ساختارگرایی عنوانی است که نه صرفاً به نظریه و رویکردی در نقد ادبی، بلکه به نحلهای از تفکر اطلاق میشود که از نیمهی دوم قرن بیستم در مطالعات مربوط به علوم انسانی رواج پیدا کرد، از جمله در اسطورهشناسی، انسانشناسی و روانشناسی. ساختارگرایی از این نظر که بررسی یا کشف نیّت مؤلف را کاری نامرتبط با نقد ادبی میداند، با فرمالیسم وجه اشتراک دارد. اما برخلاف فرمالیستها که معتقدند هر متنی صرفاً یک خوانش صحیح دارد، ساختارگرایان اعتقاد دارند که متون ادبی را میتوان برحسب نظامهای دلالتگرِ متفاوتی بررسی کرد و لذا نباید برای هر متن صرفاً یک معنای واحد قائل بود. برای مثال، میتوان یک غزل را برحسب نظام ژانرِ غزل در ادبیات فارسی مطالعه کرد، اما همچنین میتوانیم همان غزل را برحسب نظام فرهنگی زمانهاش خوانش کنیم. علاوه بر این، اختیار کردن منظری ساختارگرایانه به ما اجازه میدهد تا هر شعر منفرد را برحسب نظام معناییِ کل شعرهایی که همراه با آن در قالب یک دفتر شعر منتشر شدهاند نقد کنیم، یا اینکه آن شعر را به عنوان جزئی از مجموعه شعرهای سُرایندهاش تحلیل کنیم. به همین سیاق، هر رمان منفرد تحت یک نظام نشانهشناختی و قواعد آن نظام، معنایی را افاده میکند. برای نیل به آن معنا میبایست قواعد معناسازیِ آن رمان را تبیین کنیم و این زمانی میسّر میشود که رمان مورد نظر را یا برحسب ژانرِ رمان بررسی کنیم، یا برحسب اجزاءِ تشکیلدهندهی آن، یا برحسب رمانهایی که در بازهی زمانی مشخصی کمابیش همزمان با آن منتشر شدهاند و یا برحسب کل رمانهایی که نویسندهی آن منتشر کرده است. به این ترتیب، راههای متعددی برای رسیدن به معنای هر شعر یا رمان منفرد وجود دارد که در همهی آنها شعر یا رمان یادشده بخشی از ساختارهای بزرگتر محسوب میشود. معنای لغوی «ساختارگرایی» (اصطلاحی که نخستین بار رومن یاکوبسن در سال 1929 به کار برد) همین است: قرار دادن پدیدههای منفرد ذیل ساختاری معنابخش، یا تعیین معنای هر متن بر اساس کلیتی سازماندهنده. هر پدیده جزئی از یک ساختار فراگیرتر است و میبایست برحسب قواعد همان ساختار سنجیده شود، خواه آن پدیده مُد لباس، سبک معماری، نحو در جملات، و شخصیتپردازی در رمانهای جنگ باشد و خواه غزل قرن هشتم ایران.
ساختارگرایی آن نوع رویکردی است که هر پدیدهای را (چه متن ادبی و چه منوی غذا در رستوران) بهمنزلهی نظامی دلالتگر بررسی میکند. نظاممندی یعنی تشکیل شدن یک پدیده از اجزائی که در رابطهای تنگاتنگ با یکدیگر باعث کارکرد هماهنگِ آن نظام میشوند. برای مثال، بیمارستان نوعی نظام است که اجزائش عبارتاند از: پذیرش، اورژانس، درمانگاه، بخشهای بیماران بستریشده، آزمایشگاه، رادیولوژی، اتاق عمل، داروخانه و… همهی این بخشها، از پذیرش تا اتاق عمل و غیره، میبایست در هماهنگی با یکدیگر عمل کنند تا آن بیمارستان عملکردی نظاممند و بامعنا داشته باشد. ساختارگرایان در بررسی هر نظامی ابتدا کوچکترین واحد معناساز آن را تعیین میکنند که در مثال ما (بیمارستان) عبارت است از مفهوم «بیمار». آنان سپس میکوشند معلوم کنند اجزاءِ مختلف آن نظام بر اساس کدام قواعد با یکدیگر مرتبط میشوند و کارکرد پیدا میکنند. قاعدهی حاکم بر عملکرد بخشهای مختلف بیمارستان، «تلاش برای درمان بیمار» است. به طریق اولی، اگر کوچکترین واحد زمان را «ثانیه» فرض کنیم، میتوانیم بگوییم قاعدهی حاکم بر همهی واحدهای زمان (دقیقه، ساعت، شبانهروز، هفته، ماه، فصل، سال، دهه، قرن، هزاره و …) «سپری شدن زمان» است.
نقد روایتشناختی بر اساس مفاهیم ساختارگرا شکل گرفته و فهم روایتشناسی در گرو آشنایی با ساختارگرایی است.
