مادربزرگها یک عمر بیخ گوشمان میخواندند «مادر شدن که ترس نداره.» اینجوری بهمان میگفتند که ترسمان بریزد. میگفتند مادر شدن آنقدرها هم سخت نیست. میوهی دلت را پس از نه ماه میچینی: کاشت، داشت، برداشت. تمام. زرنگی مادربزرگها این بود که راز اصلی را نمیگفتند. نمیگفتند «مادر شدن» چه آسان، «مادری کردن» چه مشکل. نمیگفتند زنان عالم همه از مادری کردن ترسیدهاند و میترسند.
مادری کردن همانقدر که اسمش به غولی بزرگ میماند و فکر کردن به سختیاش دل آدم را میلرزاند، میتواند کاری باشد عجیب و شیرین و پیچیده. نه آنقدر آسان است که هر مادر به خودی خود آن را بلد باشد، نه آنقدر سخت است که کلاسهای آمادگی کنکورِ مادری بخواهد. اغراق نیست اگر بگوییم همهی تازهمادران پس از زایمان با دنیایی بس شگفت روبهرو میشوند که از آن هیچ نمیدانند اما کمی که میگذرد، هر مادر راه و روش خودش را پیدا میکند، صاحب سبک میشود و به تدریج یاد میگیرد با موجود کوچک دوستداشتنیاش به مثابه انسانی زمینی برخورد کند، نه موجودی فرازمینی.
مادرِ امروز آگاه، مستقل و صاحب سبک است اما در محاصرهی آموزهها و نظریههای ریز و درشت فرزندپروری گاهی چنان سردرگم میشود که اگر بگوییم مادر امروز مادری همیشهنگران است، بیراه نگفتهایم. نه به نسخههای مادران نسل پیش و مادربزرگها اعتماد کامل دارد، نه میتواند به طور کامل به نسخههای گاه نامأنوس غربی تکیه کند. برای همین مجبور میشود نسخهی خودش را بنویسد و بسازد. آهستهآهسته و نرمنرم جستوجو میکند. دهها و بلکه صدها کتاب و وبسایت ایرانی و خارجی را زیر و رو میکند، پای صحبت و نصیحت خاله و عمه مینشیند و دستآخر خودش دستبهکار میشود. مادر امروز خودآگاه شده و میداند هر تصمیم کوچکش ممکن است سرنوشت و مسیر زندگی کودکش را عوض کند.
بعید نیست این سرگردانیِ مدام و اضطراب همیشگی، نسلی از مادران همیشهنگران بسازد با اختلافی عمیق با مادران نسل پیش که زندگی را سادهتر میگرفتند. امروزه به تعداد مادرانِ نگران، نسخههای فردی تربیتی نوشته میشود. نتیجهی این نسخههای انبوه شاید شکل گرفتن نسلی به شدت گونهگون باشد با تفاوتهای آشکار و عمیق در رفتار و حتی گفتار؛ کودکانی که در یک کلاس کنار همدیگر مینشینند اما در دلمشغولیها و دغدغهها و رفتار اجتماعی با هم بسیار متفاوتاند.
در این مجموعه تلاش کردهایم روایتهایی از مادران امروز را گرد هم بیاوریم که هویت مستقلی از فرزندشان دارند، هویت فردی خود را در کنار نقش مادریشان پذیرفتهاند و با تجارب زیستهشان به درک جدیدی از مفهوم مادری کردن رسیدهاند. کوشیدهایم با گردآوری نمونههایی از نسخههای فردی مادران امروز، توجه مخاطبان را به تنوع و تکثر مادرانگی جلب کنیم. در این کتاب نمیخواهیم نسخهای برای مفهوم «مادر ایدهآل» بپیچیم؛ ایدهآل بودن مفهومی نسبی است و در زمانها و مکانهای متفاوت معانی متفاوت پیدا میکند. مادران روایتگر این مجموعه در خلال نوشتن روایتشان پستوهای ذهن خود را کاویدهاند و روایتهای متفاوتی آفریدهاند. برخی از مادران به رابطهی رشتهی تحصیلی و تخصص و حتی علاقهمندیهایشان با سبک مادری کردن و روش فرزندپروریشان پی بردهاند. بعضی دیگر سعی کردهاند به مهمترین پرسش و اساسیترین دغدغهی این روزهای دنیای مادریشان بپردازند.
پیش و بیش از آنکه نوع قلم و سبک نوشتاری مادران راوی در این مجموعه برایمان مهم باشد، تلاش کردهایم نوع نگاه و جهانبینی مخصوص مادران نسل جدید را به تصویر بکشیم. هدف ما سهیم کردن مخاطب کتاب در شناخت کنشها، منشها و روشهای مادران امروز است؛ مادرانی از طیفهای فکری متفاوت با مادرانگیهای متنوع و متکثر.
روند گردآوری این مجموعه شیرین و عجیب بود و تازگی داشت. کنار هم قرار گرفتن بیست مادر که هر کدام فرزندانی کوچک و دغدغههایی بزرگ داشتند، مثل چیدن و اَرنج کردن تیم فوتبال سخت بود. در فصل سرد سال که دنیا پر از ویروسها و باکتریهای موذی است، مادران راوی یکییکی گرفتار سرماخوردگی و تب و اسهال کودکانشان میشدند. کودکان که بهتر میشدند، نوبت به بیماری پدران و مادران میرسید و نوشتن روایتها مدام به تأخیر میافتاد. باید با تکتکشان کنار میآمدیم و هوای دلشان را میداشتیم. در هر تماس تلفنی با مادران، صدای گریه، آنقون پانقون، بامزهبازیها و خوشمزهکاریهای کودکش در پسزمینه به گوش میرسید. یکی کودکش آببَه میخواست و بچهی دیگر تازه از خواب بیدار شده بود و توجه میطلبید و دیگری جیش داشت و آن یکی از پاچهی شلوار یا دامن مادرش آویزان بود که «مامان منم بازی». حتی یکی از مادران راوی دو سه روز بعد از پایان نسخهی آخر روایتش کودک دومش را به دنیا آورد. پشت صحنهی این کتاب پر از صحنههای ضبطشده و پخشنشدهای است که از فرط دلنشینی، دست و دل اهالی «اطراف» را میلرزانَد. انتشار این کتاب از زیباترین تجربههایی است که اطراف از سر گذرانده است؛ درست مثل مادری که پس از سه چهار ماهِ سختِ نخست نوزادش، ناگهان به خودش میآید و میبیند دیگر از دلدردها و شببیداریهای نوزاد خبری نیست و فرزند کوچکش دارد با دهان بیدندانش میخندد و دل میبرد.
هفتهی چهل و چند – به زودی

بدون دیدگاه