شاید بعضیها فکر کنند خودزندگینامه همان زندگینامه است که کسی دربارهی خودش مینویسد. اما چگونگی روایت زندگی در این دو فرم، وجوه تمایزی بنیادین دارد. در ژانر زندگینامه پژوهشگرِ زندگی دیگری، از زاویهی دید بیرونی نسبت به سوژه، زندگی او را مستند و تفسیر میکند. در خودزندگینامه، سوژه -حتی اگر به زبان دوم شخص یا سوم شخص یا از طرفِ عضوی از یک گروه حرف بزند- عمدتاً دربارهی زندگی خودش مینویسد. او یا خود را همزمان در جایگاه سوژه و ابژه میگذارد، یا تمایز سوژه و ابژه را مضمون قرار میدهد و همزمان از زوایای دید بیرونی و درونی مشغول نوشتن میشود. به علاوه، به گفتهی لوئیس مینَند، «همهی زندگینامهها به یک معنا گذشتهاندیش هستند. با اینکه زندگینامه از گذشته به امروز خوانده میشود، اساساً از حال به گذشته نوشته شده.» یعنی نخست رخدادهای خاصی، سوژه را به شهرت میرسانند و سپس همان رخدادها تعیین میکنند که بر اساس تفسیر زندگینامهنویس، بخشهای آموزندهی زندگیِ سوژه کدامند و کدام بخشها باید برای بازنمایی در متن برگزیده شوند. اما در خودزندگینامه، مفسرِ رخدادهای زندگی سوژه، بیشتر اوقات این نکته را تشخیص میدهد که آنچه به منزلهی مقولات آموزنده و تأثیرگذار برای روایتش برمیگزیند، حاصل تفسیر سوبژکتیو و کاملاً شخصیِ خود اوست.
ژانرهای مختلف خودزندگینامه اساساً با هم فرق دارند. اما اهمیت این تفاوت در چیست؟ استفان اِسپِندِر میگوید خودزندگینامهنویس با دو زندگی مواجه است نه یک زندگی. یکی زندگی آن «خود»ی است که دیگران میبینند؛ یعنی شخصیت اجتماعی و تاریخیِ فرد با همهی دستاوردها، ظواهر شخصی و ارتباطهای اجتماعیاش. اینها خصلتهای «واقعی» کسی است که در دنیا زندگی میکند. اما خودِ دیگری هم وجود دارد که فقط همان شخص تجربهاش میکند؛ خودی که از درون حس میشود و نویسنده هرگز نمیتواند از آن «بیرون بیاید». این خودِ «درونی» یا شخصاً تجربهشده، پیشینهای دارد. شاید این پیشینه به منزلهی «پیشینهی زمانهای» ابژکتیو، معنایی نداشته باشد چون در واقع بایگانیای از مشاهدهی خود است، نه سرگذشتی که دیگران شاهدش بودهاند. اِسپِندِر مینویسد: «همسایگانمان از بیرون به ما نگاه میکنند اما همواره در پسِ نگاه و حواس خودمان، ما درون بدنهایمان قرار داریم مثل رانندهای که روی صندلی جلوی ماشینی نشسته و ماشینهای دیگر را میبیند که به سویش میآیند. هر فرد… آگاهیای است درون یک ماشین و در مواجهه با همهی رفتوآمدهای دیگر.» اگر استعارهی راندن اتومبیلِ اِسپِندِر را بسط دهیم، زندگینامهنویس میتواند برای ثبت پیشینه، شخصیت و انگیزههای یک راننده، وضعیت ترافیک و وسیلهی نقلیه و حقایقی دربارهی حملونقل، با ماشینی که راننده در آن است چرخی بزند. اما فقط خودراویتگر با تجربهی ترافیکی آشناست که به سمتش هجوم میآورد و میتواند تفسیری از آن موقعیت بنویسد؛ فقط اوست که سوبژکتیویتهی خود را مینویسد.
مسئلهی زمان و زمانبندی هم زندگینامه و خودزندگینامه را از یکدیگر متمایز میکند. مرگ سوژه برای زندگینامهنویس امری سرنوشتساز نیست. ممکن است زندگینامه در زمان حیات یا پس از مرگ شخص مورد نظرِ نویسنده نوشته شود. در واقع مثل زندگینامههای متعددی که از سزار، گالیله، میکلآنژ و بایرون در دست است، احتمال دارد در خلال قرنهای فراوان هر از گاهی زندگینامهی شخصیتهای تاریخی خاص با تفسیرهای متفاوتی نوشته شود. اما مرگ برای خودزندگینامهنویس پایان ماجراست. با اینکه اغلب، نوشتن زندگیِ خود میتواند مدت زیادی از عمر نویسنده را به خود اختصاص دهد، خودزندگینامه یا باید در زمان حیات نویسنده نوشته شده باشد یا پس از مرگش «به هر شکلی که موجود است» چاپ شود.
همچنین خودزندگینامهنویس و زندگینامهنویس در روند نوشتن یک زندگی، با دو نوع متفاوت از مدارک و شواهد سروکار دارند. بیشترِ زندگینامهنویسها شواهد گوناگون فراوانی را در نوشتهی خود لحاظ میکنند که به نظرشان معتبر هستند؛ شواهدی مثل اسناد تاریخی، مصاحبهها و بایگانیهای خانوادگی. تعداد نسبتاً اندکی از زندگینامهنویسان، از خاطرات شخصیشان دربارهی سوژه به منزلهی شواهد معتبر استفاده میکنند مگر آنکه ارتباط خاصی با سوژهی زندگینامه داشته باشند؛ مثلاً خویشاوند، فرزند، دوست یا همکار او باشند. اما خاطرات شخصی برای خودزندگینامهنویسها اولین و مهمترین منبع بایگانی هستند. احتمالاً این راویان به منابع متنوعی مثل نامهها، یادداشتهای روزانه، عکسها و گفتگوها هم دسترسی دارند و به اطلاعاتشان دربارهی لحظههای واقعی و تاریخی زندگی خود رجوع میکنند اما فایدهی این منابع برای داستانهای کسی که راوی زندگی خود است، بستگی به نحوهی استفادهاش از شواهد مزبور دارد. اینکه خودروایتگر چطور برای تکمیل و حمایت از کنشهای بهیادآوردنِ منحصر به فرد خودش یا اظهارنظر دربارهی کنشهای مزبور از منابع شخصیاش بهره ببرد، مهم است. در روایتهای خودزندگینامهای مجموعهی کنشهای تخیلی برای بهیادآودن، همیشه با مجموعهی کنشهای بلاغی مانند ادعا، توجیه، قضاوت، محکوم کردن و بازجویی تلاقی دارند. به عبارتی خودزندگینامهنویسها، کسانی را مخاطب قرار میدهند که میخواهند آنها را به درستیِ نسخهی خودشان از تجربه متقاعد کنند. خاطره، فرمِ سوبژکتیوی از شواهد است که از بیرون نمیتوان درستی آن را کاملاً ثابت کرد، بلکه با تکیه بر اعتبار سوژه، قابل تأیید است.
برگرفته از کتابی که در آینده در نشر اطراف منتشر خواهد شد.
بدون دیدگاه