در ویدیوی زیر گفتوگوی برنامهی کتابباز با خانم دکتر پورآذر را مشاهده میکنید. این برنامه آذر ماه ۱۳۹۷ از شبکهی نسیم پخش شد.
برخی از پرسشهایی که پاسخشان را در این گفتوگو خواهید یافت:
- نقد ادبی و اهمیت آن در چیست؟
- آیا هر اثری نقدپذیر است؟
- آیا چارچوب نقد خوانشمان از اثر را محدود نمیکند؟
- بهتر است پدیدآورندگان/اثرآفرینان نقد آثارشان را بخوانند یا نه؟
- بعد از خواندن یک اثر باید لزوماً نقدش را هم خواند؟
- و…
در ادامه میتوانید متن گفتوگوی برنامهی کتابباز با خانم پورآذر را بخوانید.
(با تشکر ویژه از خانم سحر ملکپور که زحمت پیادهسازی این گفتوگو را کشیدند.)
گفتوگوی برنامهی کتابباز با خانم دکتر پورآذر – آذر ماه ۱۳۹۷
در این برنامه آقای سروش صحت با خانم دکتر پورآذر به گفتوگو مینشینند.
صحت: خانم دکتر رویا پورآذر مترجم حوزهی نقد ادبی به کتابباز خوش آمدید.
پورآذر: متشکرم. خیلی ممنونام از اینکه من را دعوت کردید.
صحت: ارادتمندم. خانم دکتر، شنیدن عنوان نقد ادبی معنایی را به ذهن میرساند، اما نقد ادبی به معنی دقیق چیست و چه اهمیتی دارد؟
پورآذر: ما وقتی میخواهیم بگوییم نقد ادبی چیست، معمولا میگوییم نقد این نیست که ما عیبهای یک متن را دربیاوریم، بلکه باید خوبیها و بدیهایش را هم بگوییم. که البته این نیست. نقد از نوع ادبی یا هر نوع دیگری مثل نقد هنری، نقد سینمایی یا نمایشی در واقع ابزاری است که به ما کمک میکند تا چیزی اضافهتر از داستان از آن متن دربیاوریم. انگار چیزی را پیدا میکنیم، کشفی در آن قصه میکنیم که شاید اولینباری که خودمان میخواندیماش، توجهمان را جلب نکرده بود. اگر بخواهیم تعریفی دانشگاهی بکنیم، آنوقت باید بگوییم که نقد حوزهی وسیع آکادمیک است، انواع مختلف دارد، برای خود کلاسها و رویکردهایی را تعریف کرده است، مثل نقد فمینیستی، نقد ساختگرا، نقد ساختشکن. در هرکدام از این رویکردها به شما گفته میشود که هنگام خواندن یک متن به چه چیزهایی توجه کنید، در واقع دنبال پاسخ به چه پرسشهایی باشید، تا آنوقت بگویید که من از نگاه فمینیستی این متن را خواندهام. برای همین شما میتوانید یک متن را با بیست رویکرد مختلف بخوانید و از هرکدام یک معنای اضافهتر و حتی بعضیاوقات ضد و نقیض از متن به دست آورید.
صحت: با همین یک جملهای که شما گفتید به اندازهی پنج برنامه سوال دارم. میخواهم بدانم نقد فمینیستی چیست؟ نقد ساختگرا چیست؟ نقد ساختشکن چیست؟ مگر یک اثر را از چند زاویه و از چند رویکرد میتوان نگاه کرد؟ مگر این یک اثر واحد نیست، پس چرا اینهمه نگاه متعدد به آن وجود دارد؟ پس چرا هر نگاهی یک چیزی به آن اضافه میکند؟ و آیا هر اثری نقدپذیر است؟
پورآذر: هر اثری نقدپذیر است، چون همهی ما با یک تعریف و یک قاب ذهنی سراغ دنیا میرویم، چه رسد به یک متن. و به محض آنکه شما تعریفی داشته باشید در جایگاه منتقد مینشینید. شما اگر تعریفی از همسایگی دارید، میگویید همسایه باید این چیزها را نسبت به همسایهي خودش رعایت کند. به محض اینکه یک جا همسایهي شما با آن تعریف بازی کند شما نسبت به رفتار او منتقد میشوید. متن هم همینطور است. من با تعریفی خودآگاه (اگر نقد ادبی رشتهام باشد)، و یا ناخودآگاه (اگر مخاطبی مثل همهی آدمها باشم) به سراغ یک قصه میروم.
صحت: خیلی عذر میخواهم. همینجا از شما بپرسم، رشتهی تحصیلی شما چیست؟
پورآذر: رشتهي من ادبیات نمایشی و ادبیات انگلیسی است.
صحت: بله، و با رشتهي خودتان به سراغ متن میروید.
پورآذر: بله، اینگونه با خود میگویم که انتظارم از قصه این است. این انتظار یک بایدها و نبایدهایی را همراه دارد. اگر من فکر میکنم که در داستان همان چیز معروفی که میگوید اگر تفنگی به دیوار بود باید تا آخر فیلم در یک جایی شلیک شود، باید رخ بدهد و با این انتظار فیلم را میبینم و این اتفاق درون فیلم رخ نمیدهد، من نسبت به آن فیلم منتقد میشوم. مگر آنکه تعریف متفاوتی داشته باشم، بگویم نه الزاما این نیست، میشود تعریف دیگری داشت. میشود عناصری در یک متن نمایشی یا سینمایی وجود داشته باشند که دیگر لازم نیست تفنگی باشند که در نهایت به سمت کسی شلیک میشوند، آن عناصر قرار است کار دیگری بکنند. حالا میتوانم بروم ببینم در تعریف من کار خود را انجام دادهاند یا نه. در واقع ما یک موضع انتخاب میکنیم که از آن موضع این متن را میخوانیم. نمیخواهم بگویم این موضع جهانبینی زندگی من است. من در این لحظه تصمیم گرفتهام از این موضع این متن را بخوانم. مثلا همین رویکرد فمینیستی را در نظر بگیریم. ممکن است من با بحث فمینیسم خیلی هم آشنا نباشم. همینقدر میدانم که یک اعتراضهایی است که چرا با زنان و مردان متفاوت برخورد میشود. حالا میگویم کاری ندارم قصهای که در مقابلام است چه میخواست بگوید، هدفاش چه بودِ، بقیه چه چیزهایی گفتند. نگاه من روی این مسئله است. ببینم نویسنده در چیزهایی که نوشته است، شخصیتهای زن و مردش چگونهاند. اگر پنج شخصیت زن وجود دارد که هر پنج تا بد هستند یا مثلا قابل دفاع نیستند (نمیشود که اینطور بد و خوباش کنیم) و چهار شخصیت مرد دارد که همهی آنها شخصیتهایی هستند که نسبتهای (کارها و رفتارها و افکار) خوب به آنها داده میشود، لازم نیست که من در دانشگاه درس خوانده باشم. این میشود یکجور نقد فمینیستی. البته خیلی ساده، یکوقت به دانشگاهیها برنخورد.
صحت: بله، بله.
پورآذر: در آن لحظه واقعا من برای خودم (نیازی هم نیست جایی اعلام کنم) میتوانم حس کنم که در متن (حالا ممکن است نویسنده را هم محکوم نکنم، متن روی پای خودش ایستاده باشد و نویسنده مخصوصا این کار را نکرده باشد) سو گیری وجود داشته است. یعنی اینطور بوده که در نهایت حاصلاش این شده است.
صحت: من الان یک مشکلی دارم، مشکلی که برای خودم پیش آمده است. مثلا در یک سریالی که ما میسازیم، ما چهار مرد بد داریم (من نمیخواهم خانمها را مثال بزنم) و سه خانم خوب. قصه به این شکل پیش آمده است، قصهی ما اینطور است که در این قصه استثنائا مردهای ما آدمهایی هستند که کارهای اشتباهی انجام میدهند و خانمها همه درستکارند. لزما به این معنی نیست که نگاه کسی که متن را نوشته است ضد مرد است.
پورآذر: نه، اگر در جمعبندی کار سلسله مراتبی برخورد نکرده باشد. یعنی در جمعبندی کارش به شما نگوید که اینها چون مرد بودند با اینکه خلافکار بودند بهتر از آنهایی بودند که زن بودند و خلافکار نبودند. اگر این مسئله را فقط بهانه کرده باشد برای اینکه گفتوگویی معنیدار طرح کرده باشد. در گفتوگو (آن مدلی که باختین میگوید و من رویاش کار کردم) قرار نیست که با هم دربارهی چیزی صحبت کنید و دلایل همدیگر را بشنوید و قانع شوید، اصلا قانع شدن مسئله نیست. قرار است که یک چیزی را وسط بگذاریم و من این طرفاش را تعریف میکنم و شما آن طرفش را. من حالا امکان اینکه روی صندلی شما بنشینم را ندارم. اما اگر بیخود شلوغ نکنم و هرچیزی که شما میگویید را رد نکنم، به خودم این مهلت را دادهام که هر دو طرف این سیبی که مثلا اینجاست را ببینم. چون شما هم برای من تعریف میکنید.
صحت: این چیزی که گفتید خیلی مهم بود. که اگر ما در نتیجهگیریمان یک موضوعی را در واقع درشتنمایی نمیکنیم، طرح یک موضوع یا مصداق بلافاصله برچسبی را به ما نچسباند.
پورآذر: رهایش میکنیم دیگر. در زندگی واقعیمان هم همینطور است. ما خودمان مثلا، دیدید تعمیم میدهیم. مثلا طرف میگوید: «هرچی آدم بیربطه خدا جمع کرده دور من». خب پیش میآید. اتفاقها و آدمها همینطوری لای هم بر میخورند. خودمان هم میبینیم، گاهی یک موقعی پشت سر هم خوشی برای کسی پیش میآید که اتفاقا آدم خوبی هم نیست. وقتی ما میخواهیم متنی هم درست کنیم بازنمایی واقعیت داریم در هر نوعاش (مثلا فیلمی بسازیم). مگر اینکه به هر دلیلی بخواهیم بگوییم نه خیر، ما میخواهیم همهچیز را پاستوریزه کنیم. که آن هم اصلا امکان ندارد، تا هرجا پیش بروید، بالاخره در یک جایی گیر میافتید، که اینجا دارید سوگیری میکنید. نسبت به پولدار، نسبت به فقرا، مثلا اگر با نقد مارکسیستی بخواهیم متن را بخوانیم، چون آنها روی این موضوع حساس هستند. نسبت به زن یا مرد اگر بخواهیم با نقد فمینیستی آن را بخوانیم.
صحت: این نقد ما را یکذره محدود به ساختارها نمیکند؟ یکذره دست و پای ما را نمیبندد؟
پورآذر: آهان. یک اشتباهی شد که ناگهان آنقدر نقد بزرگ شد (یک سوی دنیا، در غرب معمولا) که نویسندهها خیلی وقتها اول از نگاه نقد متن خود را نگاه میکردند و بعد شروع به نوشتن میکردند. یعنی نقد آنقدر بزرگ شد و سنگین و لخت خود را روی بدنهی ادبیات انداخته بود…
صحت: یعنی از پیش همهی دستها به نشانهی تسلیم بالا بود.
پورآذر: بله، همه از حال خودشان بیرون آمده بودند. که پسفردا ما سیبل میشویم و با انواع نقدها میخواهند به ما حمله کنند. و اصلا از یکجا کرسیهای نقد دانه دانه تعطیل شدند. چرا که گفتند دانشجو آمده است اینجا ادبیات بخواند، و اتفاقی که افتاده این است که حالا همهاش در حال نظریه خواندن است. نظریه میخواند که نقد فمینیستی چیست، نقد مارکسیتی چیست. اصلا دوتا شعر شکسپیر نمیخواند که به قول خودمان حال کند. قصه بخواند که برود توی دنیای دیگر. پس این دانشجو کی ادبیات میخواند؟ این کرسیها را کم کم کنار گذاشتند. ولی بعدها دیدند که به این شکل هم نمیشود، چرا که آن تعامل بین نقد و متن ادبی کمک میکرد. یعنی از یک طرف شما باید آزاد باشید. یعنی خیلی نویسندهها اصلا نمیروند نظریه بخوانند، نقد کارهای خودشان را هم نمیخوانند. برای اینکه میگویند فکرمان سوگیری خاصی پیدا میکند. و بد هم نیست این کار، برای اینکه لازم نیست شما در جمعبندی نقدت بگویی این بد بود یا خوب بود. اینجا اشتباه منتقد اتفاق میافتد، که متأسفانه توی خودمان ایرانیها زیاد این کار را میکنیم. من یکبار یادم است حدود سال ۸۷ (حالا شاید عدد را درست نگویم) یک آدم درست و حسابی از اساتید دانشگاه، نقدی فمینیستی روی بوف کور نوشت. و براساس آن نقد گفت این کتاب سوگیرانه است. یعنی یکجورهایی ضدزن حساب میشود. بعد کلی به او حمله شد که به خاطر همین نقدها است که ادبیات ما جهانی نمیشود، یک اثر خوبی هم که داریم شما توی سرش میزنید. این منتقد نیامده بود جمعبندی کند که چون اینطوری است کتاب بدی است. میگوید این متن با چیزی که ارائه داده است، خواه ناخواه در آن درسته جای میگیرد. میرود در دستهای که الزاما این نگاه را ندارد که حالا در متناش حتما برابری نگاه به زن و مرد را رعایت کند. نویسنده به هر دلیلی دلاش نخواسته است. دادگاه که نمیخواهیم تشکیل دهیم.
صحت: یعنی ارزشهای ادبی متن زیر سوال نمیرود.
پورآذر: نه، نه. اتفاقا وقتی نقد را میخوانیم با خود میگوییم (یک اصطلاحی دارند خارجیها که میگویند ah syndrom ، یعنی لحظهی درنگ) اِ، چیزی که میگوید را من هم از کنارش گذشتم، راست میگوید، این سرنخ دست من هم بود. حالا شاید آن فرد به خاطر تخصصاش، یا نه تخصص بالاتری هم نداشته، تنها یکجای دیگری نشسته و متن را خوانده است، با یک تجربهی دیگری سراغ متن رفته است.
صحت: فقط یک چیزی نیست که انگار همهچیز قالببندی یا چارچوببندی میشود؟ بال پرواز یک اثر به وسیلهی نقد گرفته نمیشود؟
پورآذر: نه، اصلا. تازه لایههای معنایی که درون اثر نهفته بود و شاید اصلا نویسنده نمیدانست که آنجاست آشکار میشود. یعنی اثری که ماندگار میشود اثری است که نقدپذیریاش بیشتر باشد، شکافها و درزهای اضافهتری گذاشته تا مخاطب آنها را پر کند. این شکافها را مخاطب با تجربیاتش، یا اگر دانشگاهی است با دانشاش، یا اگر تجربیات کتابهای دیگر را از متنها بیرون کشیدهاست (همان ارتباط بینامتنیتی که گفته میشود) پر میکند. چون ذهن ما این را نمیپذیرد، ذهن انسان شکاف روایی را نمیپذیرد. وقتی شما قصهای برای من میگویید، اگر جاهایی از آن خالی است و شما میگذارید میروید، تا ذهنام آن جاهای خالی را پر نکند، بستهبندیشان نمیکند و در ذهنم ثبت نمیشود. با حدسیات، تجربیات یا شناختی که از شما دارم آن جاها را پر میکنم. به خاطر همین چیزها، مثلا هنگامیکه شکسپیر مینوشت بساط نقد و حرفهای اینچنینی نبود. چگونه میشود که حالا ما با نوترین رویکردهای نقد باز به سراغ نمایشنامههای او میرویم و وارد دنیای دیگری میشویم.
صحت: پس خیلیوقتها خود مولف، به مولفههای متن یا اثر اشراف کامل ندارد، از ناخودآگاهش آمده و بعدها مولفهها را …
پورآذر: بله. اسکار وایلد میگوید که در ادبیات همیشه این مساله وجود دارد که یک عده میگویند مساله مهم الهام است. مثلا من به فرزندم میگویم قلمات خوب است، داستانی بنویس. میگوید باید خودش بیاید. و این مساله را یک زمانی مایهی افتخار میدانستند که به این نویسنده الهام میشود. میرود بیرون و شعر میگوید و برمیگردد. خب من این را ندارم. عدهی دیگری آمدند از طرف دیگر در زمانی که ناگهان فرمالیسم مطرح شد، گفتند این حرفها درست نیست، میروی و یاد میگیری. میروی کلاسِ شعر، وزن و قافیه یاد میگیری بعد آنقدر تمرین میکنی، زحمت میکشی و عرق میریزی (کلمهاش دقیقا همین است، Perspiration) تا این شعر در میآید. من اولینبار مطلبی در مورد Inspiration و Perspiration را از اسکار وایلد شنیدم. او معتقد بود که الهام باید باشد، چون آدمی که آناش را ندارد را خیلی سخت میتوان به جایی رساند که اثر خیلی خلاقی بیافریند، چیز شاهکاری تولید کند. ولی باید عرق ریخت، اینطور نیست که الهام شد و نوشتم و رفت و سالیان سال ماندگار شد و هرکسی با آن سررشتهي معنایی جالب و جدیدی پیدا کرد.
صحت: خانم دکتر Inspiration و Perspiration یعنی چه؟
پورآذر: الهام و عرق ریختن.
صحت: یک دنیا ممنونم. چای میل دارید یا دمنوش؟
پورآذر: چای.
صحت: حالا من نمیدانم این همه سوال را چهکار بکنم، بروم و چایی بیاورم و کمی فکر کنم که چهکار کنم با اینهمه سوال.
صحت: خانم دکتر، اکثر مهمانهای ما دمنوش را انتخاب میکنند، شما جزء عدهی قلیلی بودید که چای خواستید. عرضام به حضور شما، خیلی از نویسندهها، فیلمسازها، نقاشها، درواقع پدیدآورندگان آثار میگویند اصلا نقد برایمان مهم نیست، نمیخوانیم، رویمان تاثیر میگذارد. عدهی زیادی هم میگویند که نقدها برایمان مهم است، تک تک نقدها را میخوانیم و به آنها فکر میکنیم. به نظر شما مولف باید نقد را بخواند یا اصلا نباید کاری به نقدها داشته باشد و باید کار خودش را بکند؟ یا اینکه باید بخواند و در لحظهی خلق همهی آنها را از ذهناش خالی کند؟
پورآذر: خیلی سوال سختی است، و به نظرم یک جواب قطعی، حتمی و درست ندارد. آدمها واقعا با هم فرق میکنند. اینکه نقد کار خودت را نخوانی، ممکن است بعدا خودت را سانسور کنی یا جوری بنویسی که منتقدان بعدی از اثرت خوش بگویند. اگر واقعا کسی نتواند، شاید بهتر باشد نقدها را نخواند. ولی اینکه نویسنده با نظریه آشنا باشد، نه الزاما آن نقدی که نوشته شده است، بلکه با تعریفهای کلی آشنا باشد. مثلا وقتی میگوییم معنی روایت، اگر روزی به نویسنده دربارهی اثرش بگویند که اگر ادعا دارد یک روایت مستند است چه اشکالهایی دارد یا چه چیزهایی کم دارد یا چه نقاط قوتی دارد. این آگاهیهایی که از دور و بر جمع میکند به شکل ناخودآگاه بهکار ببرد، نه اینکه تصمیم بگیرد و با خود بگوید که این مطلب را جایی خوانده بودم و حالا ایندفعه این کار را انجام دهم.
صحت: به شکل ناخودآگاه انجام دهد.
پورآذر: بله، یعنی آنقدر ملکهی ذهناش شده باشد که جزو گنجینهی تفکر و خلقاش شود. به هرحال در زمان خلق همهی لحظههای زیستهی زندگی فرد و همهی تجربیات مجازی و حقیقیاش با هم کلنجار میروند. اگر به شکل خیلی خودآگاه من نظریهای را بخوانم، اتفاقا در یکی از کتابهای که برای شما آوردهام به اسم «فراروایت در ارباب حلقهها» اول توضیح دادهایم که فراروایت چیست و بعد مقالهای را گذاشتیم که وجههای فراروایی ارباب حلقهها را پیدا کرده است. همهی حرف اصلی مقاله این است که نشان دهد نویسندهی ارباب حلقهها (جی.آر.آر تالکین) چنین هدفی را در ذهن داشت، برای او استفاده از روشهای فراروایی معنی داشت. صرف اینکه بگوییم این سبک یا شگرد را بلدم و آن را وارد فیلم و نمایش خود کنم جواب نمیدهد. چون نویسندهی ارباب حلقهها این روش را برای همان هدف استفاده کرده و به هدف خود هم رسیده است. اگر شخصی هدفاش چیز دیگری است این امر ممکن نمیشود، وسیلهي تزئینی نیست که وارد کارش کند. مثل هر چیز دیگری که یک آدم هنرمند هرچقدر عمق و وسعت تجربهاش را زیاد میکند و به خلق اثر کمکاش میکند، نظریه یا انواع رویکردهای نقد هم یا نقدی که روی کارش نوشته شده است هم وارد همان گنجینه میشود. اما اگر آدمی باشد احساساتی که سریع به او برمیخورد، البته کمی هم تقصیر نقدهای ماست، نقدهای ما متن محور نیستند، نویسنده محورند. ما روی متنِ نویسنده یا محکوماش میکنیم یا به او امتیاز میدهیم. نویسنده کارش تمام شده است، متناش را روی میز گذاشته و رفته است. زمانی نوعی نقد به نام نقد قصدگرا وجود داشت که مثلا میگفتید حافظ تمام مثالها و نمادها را استفاده کرده است که مفاهیم عرفانی دینی را بگوید. حالا من میآیم و غزلی از او را میخوانم و میگویم در این یک یا دو جا به قول شما جوانها سوتی داده است، جور در نمیآید. این هم نوعی نقد است دیگر.
صحت: از اینکه به نظر شما جوان میآیم بسیار خوشحالم.
پورآذر: برای من شماها جوان هستید. خب. الان دیگر این کار را نمیکنند. اصلا قصد نویسنده هر چیزی بوده مهم نیست، ما که همیشه آدمها را نداریم. اصلا میگویند اگر نویسنده اول کتاباش نوشت که من اثر را به این دلیل نوشتم، آن تکه حرف را دور بیانداز. شما باید ببینید خود متن چه میگوید. و در نقد هم قرار نیست ما چیزی را محکوم کنیم و بگوییم به این شکل نوشتهای پس بد نوشتهای، چرا این موضع را گرفتهای. متن آنجاست، هنر شما در نقد این است که متن را به شکلی بخوانید که چهار نفر پیش خود بگویند این چیزها آنجا بود، این سرنخها در متن وجود داشت و من آن را ندیده بودم.
صحت: پس نقد نباید بگوید که یک اثر خوب است یا بد است.
پورآذر: نه.
صحت: واقعا نباید بگوید؟
پورآذر: آخر اصلا خوب و بد یک اثر چیست؟ همینجا باز مکافات میشود. خوبی که شما تعریف میکنید با خوبی که من تعریف میکنم فرق دارد. در دورهی پسامدرن بدیهیات هم یکی نیستند. چیزی که حالا برای من خیلی بدیهی است برای فرزندم بدیهی نیست، میگوید نه، چه کسی گفته!
صحت: چقدر حرفهای مهمی میزنید، چقدر چیز یاد میگیرم. بدیهیات هم دیگر قطعی نیستند.
پورآذر: نه الزاما. هیچکداممان که خدا نیستیم. باختین حرف جالبی در تعریف حقیقت دارد که میگوید ما به نگاه دینی، غیردینی، سکولار کاری نداریم کسی نیامده است بگوید که اصلا چیزی به عنوان حقیقت وجود ندارد، هرکسی تعریفی از آن دارد. شکی نداریم که ابعاد حقیقت محض آنقدر است که ذهن یک بشر به آن احاطه ندارد. به هرحال ذهن ما محدود است و هرکسی تعریفی از حقیقت دارد اما معنای واقعی حقیقت خیلی بزرگتر از تعریف یک فرد از حقیقت است. باختین میگوید که اینگونه هم نیست که حقیقت به گونهای باشد که آن را چیزی فرض کنیم که دستمان هم به آن نمیرسد. این جاست که اهمیت گفتوگو بالا میرود. باختین میگوید که در مرزهای گفتوگو هنگامیکه من و شما باهم حرف میزنیم آنجا که حرفهامان به یکدیگر نزدیک میشود، در این نقاط گوشههایی از حقیقت محض روشن میشود. اگر قرار باشد که ذهن انسان دسترسی به حقیقت محض داشته باشد قطره قطرههایی از آن حقیقت محض در مرز گفتوگو شکل میگیرد. وگرنه بقیهی آن چیزهایی است که هرکسی برای خود ادعا میکند و آن تعریف…
صحت: تازه قطره قطرههایی در مرز گفتوگو شکل میگیرد. من باز مدام به یاد این جمله میافتم که همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر نزادهاند.
پورآذر: خیلی حکمتهای خوبی داشتیم که بهروزش نکردیم.
صحت: شما فکر میکنید هرزمان که کتابی میخوانیم یا فیلمی میبینیم آیا حتما باید بعدش نقد آن را هم بخوانیم، یا احتیاجی نیست؟
پورآذر: بستگی دارد که ما برای چه کتاب میخوانیم.
صحت: برای لذت کتاب میخوانیم.
پورآذر: هیچ عیبی ندارد. به نظرم چیزی که ما از آن غفلت کردیم این است که (شاید در دنیا هم اینطور باشد، نمیخواهم بگویم ما ایرانیها خیلی بدیم که اینطوری هستیم) میگوییم سرانهي مطالعه، چند دقیقه، چند روز، چند ساعت. حواسمان هست که ارزیابی کمی میکنیم برای مسألهای که ذاتاً کیفیتاش مهم است؟ نمیدانم جاهای دیگر دنیا هیچ تعریفی ارائه دادهاند که کیفیت مطالعه در این کشور چقدر مهم است؟ زمانی میان افراد همسن و سال بچه های خودم در دانشکدهی سینما و تئاتر همکلاسی شدم. آنجا موقعیتی بود که واقعا تعجب کردم، از اینکه چقدر اینها کتاب میخوانند (البته با خودم نباید مقایسه کنم چون خیلی کتاب نمیخوانم). واقعا میخواندند. هر کتابی که معروف میشد را اینها خوانده بودند. من در آن شرایط خجالت میکشیدم، اولش شروع کردم به توجیه کردن که خب شاید آنها درگیری و مشغلههای من را ندارند. اما بعد از مدتی متوجه شدم که انگار این سرعت خیلی زیاد است. نمیخواهم افرادی که زیاد کتاب میخوانند را محکوم کنم که دارند سریع و بیخود میخوانند. اما این مسأله را هم ببینیم که انگار داریم آن لذت خواندن را هم از خود میگیریم. اگر آدمی هستیم که مضمون برایمان مهم است یا مفهومی که کتاب آن را مطرح میکند، چه ایرادی در صفحهی ۳۰ کتاب که لحظهی درنگ ایجاد شده است، بایستیم و تکلیفمان را معلوم کنیم. کتاب دارد حرف جدیدی میزند، این حرف کجای زندگی و تجربیاتام میایستد. یا آن حرف را قبول دارم یا ندارم، اگر قبولاش دارم چه چیزی باید یا نباید تغییر کند. وقتی به ساختار متنی میرسیم (فیلم یا موسیقی) چرا اینقدر باعجله از کنارش بگذریم؟ باید لذتاش را ببریم.
صحت: حالا من آه از نهادم بلند میشود. چون آدم از طرفی دلش میخواهد آن لحظهی مکث و درنگ را تجربه کند، روی یک اثر بایستد، بماند، تکرار کند و دوباره برگردد، اما واقعا آنقدر حجم کتابها و فیلمها و چیزهایی که میآیند زیاد است و آدم شوق دانستن آنها را هم دارد که میماند چه بکند؟
پورآذر: مشکل دیگری حالا داریم، به قول شما که میگویید اینقدر کتاب و فیلم خوب میآید که آدم وقت نمیکند. بچه که بودیم به ما میگفتند هر کتابی ارزش یکبار خوانده شدن را دارد. بعد که بزرگتر شدیم گفتند نه، اینها همه قصه است، مگر عمر آدم چقدر است و باید فقط کتاب خوب بخوانیم. باز میرسیم به این کتاب خوب. هرکسی یک تعریفی میکند. فضای نقد ایران متأسفانه پویا نیست. نمیخواهم بگویم کسی بلد نیست نقد بنویسد. ولی پویا نیست، به این معنی که آنقدر جذاب نبوده است که بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد و جایگاهی برای خود باز کند. همین حالا اگر کتابی خیلی بر سر زبانها بیافتد، شمایی که این دغدغه را دارید که وقتام کم است، اگر دوستی داشته باشید که رویاش حساب باز میکنید و وقتی از او میپرسید کتاب خوبی است، آن را بخوانم یا نه؟ و خوب از نظر شما با خوب از نظر او یکی است، حرف او برای شما بسیار مهمتر است تا اینکه هزاران نفر بگویند این کتاب خوب است. یعنی اگر همه بگویند این فیلم خوب است و برو ببین، ولی آن دوستتان بگوید مفت نمیارزد، شما نمیروید آن فیلم را ببینید. این کاری است که باید یک نقد پویا در هر جامعهای انجام دهد، یک ستوننویس مجله، روزنامه یا مقاله. نمیتوانیم به همه بگوییم که بروید در دانشگاه نقد یاد بگیرید، ولی کسی که ستون نقد مینویسد باید فردی باشد که وارد فضای آکادمیک شده است. بعد کسر شأناش نباشد که برود که برود ستوننویسی کند، فکر کند که باید حالا بروم و استاد دانشگاه بشوم، مثلا من نباید مترجم بشوم. اتفاقا باید به جایی درست و حسابی برود و حرف خودش را و مبانی درستاش را یاد بگیرد، و بعد بیاید و به زبان عادی و خیلی خوب بگوید. من خیلی نقد نمیخوانم، ولی مثلا کتابهایی که …
صحت: شما خیلی نقد نمیخوانید؟
پورآذر: نقدهایی که ایران مینویسند را نه متأسفانه. مثلا هفتهی پیش در فضای اجتماعی کسی که آدم باسوادی است (دکتری دارد) یک پاراگراف نقد کتابی را نوشته بود که مجموعه روایت بود (یعنی از ۲۰ آدم در مورد تجربهای مطلب جمع کرده بود). تا پنج خط که خواندم مطالبی که نوشته بود تصفیه حساب شخصی نبود، میگفت در این کتاب جای این موارد خالی است، خوب بود که تجربهي فلان شخص را هم میآوردید. بعد ناگهان در دو خط آخر مانند شخصی که مشتی ماسهی خشک در دست دارد و این ماسهها از دستاناش میریزند، تمام این متن برای من ریخت. با لحن خیلی کنایی (آدم نگوید خالهزنکی) و فرمان را به سمت را به سمت ناشر کتاب و نویسندهها کج کرد. ما حواسمان به این چیزها هم نیست که وقتی میخواهیم نقد کنیم لازم نیست تهاش را ببندیم، مثلا حالا که این نقصها را دارد پس شما کوتاهی کردی یا شما ادعایی کردی که نتوانستی از پس آن بر بیایی. نقد داشت کار خودش را میکرد. حواسمان به گفتمان مخصوص نقد نیست. یعنی بلد نیستیم وقتیکه میخواهیم نقد کنیم با چه زبانی این کار را انجام دهیم.
صحت: تا اینجایی که من فهمیدم (اگر اشتباه میکنم اصلاح بفرمایید) نقد مانند نورافکنی بر روی اثر روشن میشود، تا زوایایی را که ممکن است خوانندهای ندیده باشد از یک زاویهی دیگری نیز به او نشان دهد و قرار نیست بگوید خوب یا بد، میگوید این زاویه را هم ببین.
پورآذر: حالا خوب و بد هم میتواند جا داشته باشد. چطور میتواند؟ هر متن با خود ادعایی دارد. من میگویم که یک زندگینامه نوشتهام. زندگینامهي خودنوشت. این زندگینامه در فضای آکادمیک مثلاً باید پنج ویژگی داشته باشد. یک نفر میآید و این متن را میخواند و میگوید این از آن پنج ویژگی سه تا را دارد. پس این خیلی …
صحت: ناقص است.
پورآذر: نه، ناقص هم لازم نیست بگوییم. من تمام مدتی که دارم نقد آکادمیک میخوانم اصراری ندارند که جمعبندیاش را بگویند و برچسبی به اثر بزنند. این پنجتا باید باشد، این متن سهتاش را داشت. آن دو مورد را هم نداشت، شما اگر پیدا کردید به من هم نشان دهید. به همین راحتی.
صحت: بله، چقدر خوب است. چقدر…
پورآذر: آرامش.
صحت: بله، آرامش. برویم ما چایای بخوریم. معمولا برنامهی ما دو بخش دارد، اما خیل سوالات من هنوز مانده است، اجازه دهید ما هر سه بخش را به گفتوگو بگذرانیم و ایندفعه را سه بخشی طی کنیم. بفرمایید خواهش میکنم.
صحت: خانم دکتر پورآذر، اجازه بدهید کتابهایی را که آوردهاید معرفی کنم. چقدر من از خاص و عام تعریف شنیدهام از کتاب «سواد روایت»، نوشتهی اچ. پورتر ابوت، ترجمهی رویا پورآذر و نیما م. اشرفی، که نشر اطراف این کتاب را منتشر کرده است. همه خیلی میگویند که اگر کسی میخواهد دربارهی روایت چیزی بداند این کتاب کمکاش میکند. میشود کمی راجع به کتاب توضیح دهید؟
پورآذر: بله، این کتاب درواقع اولین کتاب نظری است که من و خانم مرشدزاده در نشر اطراف انتخاب کردیم. چون نشر اطراف میخواهد در حوزهی روایت کار کند. به هرحال ما یک کتاب نظری میخواستیم که وقتی میگوییم «روایت» چه تعریفی از آن داریم، یا به چه چیزی ارجاع میدهیم. ما با خیلیها مشورت کردیم، داخل و خارج از ایران، بررسی کردیم، کتابهای روایت را گرفتیم در حد توانمان زیر و رو کردیم. متوجه شدیم بعضیها ترجمهی خوبی ندارند یا بعضیها انتخاب خوبی نبودند (خیلی تخصصی بودند). دنبال کتابی میگشتیم که گام اول باشد و همین کار را سخت کرد. چون کتابهای گام اول حرفهای تکراری میزنند، حرفهای قدیمی میزنند. مثلا اگر به خود من بگویند مقدمهای بر روایت، فکر میکنم خب حالا دو سوماش میخواهد بگوید شخصیت چیست، پیرنگ چیست، نقش زمان در اثر و غیره. ما این را نمیخواستیم. یک چیز جذاب میخواستیم و این کتاب خوبیاش این است که (من این را از دکتر نجومیان که این هفته در شهر کتاب در این باره صحبت میکردند وام میگیرم، ایشان این جمله را گفتند) همهی حرفهایاش را از مثال شروع کرده است، که یک روش آموزشی است. به شما نمیگوید روایت تعریفاش این است و حالا چند مثال میزنم تا خوب بفهمید. با یک قصه شروع میکند، میگوید این قصه را در نظر بگیر و چهار یا پنج صفحه قصه را میگوید، قصههای جذاب، چیزهای آشنا. سراغ نمایشنامههای شکسپیر یا چیزهای غریبهتر نمیرود. مثلا میگوید راز داوینچی را دیدهای؟ یادت است که چه اتفاقهایی افتاد؟ (البته میخواهد موضوع سنگینی را توضیح دهد) کتاب خیلی ساده میگوید این روش در نظریه چنین عنوانی دارد. رسیدن از مثال به اصل مطلب این تاثیر را دارد که آرام آرام دست مخاطب را میگیری و انگار باهم آن مطلب را کشف میکنید. اصلا هم در حوزهی ادبیات نمیماند، اولین مثالاش را با یک نقاشی شروع میکند. سراغ فیلمها و نمایشنامهها میرود، حتی سراغ پروندههای دادگاهی که خیلی جذاباند میرود و یکی از آنها انتخاب میکند و پنج یا شش صفحه دربارهی آنها توضیح میدهد که این جریان قتل بوده و این اتفاقها افتاده است و حالا میخواهم به شما بگویم که روایت اینجا چه میکند.
صحت: روایت یعنی قصه گفتن؟
پورآذر: یکجورهایی علمیاش را بخواهیم بگوییم روایت یعنی بازنمایی یک یا چند رخداد.
صحت: بازنمایی یک یا چند رخداد.
پورآذر: بازنمایی میتواند در یک متن مکتوب باشد، میتواند به شکل یک رقص باشد، میتواند به شکل فیلم یا نمایش باشد، تمامی اینها یک مدل بازنمایی است. اینجا یک نکتهی جالبی وجود دارد، شما تصمیم میگیرید قصه بنویسید با تعریف علمی و این قصه را مینویسید. ولی زمانی تصمیم میگیرید روایتی بنویسید، معلوم نیست که روایت نوشته باشید. چرا که روایت باید برای مخاطبات اتفاق بیافتد. تو بازنمایی را انجام دادهای اما ممکن است من آن را به دلایل مختلف تجربه نکنم. مثلا بچهای در خانوادهی شما متولد میشود و این تولد یک شور زندگی با خودش میآورد. این یک رخداد است. شما قصد دارید آن را در فیلم یا نوشتهای بازنمایی کنید، کاری کنید که مخاطبتان نیز آن تجربه را لمس کند. ممکن است من به دلایل مختلف با این کار ارتباط برقرار نکنم. برای من این روایت اتفاق نیفتاده است. درواقع من میخواهم یک تجربه به تجربیات زندگیام اضافه شود. میخواهم یک آدم از آن قصهی واقعی یا داستانی شما به جمعیت دنیای من اضافه شود. در روایت، مخصوصا روایت مستند کمی این کار سختتر میشود، چون باید ارجاع به واقعیت هم داشته باشد. ما با انتخاب کتاب سواد روایت خواستیم بگوییم تعریف درست روایت این است. چون وقتی مینشینیم و حرفاش را میزنیم، حالا دیگر مد است، همهجا حرف روایت را میزنند. وقتی جلو میرویم میبینم تعریف مشترکی از روایت نداریم. انگار که من از سیب حرف میزنم، شما از پرتقال حرف میزنید و بعد من هرچه از اول میخواهم به شما بگویم که این سیب بود بعد شما اصرار دارید بگویید پس چرا اینقدر پوستاش نازک است. من یکجایی خسته میشوم و بحث را رها میکنم و میگویم نمیشود، ما توی یک زمین بازی نمیکنیم. متأسفانه معمولا این شکلی میشود که طرف مقابل گمان میکند من نفهمیدم و یک بلندگوی بزرگتر پیدا میکند.
صحت: پس یکبار دیگر کتاب بسیار مهم «سواد روایت» از نشر اطراف را به تمامی کسانی معرفی میکنیم که به نوشتن و روایت کردن در هر حوزهای مثل قصهگویی، فیلمنامهنویسی، نقاشی، مقالهنویسی و اصلا به روایت علاقمندند. کتاب بسیار بسیار مهمی است. اصلا نشر اطراف روی روایت کار میکند و روی جستارهای ادبی.
پورآذر: روی هرچیزی که به روایت مربوط میشود. زمانی ما ژانری داریم که ژانر روایی است. الان چیز جالبی به خاطرم آمد. فردی کتابی نوشته با عنوان «دستور آشپزی روایی». اصلا به فکر چه کسی میرسد! یعنی میگوید وقتی که دارد به تو دستور آشپزی میدهد به این شکل نمیگوید که یک، دو، سه و چهار را بریز و اینها را قاتی کن. آنجا یک قصه پشتاش دارد. خیلی کتاب جالبی است. اتفاقا ما به یک کتابی در دوران قاجار برخوردیم که حالا نشر اطراف آن را تقریبا به پایان رسانده است و کاملا این ویژگیها را دارد. یعنی دستور آشپزی به شما میدهد ولی این کار را در ساختار و چارچوب روایی انجام میدهد.
صحت: اتفاقا کتاب آقای دریابندری با نام «از سیر تا پیاز» هم پر از شوخی و زندگی و داستانهای آشپزی است که باعث شده دستورالعملهای آشپزی خواندنیتر شوند. کتاب بعدی که معرفی میکنیم «فراروایت در ارباب حلقهها» است، که دبیر مجموعه خانم پورآذر بودند. بیشتر از داستان.
پورآذر: این درواقع همان ایدهی ماست، که اگر به دنبال چیزی بیشتر از داستانایم نمونههای نقد را ببینیم. اگر هم به دنبال این کار نیستیم هیچ ایرادی ندارد، به قول شما میخواهم داستان بخوانم تا لذتاش را ببرم. اما این لذت بردن را هم بد نیست که از یک سطحی به سطح بالاتری ببرم. نه به این معنی که از چیزی فاخرتر لذت ببرم. اتفاقا وقتی بیشتر به کنج و گوشههای متنی دقت میکنم که در خوانش اول به آنها توجه نکردهام بیشتر لذت میبرم. یعنی دفعهی اول آن را کشف نکرده بودم.
صحت: یعنی برای بینندههای ارباب حلقهها خواندن این کتاب باعث میشود تا دلشان بخواهد یکبار دیگر فیلم را ببینند یا بار دیگر کتاب را بخوانند تا بفهمند چه اتفاق افتاده است که از آن غافل ماندهاند. کتاب بعدی «روایتآمیزی در دن کیشوت» است که از همان مجموعه است.
پورآذر: بله از همان مجموعه است، و مفهوم روایتآمیزی. چگونه میشود که آدمها آرمانشهرهای مختلفی بر اساس تعریف خود از دنیا و زندگی دارند. همهی ما بر اساس تعریف خود از دنیا و زندگی آرمانشهری داریم و جای آرمانیمان ویژگیهای خاص خودش را دارد. ولی این کتاب حرف جالبی دارد که میگوید اینگونه نمیماند، هرکسی در خانهی خودش نمیماند. ما دائما روایتهایمان را درهم میآمیزیم، این روایتها به مرزهای هم که میرسند باهم بازیهایی میکنند، از یکدیگر وام میگیریم، چیزی را از دنیای ایدهآلمان به کناری مینهیم و چیز دیگری را جای آن میگذاریم.
صحت: خانم دکتر نویسندهی مورد علاقهی شما کیست؟
پورآذر: کجا؟ در ایران؟
صحت: در جهان.
پورآذر: در جهان نمایشنامههای یونسکو را دوست دارم.
صحت: و در ایران؟
پورآذر: این را نپرسید دیگر. آخر عمر من که عمر نوح نیست، من متأسفانه فارسی کم خواندهام. باعث شرمندگی است و حالا چه بگویم.
صحت: نه، نه. ولی به نمایشنامههای یونسکو علاقمندید. و مشخصا نمایش خاصی را میخواهید نام ببرید.
پورآذر: صندلیها.
صحت: کتاب بعدی «شکسپیر و کارناوال پس از باختین» نوشتهی رونالد نولز و ترجمهی رویا پورآذر. میخواهید توضیحی دهید؟
پورآذر: بله. فکر میکنم این کتاب را به آن چند سالی مدیون بودم که توی دانشکدهي سینما و تئاتر مزاحم استادها و همکلاسیها بودم. میخواستم کتابی داشته باشم که برای بچههای تئاتر خوب باشد، بچههایی که به نقد تئاتر علاقمندند. اینکه وقتی میخواهند لایههای زیرین و پنهان نمایشای ( البته نمایشنامه، حالا در مورد نقد نمایش و فیلم صحبت نمیکنیم) را از نگاه باختین بخوانند باید به چه چیزهایی دقت کنند. این کتاب ده یا دوازه مقاله از آدمهای مختلف در اینباره است.
صحت: خانم دکتر من میخواهم فرصتطلبی کنم. من میدانم شما در نشر اطراف خیلی گرفتارید و حجم کارتان خیلی زیاد است ولی آنقدر این برنامه برای من آموزنده بود و آنقدر ما احتیاج به دانستن درمورد روایت و نقد ادبی داریم. اجازه دهید من چیزی بگویم، سالها پیش من کتابی خریدم با عنوان «نقد ادبی» نوشتهی رنه ولک، هفت یا هشت جلد است و اصلا نمیرسم بخوانماش. ما باید با این مبانی بیشتر آشنا شویم، کسی بیاید و برایمان توضیح دهد. اینجا هم برنامهی کتابباز است. میشود من خواهش کنم هفتهای یکبار ده دقیقه به ما وقت بدهید و به برنامهیمان بیاید و کمی برای ما و بینندهها دربارهی نقد ادبی و روایت صحبت بکنید؟
پورآذر: بگذارید دربارهاش فکر کنم.
صحت: خب من میخواهم تا دوربینها روشن است شما فکر کنید.
پورآذر: اینطور که نمیشود. بگذارید کمی دربارهاش فکر کنم.
صحت: حتما فکر کنید. چون حالا بینندهها این توقع را دارند. ما احتیاج داریم که یکذره آکادمیک دربارهی نقد ادبی بیشتر بدانیم. یکذره آکادمیک دربارهی روایت بدانیم. یکذره همان نقد ساختگرا، نقد ساختشکن و نقد فمینیستی را بشناسیم. سبکهای ادبی مختلف را یکذره بشناسیم. و اینجا جایاش است و شما متخصصاید.
پورآذر: اختیار دارید، من که متخصص همهی این چیزها نیستم، ولی چشم حتما جدی دربارهاش فکر میکنم.
صحت: خیلی متشکرم. ما سردیس برخی بزرگان ادب فارسی را در اینجا داریم که به رسم یادگار به مهمان برنامه تقدیم میکنیم. متأسفانه وقتمان تمام شد و اگر اجازه دهید این سردیس را بعد از برنامه تقدیمتان کنیم. آرزوی ما در برنامهی کتابباز این است که مردم باهم بیشتر حرف بزنند، بیشتر گفتوگو کنند. چیزی که در این برنامه هم خیلی دربارهاش صحبت شد. و بیشتر کتاب بخوانند.
پورآذر: انشالله.
صحت: انشالله. خانم دکتر ما واقعا منتظریم که شما بیاید و هفتهای یکبار میزبان شما باشیم.
پورآذر: جدی دربارهاش فکر میکنم.
صحت: باز هم ممنونام از شما. و خدانگهدارتان.
بدون دیدگاه