روایت و شهرسازی | چطور روایت‌های فاجعه باعث تاب‌آوری شهرها می‌شوند؟


بسیاری از شهرها در طول تاریخ ویران شده‌‌اند؛ چپاول شده‌ یا به لرزه درآمده‌اند، گاه سوخته‌ گاه بمباران شده‌اند، زمانی زیر آب رفته‌ و زمانی قحطی کشیده‌اند، فصلی ردّ اشعه را به خود دیده‌اند و فصلی هجوم فساد و آلودگی را‌.‌ هر طور شده اما همچون ققنوس افسانه‌ای از نو بر خاسته‌اند. بنا به یک مطالعه‌ی جامع و دقیق آماری، در خلال سال‌های ۱۱۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی، تنها ۴۲ شهر در سرتاسر جهان بعد از ویرانی برای همیشه به حال خود رها شدند. در مقابل، شهرهایی همچون بغداد، مسکو، حلب، مکزیکوسیتی و بوداپست در فاصله‌ی این سال‌ها بین ۶۰ تا ۹۰ درصد جمعیت‌شان را بر اثر جنگ از دست دادند، اما دوباره ساخته شدند و رونق یافتند. حدوداً از  سال‌۱۸۰۰ به بعد این جنس تاب‌آوری‌ بدل به یک امر مسلمِ بیش‌وکم همگانی در میان سکونت‌گاه‌های شهری اقصی نقاط جهان شد. مقاومت و ایستادگیِ نیروی زندگی شهریْ الهام‌بخش یکی از معروف‌ترین اشعار رادیارد کیپلینگ بود:

عمر شهرها و تاج و تخت‌ها و قدرت‌ها

از دریچه‌ی چشم زمان،

به بلندای عمر گل‌هاست

که هر روز می‌میرند.

اما، همان‌گونه که جوانه‌های نو

نویدبخش سرور مردمانی جدیدند

از دل خاک تهی و مغفول

شهرها دوباره به پا می‌خیزند.

به رغم گفته‌ی کیپلینگ موارد استثنا هم وجود دارند. یکی از آن‌ها شهر سنت‌پیر در جزیره‌ی مارتینیک است. این شهر که روزگاری به «پاریسِ مجمع‌الجزایر آنتیل» مشهور بود، در هشتم مِه سال ۱۹۰۲ در اثر فوران آتشفشان کوه پله، زیر سیل گدازه‌های آتشفشانی دفن شد. نزدیک به ۳۰ هزار نفر از ساکنان و بازدیدکنندگان تلف شدند و فقط یک مرد نجات پیدا کرد: یک زندانی در حبس انفرادی. سنت‌پیر یک شهر تاب‌آور نبود. اما نمونه‌هایی مثل سنت‌پیر و دیگر شهرهایی که هرگز حیات سابق خود را پیدا نکردند، زیاد نیستند. آتلانتا، کلمبیا و ریچموند همگی از دل ویرانی‌های به‌بارآمده از جنگ‌ داخلی آمریکا نجات یافته‌اند و همچنان به عنوان مرکز ایالت ادامه حیات می‌دهند. شیکاگو پس از آتش‌سوزی سال ۱۸۷۱ مقاوم‌تر از قبل به پا خاست، همان‌طور که سان‌فرانسیسکو از دل زمین‌لرزه و آتش‌سوزی‌های سال ۱۹۰۶. هیروشیما و ناکازاکی، به‌رغم اضطراب و وحشت ناشی از حمله‌ی اتمی، هنوز پا بر جا هستند. دِرسدن و کاونتری دوباره ساخته شده‌اند. ورشو که ۶۱ درصد از جمعیت یک میلیون و سیصد هزار نفری‌ خود را در خلال جنگ جهانی دوم از دست داده بود، سال ۱۹۶۷ از جمعیت پیش از جنگش، پیشی گرفت. حتی زمانی که هنوز آتش جنگ شعله‌ور بود، برنامه‌ریزان و طراحان شهری دوراندیش، مخفیانه، مشغول جمع‌آوری اسناد و مدارک شهری‌ای شدند که نازی‌ها به شکل نظام‌مندی در حال نابود کردن‌شان بودند. پس از جنگ، برنامه‌ریزان و طراحان شهری ورشو در حالی‌که فضاهای داخلی را مدرن و امروزی می‌کردند، نه چندان خلاقانه اما با دقت زیاد نماهای بیرونی صدها ساختمان در شهر قدیم و شهر جدید را از روی الگوی قدیمی و مثل گذشته ساختند. آن‌ها با حفظ الگوی خیابان‌های قدیمی، تنها به کشیدن یک آزادراه بزرگ از زیر مرکز شهر بسنده کردند.