اکنون میتوانیم با همین رویکرد ساختارگرایانه بیفزاییم که کوچکترین واحد معناساز در نظام ادبیات عبارت است از «کلمه». نقد ساختارگرایانه میکوشد تا نشان دهد قواعد حاکم بر ترکیب معناسازانهی کلمات در متون ادبی چه هستند. اما فراموش نکنیم که کلمات اجزاءِ زباناند و دانشی که زبان را به شکلی علمی مطالعه میکند زبانشناسی است. ساختارگرایی به همین دلیلِ واضح لازم میبیند که ابزارهای خود را از زبانشناسی اخذ کند. زبان است که به نویسنده امکان میدهد تا ساختمایههای تخیلیِ داستانش (وقایع تخیلی، شخصیتهای تخیلی، مکانهای تخیلی و…) را به روایتی مکتوب تبدیل کند. البته نقد ادبی ساختارگرایانه رویکردی زبانشناختی به معنای اخص کلمه نیست، یعنی مطالعهی زبانشناسانهی متون ادبی را جزو دستور کار خود نمیداند و کلاً هدفش بررسی زبان در متون ادبی نیست، بلکه صرفاً مفاهیم و روشهای خود را از زبانشناسی نوین به عاریت میگیرد. در این خصوص، متعاقباً بیشتر توضیح خواهیم داد.
شالودهی ساختارگرایی را باید در دیدگاههای زبانشناس سوئیسی فردینان دو سوسور جستوجو کرد، اما متفکرانی مانند کلود لوی-استروس، رومن یاکوبسن، رولان بارت و نورتروپ فرای با کاربردهای خلاقانهی مفاهیم زبانشناسی سوسوری در حوزههای غیرزبانی، نقش بسزایی در بسط و گسترش ساختارگرایی و تبدیل آن به رویکردی فراگیر در علوم انسانی ایفا کردند. بنیان زبانشناسی نوینِ سوسور و وجه تمایز آن از رویکردهای پیشین در حوزهی مطالعات زبانی این است که زبان را میبایست چونان نظامی متشکل از اجزاء تشخیص دهند و در گام بعدی ساختارهای بنیادینی را تبیین کنند که کارکرد معناسازانه این اجزاء را برای گویشوران امکانپذیر میسازد.
روایتشناسی (اصطلاحی که نظریهپرداز فرانسویِ بلغاریتبار تزوتان تودوروف در سال 1969 ابداع کرد) عنوانی است که به مطالعهی ساختارگرایانهی روایت اطلاق میشود. هدف روایتشناسی تشخیص عناصر روایت و تبیین کارکرد معناسازانهی آن عناصر در ساختار انواع روایت است. البته در روایتشناسی پژوهشگران به دنبال کشف عناصر و قواعد مشترک در همهی روایتها هستند. همچنان که هدف ساختارگرایان تبیین ساختارهای فراگیر و عام است، پژوهشگران روایتشناسی نیز با مطالعهی روایتهای گوناگون در واقع میخواهند به ساختارهای همگانیِ روایتها یا به نوعی «دستور زبان روایت» برسند. این کار به آنان امکان میدهد تا نشان دهند که کدام اصول عامِ روایتسازی و روایتگری در این یا آن روایت خاص مصداق پیدا کرده است.
اندیشهی ساختارگرا زمینهی مساعدی برای تحول نقد ادبی در قرن بیستم فراهم کرد و گزافه نیست که بگوییم اگر ساختارگرایی در نقد ادبی وارد نشده بود و در آن تأثیر نگذاشته بود، بسیاری از رویکردهای نقادانهای که در زمانهی ما جزو پرطرفدارترین شیوههای نقد ادبی محسوب میشوند، دستکم به شکلی که امروز میشناسیم وجود نمیداشتند. نمونهی خصیصهنمایی از مفاهیم ساختارگرا که به انحاء مختلف در طیفی از نظریههای نقد ادبی کاربرد پیدا کرده، مفهوم «تقابل دوجزئی» است که در رویکردهای متفاوتی از قبیل فمینیسم، نقد اسطورهای- کهنالگویی، واسازی، نقد لاکانی، تاریخگرایی نوین، نقد پسااستعماری، روایتشناسی و نظریههای پساساختارگرا و پسامدرن به اصطلاحی پرکاربرد و رایج تبدیل شده. در این میان، بهویژه نقد روایتشناختی به طور مستقیم بر اساس مفاهیم ساختارگرا شکل گرفته و فهم روایتشناسی در گرو آشنایی با ساختارگرایی است.
منبع: این مطلب برگرفته از جلد اول کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامهای میانرشتهای، نوشتهی حسین پاینده، انتشارات سمت (۱۳۹۷) است.
بدون دیدگاه