالس روضه دارند، نماز جماعت دارند… مشهور است كه استانبول دوازده هزار مسجد دارد، دوازده هزار حمام دارد. نمی‌دانم راست است یا خیر – ما دو مسجد را امروز صبح دیدیم. در مسجد اول كه رفتیم دیدیم گنبد بسیار بزرگی است و مفروش به فرش قالی و تخمیناً سی، چهل مجلس درس بطور متفرقه منعقد بود و مدرس بر روی یك مخده بسیار كلفتی نشسته بود و در جلو كرسی گذاشته بود كه كتابش را رویش بگذارد و بگوید و بعضی پنجاه طلبه و بعضی چهل و بعضی سی و… بعضی زیادتر و بعضی كمتر، دورشان تخمیناً جمع بودند. حتی آنكه بعضی یك نفر و دو نفر هم داشتند و مسجد پر بود از صدای تدریس. همه تركی می‌گفتند و تمام فین عربی بر سر داشتند… خیار سبز امروز در اینجا دیده شد. كاهوی فرنگی كه فراوان است اما نه به آن فراوانی كه باید باشد. خیار معلوم می‌شود بیش از این هم آمده به بازار ولی‌میرزا رضا امروز در بازار متعدد دیده بود، گفت می‌گویند دانه‌ای دو قروش و نیم است. تنباكوی اصفهانی را گفت پرسیدم چند می‌دهند، گفتند حقه‌ای سی ‌و شش قروش كه یك من شاه – هفت تومان و نیم – می‌شود.»
آزادی‌ها دارند و عیش‌ها می‌كنند
میرزا محمودخان در بهمن ١٢٧٨ شمسی وارد استانبول شده و در سفرنامه‌اش نوشته است: «روزی قریب به غروب به محله بی‌اوغلو رفته و در قهوه‌خانه‌ای نشسته مشغول به صرف افطار بودم كه ناگهان صدای طپانچه‌ای از نزدیكی بلند شد. معلوم گردید كه در میخانه دو نفر مست یكی به دیگری زخمی زده و آن مجروح نیز طپانچه‌ای به خصم خود انداخته ولی به او نخورده بود. فوراً پلیس هر دو را گرفته، حبس نمود… روزی در كشتی بخار نشسته… رفتم به اُسكودار كه محله بزرگی است و در آن‌جا قبرستان اهل استانبول است. از كشتی كه بیرون آمدم راهی خیلی دور باید طی كرده، رسیدم به قبرستان. بالای سر هر قبری سروی نشانیده‌اند – تا چشم می‌دید سروستان بود. نزدیك به قبرستان دختری عیسوی خرامان می‌رفت كه رخ دلكشش ماه را بنده كردی و لب جان‌بخشش مرده را زنده. هنگام مراجعت رفتم تكیه دراویش رُفاعی. مرشدی كه سیدی جوان بود، در محلی ساكت نشسته و مریدها بعضی دور و برخی در میان مجلس بودند. جمعی دف می‌زدند و ذكر می‌گفتند. هر كس می‌خواست می‌رفت مانع نمی‌شدند. چند مرد و زن فرنگی هم به تماشا آمدند… پنج – شش شب رفتم به تماشای سیرك. از اجزاء آن‌جا هشت دختر خیلی خوشگل بودند – خاصه دو نفر از آنها كه چشم جادویشان روز مردم را سیاه كرده بود و خال هندویشان حال خلق را تباه. یكی در اسب‌بازی مسلط بود و دیگری در بندبازی استاد. دخترهای دیگر هم در ژیمناستیك و بعضی هنرها ماهر بودند… همان دختر پریوش كه عقل در رخ او مات بود بر اسبی پیلتن سوار می‌شد… سواره رقص‌ها می‌كرد و هنرها می‌نمود كه بینندگان حیران می‌شدند… چهار- پنج مرتبه به تئاتر گنگ‌رویا رفتم تماشاخانه‌ای با زینت بود… پنج – شش دختر بسیار خوشگل خوش‌لباس نوبت به نوبت می‌آمدند، می‌خواندند و می‌رقصیدند. در آن میانه دختری یونانی بود كه از رخسارش چه گویم و از قامتش چه نویسم. او را نه ماه آسمان می‌توان خواند و نه سرو بوستان… طرفه آنكه با چنین جمال بی‌پایان و حسن بی‌نهایت در رقص و آواز و در دلبری و عشوه‌گری بی‌شبیه و نظیر بود. وقتی كه از پس پرده بیرون می‌آمد پرده صاحب‌نظران می‌درید… عیسوی‌ها عیدی بزرگ پیش از عید نوروز می‌گیرند كه تقریباً چهل روز می‌شود. آن را كارناوال می‌گویند كه به معنی مسخرگی است. در آن ایام آزادی‌ها دارند و عیش‌ها می‌كنند… در زمستان كمتر شب و روزی است كه در استانبول باران نبارد. هوایش به سردی هوای شیراز و اصفهان نیست، كلیتاً مردم آن‌جا مودب و با تربیت هستند و با غریبه‌ها نیز مهربانی دارند. نان و گوشت و برنج و روغن نهایت گرانی دارد اما فراوان است. غذایی از گوشت مرغ و شیر می‌پزند كه آن را مهلب می‌گویند. چند مرتبه خوردم خیلی تعریف دارد… باقلوایی خوب درست می‌كنند ولی روغن خوشبو در استانبول كم یافت می‌شود. بیشتر باقلواها بدبو است. شیرینی دیگر می‌سازند اسمش قطافه است – كمال امتیاز دارد… حمام‌های بسیار خوب پاكیزه دارد… به مراتب بهتر از حمام‌های مصر است…‌سازی است كه یك نفر به دوش می‌كشد و دیگری از پشت چرخِ آن را حركت می‌دهد و در كوچه‌های شهر می‌گردانند و در قهوه‌خانه‌ها می‌برند، صدای خوبی دارد آن را ارغنون می‌گویند. جز در استانبول دیگر در جایی ندیده بودم.»

روزنامه اعتماد | پنج شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶

اطراف و رسانه

وردپرس › خطا

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.