روایت و تاب آوری شهرها بمباران هیروشیما
یادبود بمباران اتمی هیروشیما، ۷۰ سال پس از فاجعه

پرماجرا‌تر از همه‌ی این‌ها شاید داستانِ تانگشان چین باشد. در این شهر که در شمال‌شرقی پکن قرار گرفته سال ۱۹۷۶ زمین‌لرزه‌ای مهیب از جمعیت یک میلیونی، جان حداقل ۲۴۰ هزار نفر ‌ـو شاید جان بیش از دو برابر این عدد‌ـ‌‌‌ را گرفت‌. در طول یک دهه، مقامات چینیْ شهر را در قالب یک شبکه‌ی پیچ‌درپیچ از پروژه‌های مسکونی بتونی شش‌طبقه باز‌سازی کردند. ژانویه‌ی سال ۲۰۰۲ در حالی‌که جهان نظاره‌گر درگیری‌ها و نبردهای افغانستان بود، نیمی از شهر گوما در کنگو (با جمعیت ۴۰۰ هزار نفر) زیر گدازه‌های آتشفشان ناپدید شد. با این حال، عده‌ای معتقدند که شهر گوما در آینده تغییر مکان می‌دهد و به حیاتش ادامه خواهد داد.‌ آیا کسی شک دارد که کابل و قندهار ‌ـ‌یا بغداد و بصره‌ـ‌ پس از پایان جنگ‌های طولانی، دوباره سر برمی‌آورند؟

پدیده‌ی تاب‌آوری جنبه‌های دیگری هم دارد. درست همان‌طور که مکان‌های معاصر پس از ویرانی دوباره‌سازی می‌شوند، خیلی از مکان‌های تخریب‌شده در اعصار دورتر ‌ـ‌شهرهای رومی نظیر پمپئی یا تیمگاد در الجزایر کنونی یا سکونت‌گاه‌های آمریکایی پیش از کریستف کلمب‌ـ‌ به اَشکال مختلف ادامه حیات داده‌اند. مثلاً بعضی از این «شهرهای گمشده» به عنوان مکان‌هایی برای گردشگری، آموزش، یادمان و حتی اسطوره بازیابی شده‌اند. حتی سنت‌پیر امروزه در قالب شهری پنج هزار نفری و به منزله‌ی مجموعه‌ای سیاحتی متشکل از خرابه‌ها و یک موزه‌ی آتشفشان هنوز نفس می‌کشد.

در شکلی که چندان هم معصومانه نیست، ساختن و دوباره ساختن اغلب با تلاش‌هایی پیوند می‌خورد که سعی در کنترل و دستکاری معانی دارند. موسولینی با حفاری یادمان‌های باستانی و شکافتن قلب روم برای کشیدن محورهای جدید، آشکارا می‌کوشید با شکوه و عظمت باستانی رقابت کند. هیتلر و اشپیر نقشه کشیده بودند به جای برلین، ژرمانیایی به پا کنند که عظمت و قامتش امپراتوری‌های گذشته را تحت‌الشعاع قرار دهد. حتی صدام حسین بی‌اعتنا به اندک بازمانده‌های باستان‌شناختی، دست به خلق دوباره‌ی بابل زد.

شهرها جزو بادوام‌ترین ‌ساخته‌های بشر هستند که هر بلایی، از زمین‌لرزه‌‌ها تا بمب‌های هوشمند، ممکن است بر سر آن‌ها نازل شود. شهرها چه زمانی که به منظور احیاء و رونق زندگی جاریِ شهری بازسازی می‌شوند و چه زمانی که به منظور یادبود و بازدیدهای ادواری دوباره‌سازی می‌‌شوند، یک نکته را یادآوری می‌کنند: به ندرت ممکن است شهر مهمی کاملاً و برای همیشه محو شود.

روایت و بوطیقای فاجعه

برای فهم جاذبه‌ی روایت‌های آتش‌سوزی در عصر مدرن، شاید بهتر آن باشد که ادبیات انتقادی و روانکاوانه‌ی متأخر را درباره‌ی چیزی که زمانی سوزان سونتاگ، به‌شیطنت «شهوت‌انگیزیِ» هنر نامیده بود، دنبال کنیم. او کشف نحوه‌ی واکنش متن‌های مختلف به ترس‌ها و امیال انسان و سازماندهی آن‌ها را شهوت‌انگیزی هنر نامید. نظریه‌های روایت همگی در این نکته اتفاق‌نظر دارند که انسان‌ها حیواناتی داستان‌گو هستند، که داستان تعریف می‌کنند تا به هرج‌ومرج و جریان بی‌وقفه‌ی تجاربْ معنایی ببخشند، زندگی را هدفمند و قابل‌فهم سازند، بر گرفتاری‌ها فائق آیند و به ما بیاموزند که چطور جهان را لمس کنیم و در آن دست به کنش بزنیم. داستان‌‌ها همیشه در جهت دادن به ما در جهان مهم هستند، اما هیچ زمانی به اندازه‌ی مقاطع بحران و بلاتکلیفی، این اهمیت به چشم نمی‌آید. بخشی از جذابیت روایت‌های فاجعه به توان آن‌ها در آرام کردن کسانی بر می‌گردد که ناآرام‌ترین وضعیت را در زندگی‌هایشان تجربه می‌کنند و همچنین به قدرت آن‌ها در فراهم آوردن امکان فهم چیزهایی که کاملاً بی‌معنا به نظر می‌رسند. منتقدین ادبی پسا‌مدرنِ نسلِ پیشین بسیار تلاش کردند برای اثبات این‌که روایت‌ها یا رویدادهایی که روایت‌ها سعی در توصیف‌شان دارند، یکدستی و نظم واقعی ندارند و در مقابل نشان دادند که چطور روایت‌ها معانی را آشفته می‌کنند و یکدستی‌ ظاهری را به هم می‌زنند. به رغم این تلاش‌ها هنوز روایت‌ها آن‌قدر جذابیت دارند که توهم تسلی‌بخشِ نظم را به ارمغان می‌آورند. این وجه از روایت به ما کمک می‌کند تا بفهمیم که چرا بسیاری از مردم برای بیان و بازنمایی احساس‌شان درباره‌ی فجایع دست به دامان داستان‌ها می‌شوند: معنا بخشیدن به چیزی بی‌معنا. خلاصه‌ی کلام، داستان‌ها می‌توانند فجایع را اهلی کنند.

اما اگر فجایع نیازمند روایت‌ها هستند تا معنادار شوند، روایت‌ها نیز به تعبیری متکی به فجایع هستند. از زمان ارسطو، روایت‌ها در فرهنگ غربی واجد مشخصه‌های ذاتی و تبیین‌گر بوده‌اند. اساسی‌ترین مشخصه‌ی روایت، ساختار پی‌رنگ است با آغاز، میانه و پایان، و البته جزء جدایی‌ناپذیر هر پی‌رنگ، آن چیزی است که ارسطو تغییر ناگهانی، نقطه‌ی عطف یا وارونگی می‌نامد و داستان را به پیش می‌راند. در اغلب پی‌رنگ‌ها، لحظه‌ای از بخت‌برگشتگی یا مصیبت وجود دارد که قهرمان یا شخصیت اصلی را به ورطه‌ی آشوب و ناآرامی می‌کشاند. در پی‌رنگ‌های کمیک، بحران‌ها یا ناآرامی‌هایی از این دست موانعی محسوب می‌شوند که باید بر آن‌ها فائق آمد؛ نیرویی پیش‌رانشی‌اند که به دنبال خود توسعه، رشد و آگاهی می‌آورند و دست‌آخر به پایانی خوش و به لحاظ عاطفیْ رضایت‌بخش منجر می‌شوند. ما به تغییر ناگهانی نیاز داریم تا روایت به پیش رانده شود. بدون آن، دچار سکون و ایستایی می‌شویم. داستانی نخواهیم داشت. این اصلی کلیدی است. صورت‌بندی روایت تمایل به این دارد که فاجعه را به سمت میانه‌ی داستان بکشاند و آن را به نشانه‌ای برای تغییر و استحاله تبدیل کند. این امر نه تنها تمایل روایت‌ها به یافتن معنایی درون مصائب واقعی را توضیح می‌دهد، که فراتر، نشان می‌دهد که چرا مصائب تمایل دارند تا در ابتدا یا میانه‌ی روایت‌ها بنشینند، و این‌که چرا در ما انتظارِ نتایجی مطلوب را ایجاد می‌کنند.

نگاهی گذرا به تاریخ آمریکا نشان می‌دهد که روایت دیرگاهی است که همچون معجزه عمل می‌کند و از دل مصائب، برکت و خیر بیرون می‌کشد. موعظه‌ها و جستارهای شخصی گواهی می‌دهند که در آمریکای مستعمراتی، مصائب و فجایع از جذاب‌ترین موضوعات بوده‌اند. فجایع باید توضیح داده می‌شدند، اما شک چندانی در خصوص این‌که معنایی درون آن‌ها نهفته است، وجود نداشت. آن‌ها بخشی از طراحی عظیم‌تر پروردگار محسوب می‌شدند. بدبختی‌ها البته خوشایند نبودند، اما چارچوب‌های مذهبی برای فهم آن‌ها روی‌هم‌رفته تسکین‌بخش بودند. پیوریتن‌ها، نظیر اغلب دیگر مستعمره‌نشین‌های اروپایی، اعتقادی راسخ داشتند که خداوند به‌ویژه در بدبختی‌ها نزدیک است، که خداوند نیکوست، و این‌که در پس فجایع، قصدی خیرخواهانه جاریست. از این رو، آن‌ها خودشان را در حال ترسیم پی‌رنگی از فجایع می‌یافتند که بیشتر از قالب کمدی تبعیت می‌کرد تا قواعد تراژدی در صورت‌بندی ارسطو. زنجیره‌ی روایت معمولاً چیزی شبیه به این بود: فردی خبیث یا گروهی از آدم‌های خبیث مرتکب گناه می‌شوند؛ پروردگار فاجعه بر سر آن‌ها نازل می‌کند تا تنبیه‌شان کند و فرد یا اجتماع را بیازماید؛ مردم به این هشدار گوش فرا می‌دهند و مسیرشان را اصلاح می‌کنند؛ آن‌ها مجدداً خود را وقف پرودگار می‌کنند و در نهایت رستگار می‌شوند.

برگرفته از کتاب شهر از نو

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *