جاناتان فرنزن از بی‌ارزش شدن ادبیات در فرهنگ آمریکا می‌گوید

جاناتان فرنزن روی جلد مجله تایم

جستار «پس چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟» نوشتۀ جاناتان فرنزن در واقع شکوائیه‌ای است از اینکه چرا «بدنۀ اصلی» فرهنگ آمریکا ظاهراً دیگر به ادبیات و ارزش‌های ادبی علاقه‌ای نشان نمی‌دهد؛ که در این صورت رمان‌نویسان ادبی باید همان پرسش ذکرشده در عنوان جستار را از خود بپرسند. رواج تلویزیون و سایر رسانه‌های همگانی یکی از دلایل افول ادبیات است. البته به زعم فرنزن، ظاهراً داستان همه‌خوان نیز همین نقش را داشته و ادبیات را از موضعی که زمانی در فرهنگ غالب داشته، پایین کشیده است:

  … با این وجود پدرم، که خوانندۀ جدی کتاب نبود، دورادور جیمز بالدوین و جان چیوِر را می‌شناخت، چون مجلۀ تایم آن‌ها را روی جلدش آورده بود و این مجله برای پدرم مرجع فرهنگیِ اول و آخر بود. در دهۀ اخیر این مجله که زمانی حاشیۀ قرمزش چهرۀ جیمز جویس را از چهار سو در بر گرفته بود، عکس روی جلدش را به اسکات تورو و استفن کینگ اختصاص داده است. اینان نویسندگان محترمی هستند، اما کسی شک ندارد که قراردادهای نجومی آن‌ها باعث شده روی جلد بیایند. امروزه دلار ملاک مرجعیت فرهنگی شده و نهادی مثل تایم که سال‌ها پیش آرزو داشت ذائقۀ مردم را شکل بدهد، به نظر می‌رسد این روزها عمدتاً دنباله‌روی آن شده.

  (فرنزن ۲۰۰۳: ۶۲)

این دلواپسی مشخصاً ادبی است: اینکه اسکات تورو، کسی که زمانی می‌خواست مانند جویس بنویسد، امروزه جای او را روی جلد تایم اشغال کرده است. توضیح این موضوع نیز ادبی است. ظاهراً فرنزن گمان می‌کند تورو و استفن کینگ روی جلد تایم آمده‌اند چون درآمد زیادی کسب می‌کنند، موضوعی که باعث می‌شود او گمان کند این مجلۀ مردمی که زمانی ارزنده بوده، امروزه اعتبار ادبی‌اش را از دست داده است.

باید در نظر داشته باشیم که تقلیل داستان همه‌خوان به ضروریات ابتداییِ بازار («دلار») واکنشی معمول از سوی افرادی است که از موضع ادبی، از منظر حوزۀ ادبیات، سخن می‌گویند. این امر، فارغ از آن‌که شخص به آن آگاه باشد یا خیر، اساساً «احساسی» ادبی است و ملازمه‌اش شکوائیه‌های آشنایی است دربارۀ افت معیارهای ادبی، «عامه‌فهم کردن»، نبود «ذائقۀ ملی»، بلاهت «توده‌ها»، حکمرانی ارزش‌های اقتصادی بر ارزش‌های فرهنگی و غیره. وقتی فرنزن اجازه نداد اپرا وینفری، ستارۀ آمریکایی پرنفوذِ سیاه‌پوست، رمان اصلاحات او را در برنامه‌اش معرفی کند، وجهۀ ادبی فرنزن تا حدی خدشه‌دار شد. لازم به ذکر است که باشگاه کتاب‌خوانی اپرا با اختلاف، بزرگ‌ترین باشگاه کتاب‌خوانی دنیاست و تأیید اپرا (البته او داستان‌های ادبی و نه همه‌خوان را ترویج می‌کند) می‌تواند باعث افزایش فراوان فروش و وجهۀ اثرآفرینان بشود. گزارشگران از این نپذیرفتنِ حمایت سر در نیاوردند. جاناتان یاردلی، خبرنگار واشنگتن پست، در مقاله‌ای با عنوان جسورانۀ «داستان اُ» اشاره می‌کند که تدهین اصلاحات به دست اپرا می‌توانست فرنزن را «خوشبخت‌ترین آدم قابل‌تصور» بکند:

  حتی نویسندگان پیرو «سنت ادبی روشنفکرانه» نیز، البته در محافل خصوصی، به موفقیت تجاری امثال استفن کینگ و دانیل استیل غبطه می‌خورند. اگر باشگاه کتاب‌خوانی اپرا وینفری کتاب کسی را انتخاب کند، بی‌بروبرگرد چنین موفقیتی نصیبش می‌شود. اعضای این باشگاه چنان وفادار و وظیفه‌شناس‌اند که می‌شود گفت فروش دست‌کم هفتصد و پنجاه‌ هزار نسخه از هر کتاب تضمین‌شده است. برای درک صحیح این اعداد و ارقام، تصور کنید کتاب اصلاحات با چاپ نخستِ نود هزار نسخه به صدر آثار پرفروش می‌رسید.

خوش‌اقبالی از این بیشتر؟ انتشاراتی که فرنزن با آن کار می‌کرد، فِرار استراوس اند ژیرو، سعی کرد ششصد و هشتاد هزار نسخۀ دیگر از اصلاحات را چاپ کند (طبق گزارش نیویورک تایمز)، اعداد و ارقامی که می‌تواند نویسنده‌ها را به قصر رؤیایی دلخواهشان برساند. فرنزن می‌بایست سر از پا نمی‌شناخت. درست است؟   خیر. فرنزن طی اقدام نابخردانه‌ای که قابل درک نیست، تمام تلاشش را کرد تا پول اپرا وینفری را بگیرد و تا می‌تواند از دست او فرار کند.

  (یاردلی ۲۰۰۱: ۲)

اما واکنش فرنزن از دیدگاه حوزۀ ادبیات کاملاً فهم‌پذیر است. این واکنش بر مبنای بدگمانی (یا حتی نفرتِ) ادبیات نسبت به بازار، شهرت، موفقیت تجاری و «برندها» است. فرنزن نپذیرفت لوگوی «باشگاه کتاب‌خوانی اپرا» روی جلد کتابش خودنمایی کند: شاید قرار دادن یک برند در کنار نام نویسنده‌ای ادبی، هالۀ وی را تحت تأثیر قرار می‌داد، گویی که این دو ذاتاً دو قطب مخالف باشند. جستار«پس چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟» در این بافت ایدئولوژیکی‌فرهنگی نوشته شد و تأملی حاکی از درد و رنج دربارۀ نقش اثرآفرین ادبی در اقتصاد فرهنگی مدرنی بود که ظاهراً سوداگری و برندها آن را، اگر نگوییم اشغال کرده، تحت سیطرۀ خود در آورده‌اند. او می‌نویسد «هیچ گاه میان ادبیات و بازار اخوّتی در میان نبوده. اقتصادِ مبتنی بر مصرف‌کننده عاشق تولیداتی است که بیشتر می‌فروشد، سریع مصرف می‌شود یا پذیرای بهبود پی‌درپی است و هر بهبود کمی سودمندی نیز در پی خواهد داشت» (فرنزن ۲۰۰۳: ۶۳). البته در اینجا احتمالاً منظور او داستان همه‌خوان است که مسلماً به مثابه «محصول» تصور و دادوستد می‌شود (هرچند با قیمت نسبتاً نازل)؛ نکته‌ای که دویست سال پیش از آن سر والتر اسکات نیز یادآور شد، کسی که اعتقاد داشت آثار رمان‌نویسان همه‌خوان «همان‌قدر در ثروت ملی مؤثر است که هر کالای دیگر». فرنزن همچنان از شهرت ادبی دل خوشی ندارد و شهرت معذبش می‌کند، حال هرچند کم: به همین دلیل است که عنوان مجموعۀ جستارهایش را، شاید تا حدی با کلبی مسلکی، «چطور تنها باشیم» گذاشت. این عقیده نه تنها بیان‌کنندۀ انکار علاقۀ مخاطبان است، بلکه خواهان آن است که صنعت دست از سر نویسندۀ ادبی بردارد، به‌ویژه صنعت‌های فرهنگی‌ای که ظاهراً هیچ مناسبتی با ادبیات ندارند. او گلایه می‌کند که «امروزه نشر، مؤسسه‌ای تابع هالیوود شده است و رمان‌های پرسروصدا کالایی برای بازار انبوه و جایگزینی قابل‌حمل برای تلویزیون شده‌اند» (همان: ۸۵). فرنزن دوست دارد تا آنجا که می‌شود خودش را مبری از فرهنگ «رمان پرسروصدا» بداند و آن چیزی که در اپرا و کلاً در اقتصاد مبتنی بر مصرف‌کنندۀ آمریکا وی را بیش از همه می‌آزارد، دقیقاً همان چیزی است که داستان همه‌خوان با کمال میل با آن سروکار دارد: سرگرمی.

 

این مطلب ترجمه‌ی بخشی از کتاب زیر است:

Gelder, Ken. Popular fiction: The logics and practices of a literary field. Routledge, 2004. (دانلود)

بیش‌خوانناداستان

وردپرس › خطا

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.