روایت و زمان: در روایت تو ساعت چند است؟

روایتگری و زمان روایت و زمان سواد روایت

روایت و زمان ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. مثلاً یکی از فواید روایت برای ما این است که با استفاده از آن می‌توانیم درک خودمان از زمان را سامان ببخشیم. ظاهراً این استعداد ذاتی مزایای بسیاری دارد. از لحاظ تکاملی نیز کاملاً منطقی است. ما تنها گونه‌ی روی زمین هستیم که هم از زبان برخورداریم و هم به گذر زمان آگاهیم؛ در نتیجه منطقی است که از سازوکاری برای بیان این آگاهی نیز بهره‌منده باشیم.

البته راه‌های دیگری برای سامان‌بخشی به زمان و بیان آن نیز وجود دارد. در زمانه‌ی ما، رایج‌ترینِ این راه‌ها استفاده از زمان‌سنج‌های مکانیکی است: ساعت دیواری یا مچی. اما ساعت‌های مکانیکی از قرون وسطی به این سو به کار می‌روند. پیش از آن، اندازه‌گیری زمان حدودی بود و نه دقیق. البته همان زمان هم شیوه‌های غیرروایی موثقی وجود داشت (که امروزه نیز وجود دارد و همیشه وجود خواهد داشت): حرکت خورشید، حالت‌های ماه، توالی فصل‌ها و چرخه‌ی فصلی که آن را سال می‌نامیم. این حالت‌های سامان‌بخشی به زمان نیز ــ همچون ساعت ــ انتزاعی‌اند، به این معنا که شبکه‌ای از بازه‌های زمانی منظم برایمان فراهم می‌کنند تا رخدادها را در آن‌ها جای دهیم. در مقابل، روایت این فرایند را واژگون می‌کند، یعنی اجازه می‌دهد خود رخدادها زمان را منظم کنند. وقتی کودکی جیغ می‌زند که «زمین خوردم» به چیزی شکل می‌بخشد که بر حسب ساعت مکانیکی احتمالاً حدود یک ثانیه به طول انجامیده. در واقع، آن کودک بخشی از زمان را انتخاب می‌کند که شامل افتادن و زمین‌خوردنش است. این‌گونه است که به قول پل ریکور، زمان از آنِ انسان می‌شود: «زمان هنگامی تبدیل به زمان انسانی می‌شود که بر اساس شیوه‌ی روایت سامان می‌یابد. به همین ترتیب، روایت نیز هنگامی معنادار می‌شود که نشان‌دهنده‌ی خصایص وجود زمانمند باشد.»

اگر بخواهیم رابطه‌ی بین روایت و زمان را بهتر درک کنیم، می‌توانیم مثال قبلی‌مان را کمی گسترش دهیم و ببینیم که چه آزادانه می‌شود از روایت برای شکل دادن به زمان بر حسب اولویت‌های انسانی خود استفاده کرد:

کودک زمین خورد. پس از مدتی بلند شد و دوید تا این‌که در نهایت مادرش را دید و زد زیر گریه. کودک جیغ زد «زمین خوردم.» مادرش گفت «عیب نداره عزیزم. حتماً دردت گرفت.»

در این‌جا زمان متشکل از توالی رخدادهایی است که ظاهراً مثل حلقه‌های زنجیر به هم متصل‌اند: افتادن، بلند شدن، دویدن، دیدن مادر، زدن زیر گریه، چیزی که کودک گفت و چیزی که مادرش گفت. اگر بخواهیم این سلسله رخدادها را با اعداد صحیح زمان ساعت (با کمک خط‌چین) نشان بدهیم، به چیزی شبیه به این خواهیم رسید:

ارتباط روایت و زمانکنار هم چیدن این دو نوع زمان تفاوت بین‌شان را روشن می‌کند. زمان ساعتی ــ  مانند سایر شکل‌های زمان‌های انتزاعی یا منظم ــ  همواره به خودش ارجاع می‌دهد، در نتیجه همیشه صحبت از ثانیه یا مضرب‌ها (دقیقه‌ها و ساعت‌ها) و کسرهایی از آن (نانوثانیه‌ها) است. در مقابل، مقیاس زمان روایی رخدادها یا اتفاق‌ها هستند. زمان ساعتی الزاماً با بازه‌های منظم زمانی مشخص شده، در صورتی که طول زمان روایی لزوماً مشخص نیست. مثلاً در روایت کوتاه بالا، می‌توانیم صرفاً با اضافه کردن جزییات، کل این روند را کُند کنیم و زمان را کش بدهیم:

کودک زمین خورد. همان‌جا نشست. چشمانش وحشت‌زده بود و لب پایینش می‌لرزید. زانویش را مالید. خون می‌آمد؟ نه، اما پوستش خراشیده شده بود. مادرش کجا بود؟ با احتیاط بلند شد و دوید…

ما زمان ساعتی به رخدادها اضافه نکردیم، بلکه زمان روایی به آن‌ها افزودیم. به این معنا که پیچیدگی روایی بیش‌تری به گذر زمان افزودیم. این پیچیدگی بابت انباشت رخدادهاست. گویی به درون عبارت «بعد از مدتی بلند شد» نفوذ کردیم و همان‌جا ماندیم تا رشته‌ای از رخدادهای خرد را مشاهده کنیم. برعکس، می‌توانیم کاری کنیم که زمان روایی مثل برق و باد بگذرد:

مادرش گفت «عیب نداره عزیزم. حتماً دردت گرفت.» در ماه‌های بعد هم کودک بارها به زمین می‌خورد اما کم‌کم اعتمادبه‌نفسش بیش‌تر شد و در نهایت دیگر زمین نخورد. وقتی بزرگ شد، به هر جای شلوغی که وارد می‌شد، راه رفتن باصلابتش توجه افراد دیگر را به خود جلب می‌کرد، افرادی که به ذهن‌شان هم خطور نمی‌کرد این همان دختربچه‌ای است که زمانی دائم زمین می‌خورد.

در این‌جا با ساختار روایی دیگری طرف هستیم که سال‌هایی متمادی را در بر می‌گیرد. در واقع در این‌جا زمان تبدیل می‌شود به کاهش مداوم زمین خوردن‌ها و فراگرفتن تعادل در راه رفتن، و در عین حال تمام اتفاقات متعدد زندگی روزمره‌ی این کودک/زن از نظر دور نگه داشته می‌شود. با چند چرخش قلم، اکنون زمان به‌ شکل تاریخچه‌ی فراگرفتن درست راه رفتن درآمد.

این مثال تا حدی نشان می‌دهد که زمان روایی چه‌قدر سیال است. البته لازم است به این نکته نیز توجه داشته باشیم که این شیوه‌ی بیان زمان به طریقی نقطه‌ی مقابل بسیاری از شیوه‌های زمان انتزاعی یا منظم است، اما نمی‌شود آن را یکسره از زمان منظم جدا کرد. توجه داشته باشید که در مثال بالا نیز من از عبارت «ماه‌های بعد» استفاده کردم، یعنی به بازه‌ای سی‌روزه متوسل شدم که برای همه‌ی ما آشناست. پس یکی از جوانب رابطه‌ی روایت و زمان این است که در روایت، اتفاقات به زمان شکل می‌دهند و بر ادراک ما از آن مؤثرند، اما نظم و قاعده‌ی زمان انتزاعی نیز ناگزیر در شکل‌گیری زمان نقش دارد و این نظم و قاعده بخش اساسی زندگی ما را شکل می‌دهد. هر دوی این زمان‌ها ــ  دست‌کم تا جایی که تاریخ به آن دسترسی دارد ــ  با ما بوده‌اند. ما همواره به چرخه‌های مکرر خورشید و ماه و فصل‌ها آگاه بوده‌ایم و در عین حال همواره زمان را به مثابه توالی رخدادها ــ یعنی روایت‌های مختلف ــ شکل داده‌ایم. این توانایی منحصربه‌فرد کنترل زمان که تنها در چنته‌ی انسان‌هاست، فواید مختلفی برایمان داشته و خواهد داشت. اما صرف داشتن این توانایی نیز لذت‌بخش است. جِی. ام. کوئتسی  ــ  نویسنده‌ی اهل آفریقای جنوبی ــ  این ایده را به‌خوبی شرح می‌دهد:

دو چیز برای خوانندگان هیجان‌انگیز است. یکی تجربه‌ی انباشتن زمان و چگال کردن نقاط پراهمیت سیر وقایع قصه؛ و دیگری رقیق کردن و نادیده گرفتن یا رد شدن از دوره‌های بی‌اهمیت زمان ساعتی یا تقویمی. در واقع، شاید لذت بردن از روایت در دل همین بازی با زمان نهفته باشد. در نوشتن و تجربه‌ی نوشتن، همین خم کردن و تاب دادن زمان و در کل بودن در جایگاهی که دلالت ــ  یا اراده‌ی معطوف به دلالت ــ  کنترل زمان را در دست می‌گیرد، مسلماً لذت تسلط (یا شاید بهره‌مندی از قدرت مطلق) را در پی خواهد داشت.

 

برگرفته از کتاب «سواد روایت»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *